قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است


آزاد اصفهانی:

ای طفل اشک دربه در و خون جگر شوی

مارا کسی به غیر تو رسوا نمی کند


حافظ:

دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم 

نقشی به یاد روی تو بر آب می زدم


قاضی علایی:

ما زهر اهل دلی یک شمّه کار آموختیم

ناله از نی،گریه از ابر بهار آموختیم



جامی:

اشکی که تورا بر گل رخسار دویده

باران بهارست که بر لاله چکیده 


رهی معیری:

تابد فروغ مهر ومه از قطره های اشک

باران صبحگاه ندارد صفای اشک


زرگر اصفهانی:

می نوشتم شرح هجرش گریه ام مهلت نداد

سیل اشک از سر گذشت و داستان شد طی در آب


مهدی سهیلی:

هزار شکر که گر غایبی ز دیده ی ما

غم فراق تو با اشک من هماغوش است


 عشقی تهرانی:

آشکارا کرده اشک دیده ام عشق نهان

وه شدم افسانه آخر در میان مردمان


محمد صادق شریعت(نجوا):

هرکجا می شکفد لاله به گلزار چمن

دست پرورده ی اشکی است که من ریخته ام


علی صدارت (نسیم):

من تهیدست به بازار محبت نروم

که به دامان گهر اشک فراوان دارم


نواب صفا:

اشک را گفتم زچه می ریزی ای دیوانه؟گفت:

روزن امّیدی از این گوشه پیدا کرده ام


احمد نیکوهمت:

ماعاشقیم و قصّه ی عشّاق خوانده ایم

با اشک چشم ،آتش دل را نشانده ایم


موید ثابتی:

ارزان مگیر بر رخ ما قطره های اشک

کاین گوهر مراد زدریا گرفته ایم



                         🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۲۱
م.ر م.س


سعدی:

غم دل با تو نگویم که نداری غم دل

با کسی حال توان گفت که حالی دارد


حافظ:

دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد

به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد


مولوی:

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد

جز غم،که هزار آفرین بر غم باد


علی اشتری(فرهاد):

ای غم اگر چه عهد تو بشکسته ام به می

نازم تورا که بر سر پیمان نشسته ای


پارسای تویسرکانی:

از آن به چهره ی آزادگان غبار غم است

که هر کسی بود آزاده  زیر بار غم است


حاجت شیرازی:

سینه پر غم بود آن را که دل زاری هست

راحتی نیست در آن خانه که بیماری هست


زرگر اصفهانی:

تا رود غم زدل ای مایه ی شادی باز آی

که مرا هست فراوان غم و غمخواری نیست


 شهریار:

ای اشک شوق آینه ام پاک کن ولی

زنگ غمم مبر که صفا می دهد به دل


صابر همدانی:

به شب های جدایی بس که با یاد تو خو کردم

دل از غم سوخت لیک از دیده کسب آبرو کردم


کلیم کاشانی:

من یکی آیینه ی گیتی نما بودم «کلیم»

روی غم از بس که دیدم از جلا افتاده ام


فرخی یزدی:

هر که را بینی به یک راهی گرفتار غم است

گوییا در روی گیتی هیچ کس دلشاد نیست


نجیب کاشانی:

ای خوش آن ساقی که مارا جام بیهوشی دهد

تا زغم ها یک نفس ما را فراموشی دهد


جلال الدین همایی:

شادی ندارد آن که ندارد به دل غمی

آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی



                         🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۲
م.ر م.س


سعدی:

ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست

گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست


حافظ:

مرا امید وصال تو زنده می دارد

وگرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک


مولوی:

ای خدا این وصل را هجران مکن

سرخوشان عشق را  نالان  مکن


فخرالدین ابراهیم عراقی:

یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست

یک دم وصال آن مه خوبانم آرزوست


شهریار:

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت


صائب تبریزی:

گر به هجران شادمانم از امید وصل اوست

در قفس،بلبل صفیر از شوق گلشن می کشد


رهی معیری:

برون نمی رود از خاطرم خیال وصالت

اگر چه نیست وصالی،ولی خوشم به خیالت


 امیر معزّی:

مرا خیال تو هر شب دهد امید وصال

خوشا پیام وصال تو بر زبان خیال


اثیرالدین اخسیکتی:

امشب منم و وصال آن سروبلند

کز لعل لبش چاشنی ای  داده به قند


ایرج میرزا:

چگونه کوته خواهم شبی که اندر وی

وصال دوست مهیّا و برگ عشرت،ساز


رضایی کاشی:

از بس که وعده می دهی و می کنی خلاف

امروز در وصالم و باور نمی کنم


نجاتی اصفهانی:

شب وصل است و می نالم که شاید چرخ پندارد

که امشب هم شب هجر است و دیر آرد به پایانش


یوسف قزوینی:

چه کوتاه است شب های وصال دلبران یارب

خدا از عمر من بر عمر این شب ها بیفزاید



                         🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۸
م.ر م.س

.


هنوز با آن بیک آبی بروی نوشته هایم تیک میزنی؟

همان آبی صادق...

هنوز کازابلانکا را با شراب قرمز میبینی؟

هنوز ترک و آب معدنی دوتا؟

راستی چه به سر هنوزهایمان آمد؟

من که میدانم هنوزهایم سرجایشان است

تورا نمیدانم...

هنوز ترک و آب معدنی

و هنوز سیگار پشت سیگار

هنوز بیک برایم خوب مینویسد

و هنوز...

