قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۲۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

از تو برکندن دل ممکن اگر


بود مرا


به تمنای تو کی این همه جان

می کندم؟

ثنایی ــ هروی

.........

برام شعر بفرست، حتی شعرهایی‌که

عاشقانِ دیگرت برای تو

می‌فرستند می‌خواهم بدانم دیگران‌که

دچار تو می‌شوند تا کجای شعر

پیش می‌روند، تا کجای عشق...؟

افشین‌یداللهی

........

دور ازتو چنانم...


که غم غربتم امشب


حتی به غزلهای غریبانه

نگنجد...

حسین منزوی

........

.

مرا دوست بدار 

من از عشق توست که می رویم 

من از عشق توست که جان می گیرم 

مرا بیشتر دوست بدار  


بگذار عشق تو،  مرهم زخمهای من باشد 


مرا بیشتر دوست بدار  

بگذار فرشتگان مهربانی 

نام تو را بر بالهای آرزوهایم حک کنند

 

بگذار رود از تو جاری شود 

 چشمه از تو ، جوشان 


بگذار مرا خیال تو،  باران کند 

تا ببارم و جاری شوم از تو 

تا پرندگان نام مرا بخوانند 

چونان مجنون 

مرا شعر سازند بر لبان تو 

و گلها بشکفند...

مرا 

بیشتر 

دوست بدار.... 

........

بیا دلتنگی را برایت هجی کنم 

دلتنگ که باشی حتی با دیدنش هم حالت خوب نمی شود چرا باید اینقدر دیر میکرد 

تا دلتنگش شوم 

دلتنگ که باشی غروب که میشود جان میدهی

فرقى ندارد چه روزى باشد 

اما غروب جمعه ها بغضش تلخ تر است  

دلتنگ که باشی آلبوم خاطرات را اگر باز کنی کارت تمام است 

دلتنگ که باشی میروی سراغ عروسک کودکی هایت و های های گریه میکنی 

خودت هم نمیدانى چرا 

این وسط عروسک ها چه نقشى دارند 

دلتنگ که باشی تمام خیابان ها برایت بن بست میشود 

دلتنگ که باشی مرغ عشقی میشوی در قفس که درش باز است اما فرار نمیکنی 

دلتنگ که باشی نه شعر حالت را خوب می کند نه ترانه 

دلتنگی درمانش فقط این است که مواظب باشی دلتنگ نشوی 

.......

بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم

بر شانه ‌ی تنهایی خود سر بگذارم

از حاصل عمر به ‌هدر رفته ‌ام ای ‌دوست

ناراضی‌ ام، امّا گله‌ ای از تو ندارم

در سینه‌ ام آویخته دستی قفسی را

تا حبس نفس‌ های خودم را بشمارم

از غربت‌ام آنقدر بگویم که پس‌ از تو

حتّی ننشسته ‌ست غباری به مزارم

ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌ روز

روزی که تو را نیز به دریا بسپارم

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت

یک‌ بار به پیراهن تو بوسه بکارم

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار

تا دست خداحافظی ‌اش را بفشارم...

فاضل_نظرى

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۵۸
م.ر م.س

نشانی آغوشت را 

به من بده !

بگذار 

انتهای همین کوچه بن بست 

چنان ببوسمت که_

عشق با 

گونه های گل انداخته 

زمزمه های ما را 

برای مردم شهر تفسیر کند !

معصومه_قنبری(ترنم باران )

........

جان دلم...

وقت هایی که دلتنگ تو میشوم

به تو و خاطراتت فکر میکنم

لبخند دلنشینی روی لبهایم می اید

چشمانم برق میزند

اما

اما کمی بعد که به خودم می ایم

وقتی میبینم دیگر ندارمت...

اشک...

اشک.......

اشک میریزم...

........

دوست دارم بپاشمت روی زمین وسیعی

هی باران ببارد باران ببارد

هی تکثیر شوی!


یک صحرا"تو"

داشته باشم 

فصل درو شود

بچینمت یکی یکی

میان دامن گلدارم بریزمت.....

وبهار از حسادت تب کند!

تابستان سینه پهلو کند

زمستان بمیرد

دوباره بکارمت

سبز شوی

دوباره

دوباره.....

........

