قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

حکایت های جالب و واقعی 21 - عشق ماندگار

دوشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۲ ب.ظ

در گذشته ها به هزار و یک دلیل از جمله فقر ، نابرابری طبقۀ اجتماعی ، حفظ آبرو و... عشق ها کتمان می شد.

لطفاً به ادامۀ مطلب رجوع کنید.

مشهدی ...، معروف به ...، متولد دیزبن بود .از اوان کودکی نزد مشهدی اسماعیل ، پسر کدخدای شیخانبر ،آمد  و پادوی آنان بود1 و تا آخر عمر نیز نزد علی آقا ، پسر مشهدی اسماعیل،  ماند و در منزل او زمین گیر و مرحوم شد .

در همسایگی منزل مشهدی اسماعیل - که مرده ریگ مشهدی باقر ، پدر همسرش ، بود - «... خانم » دختری سفید رو  ، ریزاندام با چشمان آبی زندگی می کرد .

مشهدی ... زمانی که به سن رشد رسید ، عاشق «... خانم » ، خواهر زادۀ کدخدا و از خاندان متمول شیخانبر قدیم شد ؛ از قضا «...خانم » هم خاطر مشهدی ... را می خواست اما به دلیل فقرمشهدی  ... و طبقۀ اجتماعی او نمی توانست رازش را برای خانواده اش بروز دهد .

خلاصه این عاشق و معشوق تا پایان عمر مجرد ماندند و به رحمت خدا رفتند. خداوند هر دو را قرین رحمت خویش گرداند .

1- مشهدی ... بعدها در آبدارخانۀ هتل آبشار مشغول به کار شد و از همان جا نیز حقوق بازنشستگی دریافت می نمود.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۰۴
م.ر م.س

نظرات  (۲)

عشق را خواهی که تا پایان بری / بس که بپسندی باید ناپسند
چه داستان جالبی....بنده خداها
پاسخ:
بله جای تأسف دارد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">