راستی هنوز رز قرمز را چشم بسته بو میکنی؟

من هنوز ساعتهای هفت را بیاد دارم ها

هنوز ژامبونهای موسیو برایم طعم تازه ای دارند،هرروز

هنوز با بیک آبی علامت میزنم روی تقویم

نیامدنهایت را...

اما دیگر نمیخندم

به هنوزهایم،دیگر هم اضافه شده

مثلا دیگر نیستی...

*

.

چند سالی میگذرد 

که برایش شعر مینویسم 

نمیدانم به شعر علاقه دارد یا نه؟!

کاش به جای شعر 

به چیز دیگری مشغول میشدم 


مثلا لباس فروشی معروفی 

در مرکز شهر 

داشته باشم که لباس هایش را 

فقط از آنجا بخرد

بعد از چند سال بیاید ، 

وارد مغازه بشود 

بدون آنکه مرا بشناسد 

قیمت ها را سوال کند 


و منِ ذوق زده زیر قیمت بگویم و

شادمان بگوید : 

چه قیمت های مناسبی

ولباس ها را بپوشد 

و من تویِ دلم بگویم : لعنتی 

چقدر زیبایی و... 

هر روز خیالبافی میکنم ...

*

.


دست راستم به برادر سمت چپی اش

انگشتانت را نشان میدهد و فخر میفروشد!

چشم چپم به همسایه ی کناری اش بابت چشمکی که دلت را برد حسادت میکند!

پاهایم از اختلاف زیاد به هم پیچیده اند!

سمت راست مغزم چشم دیدن سمت چپ را ندارد!

سمت چپ سینه ام پر از صدای توست

و سمت راست از ناراحتی درد میکند!

اگر این دردها نامش عشق نیست

چیست؟

اگر درمان این ها

مقداری لبخند،

کمی دیوانگی،

لحظه ای آغوش،

چند قطره بوسه،

و یک تو نیست،چیست؟

معطل نکن دکتر جان

من کاشف این درد و درمانم اما...

شهرتش برای تو

لذتش برای من!

*

.




می ترسم از اتفاق هایی که 

اصلا قرار نیست بیفتد ! 

مثلا نیامدنت 

ندیدن لبخندت

یا اینکه صدایم نکنی

روبرویم ننشینی 

و فنجانی قهوه با تو نخورم 

یا اینکه زیر باران 

با تو قدم نزنم

و دست هایت را نگیرم 


کاش می آمدی 

و این همه نمی ترسیدم .

*

.


این بار

با بوسه ای

یا با "چقدر دلم برایت تنگ شده بود" ی

نیامدی هم،

نیامدی!

همین که اسمم را که صدا بزنی

تک واژه...

بی پیش...

مثل اولین بار که صدایم زدی

بی پس . . .

دوباره بی اراده لبخند میزنم

دوباره مادر می پرسد: 

وا!... به چه می خندی!؟

و دوباره می گویم :

جانِ دلم!



ن.ر؟

.........

گر "علیخانی" بداند حال من را بعد تو..


سوژه ی "ماه عسل" در کل سی شب می شوم

ابوالفضل مظهری

.........

راهداری:

لبخند تو بیت العسل شعر بلندم........


تو آن همه شیرینی و من عاشق قندم


گاهی سر ایوان بنشین تا به نگاهی...


با خنده ی تو ساده تر از پیش بخندم

نیما_رودینی

........

شب که میشود 

سکوت که فرا میرسد

من تازه 

صدای تنهایی خود را

میشنوم

😔

دل را قرار نیست ،

مگر در کنار تو ...!

😔

...دوستت دارم،


و زنان در حوالی چهل سالگی

شاید دیگر 

قلبی روی بخار شیشه نکشند

 اما

هنوز هم پر از دوستت دارم اند...


😔مهتاب . ش ؟

........


...نیآمدی

آسمان معطّل نماند وُ

مرا گریست...

- مرا که خاکخورده عاشق بودم...!!!!....

نیامدی ، ...و انتظار چشمهایم

- تا هنوز غروب نکرد...!!!!......

*

رفتی ، برو ، من که صدایت نمی زنم

حرف دلم ، جز به خدایت نمی زنم


رفتی وُ من به  عادت ِ دیرینه ، هر غروب..

- چشمی به پنجره ، نه صدایت نمی زنم


از مشق شعر کردن خود دل نمی کَنم...

یک کوچه نیز ، دل به هوایت نمی زنم


رفتی ، گِلِه از تو ، به چشمم نمی برم...

نی از دلِ شکسته برایت نمی زنم...


چون دست ِ عاشقی به تو دادم  به قولِ عشق..

- هستم ، و هیچ بند به پایت نمی زنم


این تو ، به رسم ِعاشقی ات پشت کرده ای

- قید ِ قبیلهء تو ، به جایت نمی زنم..!!!


از شهرِ خاطرات ِ تو ، من کوچ می کنم...

زنگ ِ درِ بسته سرایت ، نمی زنم...


اتراق می کنم به دلِ خسته وُ صبور

خود را به راه ِ چون وُ چرایت ، نمی زنم


رفتی ، برو ، به حُرمت ِ پاک ِ قدیم ِ عشق

- حرف از تو وُ نکرده وفایت نمی زنم...!!!.

گویا_فیروزکوهی

........


