عاشقانه 102
از تو برکندن دل ممکن اگر
بود مرا
به تمنای تو کی این همه جان
می کندم؟
ثنایی ــ هروی
.........
برام شعر بفرست، حتی شعرهاییکه
عاشقانِ دیگرت برای تو
میفرستند میخواهم بدانم دیگرانکه
دچار تو میشوند تا کجای شعر
پیش میروند، تا کجای عشق...؟
افشینیداللهی
........
دور ازتو چنانم...
که غم غربتم امشب
حتی به غزلهای غریبانه
نگنجد...
حسین منزوی
........
.
مرا دوست بدار
من از عشق توست که می رویم
من از عشق توست که جان می گیرم
مرا بیشتر دوست بدار
بگذار عشق تو، مرهم زخمهای من باشد
مرا بیشتر دوست بدار
بگذار فرشتگان مهربانی
نام تو را بر بالهای آرزوهایم حک کنند
بگذار رود از تو جاری شود
چشمه از تو ، جوشان
بگذار مرا خیال تو، باران کند
تا ببارم و جاری شوم از تو
تا پرندگان نام مرا بخوانند
چونان مجنون
مرا شعر سازند بر لبان تو
و گلها بشکفند...
مرا
بیشتر
دوست بدار....
........
بیا دلتنگی را برایت هجی کنم
دلتنگ که باشی حتی با دیدنش هم حالت خوب نمی شود چرا باید اینقدر دیر میکرد
تا دلتنگش شوم
دلتنگ که باشی غروب که میشود جان میدهی
فرقى ندارد چه روزى باشد
اما غروب جمعه ها بغضش تلخ تر است
دلتنگ که باشی آلبوم خاطرات را اگر باز کنی کارت تمام است
دلتنگ که باشی میروی سراغ عروسک کودکی هایت و های های گریه میکنی
خودت هم نمیدانى چرا
این وسط عروسک ها چه نقشى دارند
دلتنگ که باشی تمام خیابان ها برایت بن بست میشود
دلتنگ که باشی مرغ عشقی میشوی در قفس که درش باز است اما فرار نمیکنی
دلتنگ که باشی نه شعر حالت را خوب می کند نه ترانه
دلتنگی درمانش فقط این است که مواظب باشی دلتنگ نشوی
.......
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست
ناراضی ام، امّا گله ای از تو ندارم
در سینه ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس های خودم را بشمارم
از غربتام آنقدر بگویم که پس از تو
حتّی ننشسته ست غباری به مزارم
ای کشتی جان! حوصله کن میرسد آن روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم...
فاضل_نظرى