سر میگذارد امشب


قلبم به شانه ی دوست


مهمان کبوتر دل


در آشیانه ی اوست


ناصر ــ پروانی

.......

سخت است قلم باشی و


دلتنگ  نباشی


باتیغ مدارا کنی و سنگ

نباشی


سخت است دلت را بتراشند

وبخندی...


هی با تو بجنگند وتو در جنگ

نباشی...

نغمه ــ مستشار نظامی

......

می کُشد آخر مرا حس بلا تکلیفی ام...


هی به دستت پس،  به پا پیشم


مکش، کُشتی مرا !!

یاسر ــ نوروزی کما

.......

ببا و حوالی لب هایت 

جایی برای 

بوسه های من خالی کن !

جوری که بی تو 

بدمستی های شبانه را 

تاب نیاورم !

معصومه_قنبری(ترنم باران )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۹
م.ر م.س

بیا قرار‌ بُگذاریم

هر شب

راس ساعتِ عاشقی

با قرارِ بیداریِ مان

بی قرار‌کنیم دنیا را

تو عاشقانه نگاهم کنی

تا من شعرهایم را بزنَم زیرِ بغلم

تو نَفَس باشی 

تا من زندگی کنم

تو رویای تعبیر شده‌ام باشی!

تا من عاشقانه شاعری کنم

بیا قرار بُگذاریم

هر شب

دنیا را بی خواب ‌کنیم!

تا عاشقیِ مان را تماشا کند!

........

‍ زهر ِ مار و دوستش داری، ولم کن لعنتی!

درد و شب تا صبح بیداری، ولم کن لعنتی!


بعد از این دیگر نبینم تب کنی با یاد ِ او

خسته هستم از پرستاری، ولم کن لعنتی!


قهوه اش کم ترکمن چای ِ تو را بر باد داد؟

کوفت و چشمان ِ قاجاری! ولم کن لعنتی!


کور بودی و ندیدی بر سرش تور ِ سپید؟

رفته از یاد ِ تو انگاری، ولم کن لعنتی!


کم نشستی گریه کردی خش به خش با برگها

پشت ِ آن ماشین ِ گلکاری؟ ولم کن لعنتی!


جز دو چشم ِ خیس ِ پُر حسرت که از تو دور شد

شد چه سهمت از وفاداری؟ ولم کن لعنتی!


باز بغ کردی نشستی گوشه ای با خاطرات

همصدا با چاردیواری؟ ولم کن لعنتی!


مرگ و دلتنگی! نکش این قدر آه از پشت ِ آه

مرده شوی ِ زیر سیگاری، ولم کن لعنتی!


"خسته ام من، مثل ِ مرغ ِ بال و پر.." دیگر بس است

خسته ام از بغض ِ "یسّاری" ، ولم کن لعنتی!


من رفیق ِ دردهای ِ هر شب ِ تو نیستم

بیخیالم شو چه اصراری؟ ولم کن لعنتی!


شاعر ِ دیوانه! پا بردار از روی ِ دلم

کم کن از دوش ِ جهان باری، ولم کن لعنتی!


آینه بشکن زد و گفت عاشقش هستی هنوز؟

شاهرگ با گریه گفت: "آری.. ولم کن لعنتی"!

شهراد_میدری 

.........

@selseleyemoyedost



حافظ غزل نمی نوشت

اگر تو نبودی 

و مولوی، در همان

 مثنوی منجمد می شد!

گلستان سعدی می پژمرد

خیام، رباعی را نمی شناخت

و باباطاهر، دوبیتی های 

سوزناکش را...


نیما تمام عمرش را 

به نوشتن قصیده می گذراند

اگر تو نبودی؛

و شاملو 

آیدا را پیدا نمی کرد


تو 

دختر همسایه نصرت رحمانی 

بودی

مشیری بی تو 

از آن کوچه گذشت 

و سیبی که 

حمید مصدق چید 

از دستان تو به خاک افتاد


تو 

فرشته ی الهام تمام شاعران بودی

مخاطب همه ی 

شعرهای عاشقانه!

یک روز لیلی نام گرفتی 

یک روز شیرین 

روز دیگر زهره...


در شعرهای من اما

نام تو نامرئی ست

عاشقانه ای برایت خواهم نوشت

که با صدا زدن نامت

تمام زنان فارسی زبان 

برگردند..!