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۱۴
م.ر م.س

:

خواب دیدم تو به خاطره های من با خودت حسادت می کردی. می گفتی: کدامشان را بیشتر دوست داری؟ و من مات نگاهت می کردم. می گفتی: دیگر جایی نرویم، کاری نکنیم؛ تو آنقدر به آنها فکر می کنی که من را فراموش می کنی و من مات نگاهت می کردم. می گفتی: دیگر تعریف نکن که کجا خیلی خوش گذشت، کجا خیلی خوب بود. خیلی چیزها می گفتی و من همان وقت داشتم در سرم خاطره جدید با تو را می ساختم: اینکه تو چقدر ماه بودی، وقتی به خاطره هامون حسادت می کردی!

صابر_ابر

..........

الفبا برای سخن گفتن نیست

برای نوشتن نام توست

اعداد ...

پیش از تولد تو به صف ایستادند

تا راز زادروز تو را بدانند

دست‌های من

برای جست و جوی تو پیدا شدند

دهانم

کشف دهان توست

ای کاشف آتش

در آسمان دلم توده برفی است

که به خنده‌های تو دل بسته است

*

آن قدر به تو نزدیک بودم

که تو را ندیدم

در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم

شکرانۀ روزهایی

که کنار تو

راه رفته ام.

شمس لنگرودی

........

آن صداها به کجا رفت

صداهای بلند

گریه ها قهقهه ها

آن امانت ها را

آسمان آیا پس خواهد داد ؟

پس چرا حافظ گفت؟

آسمان بار امانت نتوانست کشید

نعره های حلاج

بر سر چوبه ی دار

به کجا رفت کجا ؟

به کجا می رود آه

چهچهه گنجشک بر ساقه ی باد

آسمان آیا

این امانت ها را

باز پس خواهد داد ؟

 شفیعی کدکنی

.........

رفتی ، برو ، من که صدایت نمی زنم

حرف دلم ، جز به خدایت نمی زنم


رفتی وُ من به  عادت ِ دیرینه ، هر غروب..

- چشمی به پنجره ، نه صدایت نمی زنم


از مشق شعر کردن خود دل نمی کَنم...

یک کوچه نیز ، دل به هوایت نمی زنم


رفتی ، گِلِه از تو ، به چشمم نمی برم...

نی از دلِ شکسته برایت نمی زنم...


چون دست ِ عاشقی به تو دادم  به قولِ عشق..

- هستم ، و هیچ بند به پایت نمی زنم


این تو ، به رسم ِعاشقی ات پشت کرده ای

- قید ِ قبیلهء تو ، به جایت نمی زنم..!!!


از شهرِ خاطرات ِ تو ، من کوچ می کنم...

زنگ ِ درِ بسته سرایت ، نمی زنم...


اتراق می کنم به دلِ خسته وُ صبور

خود را به راه ِ چون وُ چرایت ، نمی زنم


رفتی ، برو ، به حُرمت ِ پاک ِ قدیم ِ عشق

- حرف از تو وُ نکرده وفایت نمی زنم...!!!.

*

...نیآمدی

آسمان معطّل نماند وُ

مرا گریست...

- مرا که خاکخورده عاشق بودم...!!!!....

نیامدی ، ...و انتظار چشمهایم

- تا هنوز غروب نکرد...!!!!......

گویا_فیروزکوهی

........

....🍃🌺


عطر تو شعر بلندی ست 


رها در همه سوی


کاش یک باد به کشفت برساند ما را۰۰


مهدی_فرجی✨

........

راهداری:

لبخند تو بیت العسل شعر بلندم........


تو آن همه شیرینی و من عاشق قندم


گاهی سر ایوان بنشین تا به نگاهی...


با خنده ی تو ساده تر از پیش بخندم

نیما_رودینی

.........


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۱
م.ر م.س

من  برای  ما  شدن  دیوانه کم می آورم

در  میان  عاقلان  هم خانه کم می آورم


از  کسی  پنهان  نبوده  شرحِ  رسوایی ما

من همیشه گوشه یِ میخانه کم می آورم


من  برای رد شدن از حلقه یِ بیداد و غم

یک  دلیل  و  همتِ  مردانه  کم می آورم


آتشی در سینه ام  , شورِ قشنگی در دلم

من که میسوزم ولی پروانه کم می آورم


قهرمانی  تازه  میخواهد   سپاهِ  عاشقان

چون همیشه مرشد و فرزانه کم می آورم


کهنه است و نخ نما هر داستان و قصه ام

من در این ماتم سرا افسانه کم می آورم


پشت پرچین خیالم مانده ام در بی کسی

من دراین کاشانه یِ ویرانه کم می آورم...

امیر_اخوان

........

نصف قهوه‌ ات را که خوردى

بیا فنجان ‌هایمان را عوض کنیم

در کافه ‌های شهر

نمی ‌شود یکدیگر را بوسید...

قهوه های ترک...

سیگارهای انگلیسی... 

میزهای روسی... 

آهنگ های فرانسوی...

همه حرف مرا می فهمند  

بغض های ایرانی ام را 

کجا ترجمه کنم ؟؟؟

😔

دلتنگی یعنی،،


دل ... 


به نفس نفس بیافتد


از نبودنش ...!! 

😔

این هم از امروز ،

که بی تو گذشت ...

دیشب خواب دیده بودم آمده ای؛

کاش خواب های زنان این قدر چپ نبود ...

*

نه چتر با خود داشتی

نه روزنامه

نه چمدانی...!

عاشقت شدم!

از کجا باید می‌دانستم مسافری؟

😔

تو مرا 

به زیبایی چشمانت دعوت کن

تا با قدم که نه

با بال پرواز خواهم کرد

من به پایان هیچ فصلی

ایمان ندارم

هر لحظه از لبخند تو

آغاز دوست داشتن است

بخند تا هر فصلی 

برایم بهاری باشد

که میلادت

را نه در بهارو خردادش

تمام روزها را 

شکوفه باران کنم

میدانم ..

که ما دوخط موازی هستیم

که برای رسیدن

یکی باید بشکند..!

من پیش قدم این

شکستنم به پای تو ...!

*

.



به انتظارم باش !

امروز تو را می بینم 

حوالی دقایقی مانده به پنج 

روی همان نیمکت رنگ پریده ی خاطره ها

عقربه ها بیهوده می چرخید 

و تو دایره وار ساعت به ساعت 

درون چشمان من می رقصی 

فکرش را بکن 

آغوشمان یکی می شود 

و من و تو   

به شیرینی "ما" می شویم 

می بینی 

حتی دروغ های که تو در آن ها نقش داری 

زیبا هستند 

به زیبایی لبخندی که تو هنگام رفتن 

از من دریغش کردی

مهتاب . ش

........

خاموش باش، مرغک ِدریایی!

بگذار در سکوت بماند شب

بگذار در سکوت بمیرد شب

بگذار در سکوت سرآید شب.

بگذار در سکوت به گوش آید

در نور ِرنگ‌ رفته و سرد ِماه

فریادهای ذلّه‌ی محبوسان

از محبس ِ سیاه...

شاملو

........

مرغک تنهای دریای خیال من ..!

بعضی از سکوتها

درمان ندارد

پوک می‌کند !

تکه هایی از وجودمان را

حذف می‌کند!

بعضی از سکوت ها

فقط یک درمان دارد

که

باشد

بیاید

بماند ...

😔

........

کوچه در شام غزل بوی تو را می رقصد

باد این بی سرو پا موی تو را می رقصد


پنجره سینه گشادست به دیدار رخت

آینه صبح ترین روی تو را می رقصد


باز شرجی زده دریا به سر و گونه تو

ساحل چشم تو ابروی تورا می رقصد


موج سر بر سر احساس خدا می کوبد

و خدا خاطره در کوی تو را می رقصد


هوس بوسه به لبهای عسل مستم کرد

دلم از شوق تو کندوی تو را می رقصد


بی تو این قافله درنیمه ی ره خواهد ماند

ساربان مقصد آن سوی تو را می رقصد


می خرامی و پی تو همه ی شهر دوان

دام صیاد هم آهوی تو را می رقصد


بین دست من و تو فصل عجیبی جاریست

دل من، آن دل جادوی تو را می رقصد

فریاد فیروزی

.........


تمام راه ها را 

با تو دوست دارم ، 

کوچه ها و خیابان ها 

با تو همیشه 

به سمتی می روند 

که در انتهایش یک اتفاق 

دوست داشتنی 

انتظارم را می کشد . . .

تو باشی،

خرداد پایان بهار نیست . . .

آغاز دوست داشتن است

تو باشی . . .

کافی ست که تو باشی . . .

تا بی خیال هر آرامشی، 

دل بسپارم و بروم 

تا هر کجا که نمی دانم


ببین . . .

تمام خط های موازی 

سرانجام به هم می رسند.

*

در حوالیِ خانه من باد سردی می آید 

و زوزه اش میپیچید در پنجره ها 

و پرده ی اتاقم مدام تکان میخورد 

و من ساده لوحانه فکر میکنم خبری از تو در راه است ...

شبِ بی پایانی است و سکوت هر لحظه بیشتر جیغ میکشد ، تنها تیک تاکِ ساعت تلاش میکند چیزی بگوید...ثانیه ها با تلاطمی خسته تر از صدایم میگذرند و من تنها در دلم با تو حرف میزنم ...

اینجا مبلی است برای لم دادن و عکسی از تو که هرشب به آغوشم می آید 

و من هرثانیه خوابیده عکست را میبوسم .

صبح تلخی در راه است این را نبودنت فریاد میزند ...پرده ی اتاق آرام میگیرد و باد انگار خوابش میبرد ، و ساعت از نفس می افتد ...

و پسری رگِ احساسش را گوشه ی خانه کنار تاریک ترین خاطراتش میزند ! 

صبح تلخی در راه است اگر این شبِ نحس تمام شود!

*

چرا خود را 

در حصار خانه ات پیچیده ای؟

بگشا این پنجره را

بگذار نور تو را 

برساند به آغوش عشق...!

عکس ها را کنار بگذار

خود این لعنتی

روزهاست در انتظار تو

نشسته است.