یغما_گلرویی

⭕️🌸

شعار و ناسزا چــــرا "تــو" اشتباه کرده ای

تمام عــــمر رفــته را تویی تــــباه کرده ای


به آسمان نـــگاه کن به ظرف آب خـیره ای

از عکس ماه کاسه ات خیال مــاه کرده ای


چقدر یوسف آمد و چـقدر چــــاه کنده ای

چـقدر با بـرادری به قــــعر چــــاه کرده ای


کریه مانده صورتت نـگاه تو به روبروست

به جای آیـنه فــــقط به ما نــــگاه کرده ای


به بند می کشی بکش عذاب می کنی بکن

بساط تخت سلطنت به جای شـاه کرده ای


بهشت مال تــو بــــرو جهــــنّمش برای من

همین جهــــنّمی که تو نـمد کـــلاه کرده ای


ترانه پشت میله ها لبان فـــرّخی کجاست

لبی که دوختی منم تو رو سیـــاه کرده ای

علی__نیاکوئی_لنگرودی 🍁

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۵۲
م.ر م.س

از دیده بر آنم همه را جز تو برانم

پاکیزه کنم پیش رُخت آینه ها را..

سیمین ـــ بهبهانی

🌹

.



نه که خدایی نکرده از یادم رفته باشی 

یا دیگر دوستت نداشته باشم 

نه! 


ولی بیا 


و اینبار تو بخواه و من نه بیاورم 


اینبار تو بخواه و من بگویم خدا نخواست 


تو بخواه و من بگویم قسمت نبود عزیزکم! 

بگو

 برای ماندنم چه میکردی که من نکردم؟! 

.......

تو رفته ای


که "عشق"من از سر به در کنی


من مانده ام


که "عشق" تو را تاج سر کنم...

*

بگذار سر به سینـه مـن تا بگویمـت

اندوه چیست؟عشق کدامست؟غم کجاست


بگذار تا بگویمت این مرغِ خسته جـان

عمـرى است در هواى تو از آشیان جداست


دلتنگـم آنچنـان که اگر ببینمت به کـام

خواهـم که جاودانـه بنالـم به دامنت


شایـد که جاودانـه بمانـى کنـارِ مـن

اى نازنیـن که هیچ وفـا نیست با منـت


بگذار تا ببوسمت اى نوشخندِ صبـح

بگذار تا بنوشمت اى چشمـه شراب


بیمار خنده هاى توام بیشتر بخند

خورشید آرزوىِ منى گرم تر بتاب

فریدون ــ مشیری

........

گر سر برود زسر هوایت نرود

تاثیر طلسم چشم هایت نرود

فرشی زدل شکسته انداخته ایم

آهسته بیا شیشه به پایت نرود    میلاد عرفان پور

.........

سه عقربه که سه تا خنجرند بعد 

ازتو


گلوی ثانیه را می درند بعد از تو


همین خطوط که بر حول خویش

می گردند


پر از دقایق هول آورند بعد از تو


و در نمایش این قتل عام

وحشتناک


تمام ثانیه ها بی سرند بعدازتو


شماره ها وسط این نمایش مرموز


بدون نقش؟ نه!بازیگرند بعد از تو


و با شمارش معکوس، هم زمان را،

هم


زمانه را به عقب می برند بعد ازتو


سه عقربه، که شبیه سه ضلع

برموداست


مثلث خطری دیگرند بعد ازتو


تمام قطب نماهای این مثلث شوم


بدون سمت، وبی محورند بعد از تو


ودر هوای مه آلود و گنگ ثانیه ها


دو چشم خیره بر این باورند بعد

ازتو


که روی صفحه ی ساعت، به جای

عقربه ها


سه مرد نعش مرا می برند بعد از

تو

مهدی ــ زارعی

.........

چه گرمی ،چه خوبی ، شرابی ؟ چه هستی ؟

بهاری ؟ گلی ؟ ماهتابی ؟ چه هستی ؟


چه هستیکه آتـــــش به جــانــم کشیـــــدى 

ســـــرودِ خوشــى ؟ شعرِ نابی ؟ چه هستی ؟

حسین_منزوى 

........


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۴۳
م.ر م.س