میایی ؟؟

قفل بکشایم؟

😔

ن.ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۴۷
م.ر م.س


حافظ:

امروز که در دست توام مرحمتی کن

فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت


قصاب کاشانی:

سخن خوب است زاوّل خاطر کس را نرنجاند

که بعد از گفت و گو سودی ندارد لب گزیدن ها


آگه شیرازی:

طریق مهر و وفا پیش گیر با همه کس

که حاصلی ندهد کینه جز پشیمانی


علی اشتری(فرهاد):

پشیمانم که عمری طاعت نفس و هوا کردم

نمی پرسد کسی از من که نادانی چرا کردم


امیری فیروزکوهی:

به باغ دل دراین بستان سرای عالم فانی

نهال آرزو بنشان که بار آرد پشیمانی


صائب تبریزی:

بر جرم من ببخش که آورده ام شفیع

اشک ندامت و عرق انفعال را 

(انفعال:شرمساری)


 عارف قزوینی:

عارفا عمر به بیهوده تلف شد من بعد

چه خوری غصّه که سودی ز پشیمانی نیست


ملک قمی:

رفتم که خار از پا کشم محمل نهان شد از نظر

یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد


پرویز ناتل خانلری:

بگشای در بگشای در ،گریان و نالان آمدم

زان سرکشی ها در گذر،اینک پشیمان آمدم


ناشناس(؟):

بی صرفه سخن مگوی تا غم نخوری

کز گفتن بی وقت ، ندامت خیزد 


                         🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۰
م.ر م.س


سعدی:

نصیب از عمر دنیا نقد  وقتست

مباش ای هوشمند از  بی نصیبان


حافظ:

وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی

حاصل از حیات ای جان ،این دم است تا دانی


پروین اعتصامی:

گوهر وقت بدین خیرگی از دست مده

آخر این درّ گرانمایه  بهایی  دارد


فردوسی:

از امروز کاری به فردا ممان

چه دانی که فردا چه آید زمان


بیدل دهلوی:

من نمی گویم زیان کن یا به فکر سود باش

ای زفرصت بی خبر در هرچه هستی زود باش


صائب تبریزی:

وقت  هر کار نگه دار که سودی ندهد

نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند


ایرج میرزا:

هر چیز رود ز دست انسان

شاید که به دست آید آسان

گر وقت رود ز دست ارزان

با هیچ گهر خرید  نتوان


 شیخ بهایی:

هر چه بینی در جهان دارد عوض

کز عوض گردد تورا حاصل غرض

بی عوض دانی چه باشد در جهان 

عمر باشد عمر،قدر آن بدان


مهدی سهیلی:

وقت،غنیمت شمار ای همه فرصت

نقطه ی هستی توییّ و دایره تنگ است


ویسه حبیب اللهی:

بر خاک مریز باده ی هستی را

چون جام تهی شد دگرت مهلت نیست


ناشناس(؟):

دم را به ناز دار و غنیمت شمار عمر

آن ها که رفته اند خراب همین دمند


                         🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۰
م.ر م.س

رفتن ؛ کار آدم هاست !

می آیند 

می مانند ؛

و یک روز چمدان می بندند ؛

ماندن اما ...

وای از این ماندن ! 

که تنها ؛

از دیوانه ها بر می آید.

دیوانه ؛

کارش دیوانگیست

و ماندن ...

بودن 

دیوانگیست !!!

و چه شیرین میشود ؛

دنیا را ؛

دیواااانه واااار گذراندن !

😔

هراس یعنی ...

من باشم

و 

تو باشی

و حرفی برایِ گفتن  نباشد ...!

😔

طعم خرماهای افطار، شیرین است

و تو نیز ...

عشق هم،

تو را، لب فرو بسته!

کدام اذان را بخوانم، که

سرخی لب هایت، 

طعم خرما را، به لب نرسانده

شکر ریز کند؟!

قانعم، به بوسه های اجابت

به وقت دعا ...

*

.دیر است

آنقدر دیر که دیگر به سختی گریه ام می گیرد؛

آنقدر دیر که دیگر 

از خاطرم رفته است پشتِ کدام خط مشغول قلبم بار ها تیر کشیده است

آنقدر دیر 

که حتی اگر گوشی را برداری

صدای هوا از چشم هایت عبور خواهد کرد

قلبت به اندازه هزاران حرفِ نگفته 

سنگِ صد دیدار نا تمام را به سینه خواهد کوبید...


آنقدر دیر 

که دیگر نمی دانم چقدر دوستت داشته ام 

آنقدر دیر شده 

که قاب عکس شکست

لبخندت 

ترک برداشت

اما نگرانم نکرد...


آنقدر دیر شده است 

که باد در نگاهم می وزد 

تا ندانم 

چه روز هایی را که سخت گریسته ام...


آنقدر دیر شده است که

روز هاست

سر برشانه ی باران گذاشته ام 

تا

بر هزاران کوچه

هزاران خیابان 

ببارم و از تو

متشکر باشم که

نیامدی...

😔

از تو گذشته ام

همان طور که دوباره راه می روم

همان طور که آرام زندگی می کنم

چشم هایم را اما

هیچ اشکی بند نمی آورد...


از تو گذشته ام

و این بار نیمه ی غمگین ترم را 

پشت سر ات گذاشتم

تا شب و روزِ خلوتم 

در اندوهِ این روزگارانِ سرد و طولانی آرام بگذرد

و در بطنِ این زندگی هیچکس نمی داند

کسی که اندوهش

در اصالتِ نبودنِ تو عمیق ریشه کرده است

دلش گرم هیچ،آغوشی نبود،


نیمه ی دیگرم 

به خودم و به خانه بازگشت است 

و به مَلامتِ شب لب می گشاید

که من در نبودنِ تو خوشبختم

خوشبختم

خوشبختم...

😔

بگو بدانم


پیش ازمن آیا


زنی را دوست داشته ای؟؟؟


زنی که در معرض عشق 


خودش را گم کند؟

😔😢

مهتاب.ش

.........

خیره میشوم به گلهای قالی..

بزرگ میشوند...

جوانه پشت جوانه...

میپیچند دور تنهای هایم!!!

گل میدهند!!

و من خیره به گلهای قالی...

آمدی پا گذاشتی روی گلهای قالی

روی خیره گی محض یک آدم!!

پرپرشدند...

تکیده شدند...

و من فکر میکردم آمده ای !!!!

و پیچک تنیده دورتنهایی ام را هرس کردم..

رفتی...!!

و من باز خیره به گلهای قالی....

و یک مشت گل لگدمال پرپرشده

و پیچکی تکه تکه شده

من به باور ماندنت دست از خیرگی گلها  کشیدم!!!!

و تو برای تنهاترشدنم آمده بودی...!!!!

*

بیا در من زندگی کن؛


صبح ها لابلای موهایم بیدار شو،

بپیچ در سرم،

در گوشهایم آواز بخوان،

پنجره‌ی چشم‌هایم را باز کن و

از آنجا به تمام گنجشک ها صبح بخیر بگو.


ظهر که شد؛

بیا کمی استراحت کنیم.

من چشم‌هایم را می‌بندم،

تو در فکرم دراز بکش و با موهایت بازی کن.


غروب می‌رویم کمی قدم می‌زنیم.

یک گوشه ای از خیالاتم می‌نشینیم و گرم حرف زدن می‌شویم.

آنقدر که سکوت یادمان برود.


شب...؛

خانم، بیشتر از این مزاحمت نمی‌شوم.

برو و راحت بخواب.

جایت را روی لب هایم انداخته ام.

*

‍ ‍ نباید

این خلوت را،بهم میزدی

در را میگشودی...

حالاکه فریب خورده ای

اینجا که گنجی نیست! 

نه مرواریدی،الماسی

یاقوتی،زمردی

نه آویز زیبایی،ونه انگشتری!!!

حالا دوباره نگاه کن

این اتاق،

خالیست...

منم و سایه های  مانده برصورت آینه

درچشم هایم! 

نباید

خلوتم را بهم می زدی

میان آرامشم می خزیدی

اینجا می ماندی.،

حالاکه آمده ای

اینجا برای تو،

این  اتاق،

من برای تنهاییم

به ایوان خیال دیگری

بدون رویای مهتاب

کوچ خواهم کرد.... 


ن.ر

.......

فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم


بشارت های خوش داد از اشارت‌های جانانم


به عالم هیچ عیشی را از این خوش‌تر نمی‌دانم


که جام از من تو بستانی و من کام از تو بستانم

فروغی_بسطامی

.........


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۰
م.ر م.س

تن من

قایق لنگر زده در طوفان است


خودم اینجا، دل من 

پیش تو سرگردان است...

فاضل نظری

❤️🌹 ❤️🌸🌹❤️

...:

بوی عطری می رسد از دور ، می گویم تویی

قاصدک می رقصد و پرشور ، می گویم تویی


یک نسیمی می وزد بر گونه های خیس من

می رود پس پرده های تور ، می گویـم تـویـی


بغض های کهنه را سرمی کشم من بیت بیت

بوسه ها می گیرم از انگور ، می گـویـم تـویی


بـاد مـی افـتـد بـه گـنـدم زار می لــرزد دلــم

چون پریشان گیـسوان بور می گـویـم تـویـی


نیمه شب ها می کـنم آغــوش روی مــاه بـاز

می شود سر تا به پایش نور ، می گویـم تـویـی


شـعـر می خـوانـم بـرای بـاغ سـبـز خـانـه ام

شاخه شاخه می شود مسرور ، می گویم تویی


این غزل می ماند و شب های مـهتابی و من

شـور می ریــزم در ایـن سنتـور ، می گویم تویی

❤️🌹 ❤️🌸🌹❤️

مُدام وَرق میزنم

خَط میکشم

علامَت میگذارم !

بگذریم ..

بگو امروز

تا کُدام صَفحه 

برایت بِمیرم ..؟

مریم_قهرمانلو

❤️🌹 ❤️🌸🌹❤️

تا کی؟

بهانه کنیم روزهای هفته را...

شورش در آمده این عاشقی زمان ِ ما

#شنبه می شود

شاعر می گوید 

" دوست داشتنم را به تعویق نیانداز! من همان شنبه اى هستم که سالها برایش برنامه داشتى! شروعم کن..." ۱

#یکشنبه 

که می رسد ،عاشق می گوید دیدی گذشت شنبه و بی تو بودن ادامه یافت..

#دوشنبه 

از تکرار نیامدن سخن دارد و فراق و فراق

#سه_شنبه 

از حسرت و نبودن معشوق و سه شنبه ی عاشقی ِ بی تو

#چهارشنبه 

دلش تنگ می شود شاعر برای قدم زدن ، با هم بودن و دست های تو

#پنج_شنبه 

ای وای بر من و بر شاعران و  عاشقان شهر

#جمعه

       جُمعه...!

بُگذار سخن بر نیاورم

از اندوه تنهایی! 

از غربت و غروب و این بی انتهایی...


عاشقی زمان ما دردی شده بی درمان و ادامه دار...

*

.

‍ به چشمانت که نگاه می کنم،

انجمنی از ستارگان در آن

نشسته اند''

به خواب ابری کویر درمژگانت''

به لب هایت که طعم گل سرخ می دهد،

به زیباییت درقاب عکس دستانی که بر

ظهر لبخندهایت کشیده می شوند...

به برنز لاجوردی

پوسته ی تنت''

دلتنگت که می شوم!

صدایت بوی لالایی می گیرد''

بوی پدرم!

بوی دارا عروسک کودکیم!

می خواهم برای تمام دوستت دارم هایت''

به سرزمین چشم هایت

عشق'' هدیه بدهم...

تا مهتاب برچهره ات بنشیند،

خانه از شوق شعر لب هایت

طعم خوشبختی بگیرد،

وفوج پرستوها

تا شانه های مهربانت

از سرانگشتان من

کوچ  کنند...

*

.


فکرم را میخوانی

احساسم را میدانی

و لبهایم را بلدی!

مرا از بری،

با آغوشم آشنایی و رویایم کار چشم های توست!

با دست هایم رفیق،

با پاهایم همراه،

و کنج دلم خانه ی توست!

انگار زندگی ام حوض آبی رنگی ست

که تو باید هر لحظه در آن تن بشویی!

پیراهنت را که به باد دادی!

مرا بپوش!

که از اینجایش را...

تو بدانی،

من؛

و خدا کافی ست!

غیرت شاعرانه یعنی...

تو تن بشوی

تا عاشقت چشم های خدا را هم ببندد!

*

.

از هم جدا شدیم

توافقی

چه واژه ی مسخره ای!


مگر توافق کرده بودیم عاشق شویم؟

که حالا سر عاشق نبودن توافق میکنیم!؟


به هر حال...


بعد از آن جدایی توافقی پی زندگیمان نرفتیم

جالب است جفتمان تظاهر میکردیم رفته ایم 

اما تنها جایی که رفتیم

به دنبال همدیگر توی شخص دیگری بود!


حالا وقتش شده اعتراف کنم

عزیزدل رفته ام

گشتم همه ی آدم هارا

در هیچکس

مطلقا هیچکس

تورا پیدا نکردم


اما امیدوارم مثل منی باشد برایت...!

*

.




نمیدانم 

این روزها 

به چه مبتلا شدم 

هرچه از تو مینویسم 

شعر میشود . . .

و میرسد 

به دست هرکسی جز تو 

و من اینجا 

در اتاقِ کوچم 

برای این نوشته هایی که 

تنها مخاطبش تویی

 و خواننده اش دیگران 

دلم میگیرد . . .

ن.ر

❤️🌹 ❤️🌸🌹❤️

همگان به جست‌ و جوى خانه مى گردند

من کوچه‌ ى خلوتى را مى خواهم

بى انتها براى رفتن

بى واژه براى سرودن

و آسمانى براى پرواز کردن

عاشقانه اوج گرفتن

رها شدن ....

سیدعلى_صالحى

❤️🌹 ❤️🌸🌹❤️

امان بریده از این قرص های هفرنگم...

به خاک بسترِ بی صبری ، تکّه ای سنگم...


چه زندگی ست ، که با مرگ ، قَدرِ عمرِ خویش

- برای هیچ ، در این تَنگ عرصه ، می جنگم...


 چه اُفت وُ خیزِ شگفتی به زندگانی رفت..!!!

که تا هنوز ، به رهکوره ، سخت می لنگم..


به سازِ کیست؟! به بزم ِ کدام ساحره چشم؟!

که چلّه ها به سماع ، با دلم ، همآهنگم...


مرا که نام گریز آمدم به این درگاه...

- دگر ، به چشم مکش ، سوده سرمهء ننگم...


به عشق ، ساده تر از کودک ِ درونِ خودم

که چشم ِ سِحر ، برون آورد ، دل از چنگم


جنونِ حاصلِ از عاشقی ، فراقی هاست...

- خدای عشق ، تو دانی ، چقدر دلتنگم...

گویا_فیروزکوهی

❤️🌹 ❤️🌸🌹❤️

تو قـلـه ی خـیالی و تسٖخـیر تو محال 

بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال 


ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی 

شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال

قیصر_امین_پور

❤️🌹 ❤️🌸🌹❤️

خوردنِ غصه ز ما چاره کند، شاید هم 

خم ابروی تو بیچاره کند ، شاید هم



در رساله ننوشته ست که لب افطار است 

لبِ تو تبصره همواره کند ، شاید هم



قند خون از عسل و قند و نبات و خرماست

روی تو این سه به یکباره کند ، شاید هم



عسل لعل لبت ، قند نگاهت، اما 

موی خرمای تو آواره کند ، شاید هم



تپش قلب گرفتم ز نبات سخنت

جگرِ سرخِ مرا پاره کند ، شاید هم 



عطشِ عشقْ بود روزه ی هر روزه ی ما

این عطش کارِ دو صد کاره کند ، شاید هم



شاعری شغل شریفیست ولی چشمانت

حکمِ اعدامْ در این باره کند ، شاید هم ...

محمد_علی_ناطقی

❤️🌹 ❤️🌸🌹❤️


حق با مسیح است وقتی می‌گوید

 ”دشمنت را دوست داشته باش.“ 


این یک راز بزرگ است. 

اگر با دشمن بجنگی، به دشمن انرژی می‌دهی و در عین حال در سطح دشمن باقی می‌مانی و نمی‌توانی پرواز کنی.

 اشو

❤️🌹 ❤️🌸🌹❤️

این همه

"دوستت دارم" را 

براى کدامین روز مبادا کنار گذاشته ایم؟

باور کن مردگان بوى گل را استشمام نمیکنند..


از صدایتان برای فریاد مهربانی،

از گوش هایتان برای غمخواری،

از دستانتان برای نیکوکاری،

از ذهنتان برای راستی و درستی

و از قلبتان برای عشق

استفاده کنید...

❤️🌹 ❤️🌸🌹❤️

ز رنگ و بوی گل بگذر، رخ گل آفرین بنگر

که گویا هر سر خاری به تسبیح خدا بینی


الهی_قمشه_ای


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۴
م.ر م.س

    من سیاستمدار نیستم  اما چون هر انسانی ، کشتار و جنگ و توحش را نمی پسندم . دلم می خواهد انسان ها شاد باشند ، کودکان بخندند ، مادران و پدران بزرگ شدن فرزندانشان را ببینند ، جوانان شاداب باشند و به یکدیگر عشق بورزند . مردم همدیگر را دوست داشته باشند و انسانی - چون فطرت پاکشان - در صلح و صفا زندگی کنند . 

     خبر کشتار بیش از هشتاد بی گناه در کابل در پی حمله انتحاری که نه بر اساس تعقل که در پی تعصب روی داد ، دردمندم کرد .

     خدایا ، آرزومندم شبح جنگ نه از منطقه که از سراسر گیتی پر بکشد ، معدوم شود و به جای آن زندگی ، نوعدوستی و انسانیت بر هستی حکم براند .

     آرزو دارم صلح نه بر افغانستان که بر یمن ،عراق و سوریه که نه، بر تمام گیتی حاکم شود و شبح شوم جنگ ، نادانی ،تعصب و هر نابخردی از دنیا ریشه کن گردد. 

کی گلستان می شود همسایه شرقی من 

کی خمستان می شود همسایه شرقی من

از هرات و کابلش تا قندهار و میمنه 

کی گلستان می شود همسایه شرقی من 

مهدوی سعیدی

     

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۱
م.ر م.س

کم دارم 

حضور تورا 

کنار عطر دو چای دارچین

و شب نشینی دو نفره...

تاانتهای شب

و آرام گرفتن آغوشت

تو را عجیب کم آورده ام! 

*

آنقدر دوستت دارم

که هر چه بخواهی همان را بخواهم

اگر بروی شادم

اگر بمانی شادتر

تو را شادتر می خواهم 

با من یا بی من

بی من اما

شادتر اگر باشی

کمی

فقط کمی 

ناشادم

و این همان عشق است 

عشق همین تفاوت است

همین تفاوت که به مویی بسته است

و چه بهتر که به موی تو بسته باشد

خواستن تو تنها یک مرز دارد

و آن نخواستن توست

و فقط یک مرز دیگر

و آن آزادی توست

تو را آزاد مى خواهم

*

رژ های قرمز 

شاید آفریده شدند 

که جای بوسه های آبی فیروزه ای را پر کنند،

شاید بار اول 

وقتی معشوقه یک زن ترکش کرد

شب ها 

دندان هایش 

صدا خفه کن اشک هایش شدند

آثار ضرب و شتم دندان ها 

شد، اولین ماتیک سرخ دنیا...

رژ های قرمز شاید آفریده شدند 

که جای بوسه های آبی فیروزه ای را پر کنند...

*


بیداری...؟


ارسال کننده این پیام،دارد جان میدهد..


هوایش را داشته باش...


لطفا...

مهتاب .ش

.........

...:

خواب دیدم که در آغوشِ منی، باور کن

مست و دیوانه و مدهوشِ منی، باور کن


خواب بودم که ز لبهای تو بوسیدم باز

باده مینوشی و همنوشِ منی، باور کن


لب به لب، دست به گیسو، یله در آغوشت

گاه‌بر سینه و گه دوشِ منی، باورکن


سر، فراگوشِ تو و زمزمه ی شعر و غزل

چشمِ من، شعرِ من و گوش منی، باورکن


دستِ شعر و غزلم، بسته‌ی زندانِ حیاست

نازنینی و خطاپوشِ منی، باورکن


کاش میشد که بگویم همه ی خوابم را

وصف آن دم که چو تن پوش منی، باور کن

اقبالی

........

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی

وان گه برو که رستی از نیستی و هستی


گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو

هر قبله‌ای که بینی بهتر ز خودپرستی


با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش

بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی


در مذهب طریقت خامی نشان کفر است

آری طریق دولت چالاکی است و چستی


تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی

یک نکته‌ات بگویم خود را مبین که رستی


در آستان جانان از آسمان میندیش

کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی


خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد

سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی


صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز

ای کوته آستینان تا کی درازدستی


حافظ

🍃🌺🌿


چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم


تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

*

ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺩﺭﻭﻳﺶ ﺷﺪ ﻭ ﺷﻮﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ

ﺩﺭ ﭘﻨﺠﻪ ﺍﻡ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺗﻨﺒﻮﺭ به ﻣﻦ ﺩﺍﺩ


ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﻳﺨﺖ ﻓﻌﻮﻟﻦ ﻓﻌﻼﺗﻢ

ﻣﻦ ﻣﺸﺘﻌﻠﻦ ﻣﺸﺘﻌﻠﻦ ﻣﺸﺘﻌﻼﺗﻢ...


استاد_حسین_منزوی

.......


محبوب دلم ز من جدایی تا کی؟ 

 

من درطلب و "تو" بی وفایی تا کی؟

سلمان_هراتی

‌💌💌💌💌💌


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۳۵
م.ر م.س