قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۶۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

ارّابه ی خورشید، 


در دست توست!


هر صبح،


از آن سمتِ نیایش ،ِ 


عشق طلوع می کند، 


بر باران بوسه هایت!!

*

در پناه عشق،

طلوع می کند خورشید جهان!

آلوده به نفس های تو می شود!

صبح، انعکاس لبخندهای توست 

از شبانه ای، که 

از چشم های شب، کوچ کرده ...

مهتاب. ش

......

این همه ناز و ادا رسم مسلمانی نیست

بی وفا عشوه نکن، کار تو انسانی نیست


عشق من رونق بازار هوس می شکند

آخر و عاقبت عشق هوس رانی نیست


«همه با قافیه ی عشق مصیبت دارند

مشکل از سبک عراقی و خراسانی نیست»


واژه هایم همه عریان شده در وصف تو عشق

واژه پردازی در وصف تو عریانی نیست


من که تنها به امید تو غزل می خوانم

بی وفا عشوه نکن، کار تو انسانی نیست

.........

این ابرهای سوخته‌ی سوگوار

تابوت آفتاب را به کجا می‌برند؟

این بادهای تشنه، هار و حریص وار

دنبال آبگون سرابِ کدام باغ

پای حصارهای افق سینه می‌درند؟


ای شب ! به من بگو

اکنون ستاره ها

نجواگران مرثیه عشق کیستند؟

و گاهِ عصر بر سر دیوار باغِ ما

باز آن دو مرغِ خسته چرا می‌گریستند؟

منوچهر_آتشی

........


کم دارم 

حضور تورا 

کنار عطر دو چای دارچین

و شب نشینی دو نفره...

تاانتهای شب

و آرام گرفتن آغوشت

تو را عجیب کم آورده ام! 

عادل_دانتیسم

.......


      ما نوشتیم و گریستیم


ما خنده‌کنان به رقص برخاستیم


ما نعره‌زنان از سرِ جان گذشتیم...


کس را پروای ما نبود.

احمد_شاملو

......

نه خوابم بُرد

- نه هوشم از هفت کُپهء رویا پرید..!!!

تعبیرِ بیداری ام را

کدام کولی به فالی نیک دیده ست؟!..

کسی از تبعیدیان خاک نمی داند...

که من

- عاصی تر از هماره

شاعرِ در خودم ماندم...!!!!

به سکوتی شکنندهء پژواک...

به سکوتی درنده تر...

- با خشمی پلنگانه...!!!......

ماهی نبود...

که پنجه هایم را به صخرهء سنگی کشیدم....

ماهی نبود...

که پوست به تیغِ نیزاران...!!!!....

غریو کمرشکن بود وُ...

سماجت ِ چشم های تیز وُ

وزوز نفسگیر مگسک...!!!!....

رهیدن از شب ِ بی فانوس وُ ماه...

غیرتی عاشقانه می خواهد وُ...

هیبت ِ هجران کشیده عاشق....!!!!....

پشت به فصلِ بی شبگرد دارم...

...و رجعت

- به زخمهای بی مرهم...

کسی بیداری ام را 

- به خواب ...

حتی به خواب هم نمی بیند...

که زمستانِ زود آمده...

- دیرتر نیز می رود...!!!!.....

گویا_فیروزکوهی

........

لبخند بزن شعر بخوان فاصله را جبران کن

لب تر کن و دنیای مرا ساده غزل باران کن


یک چای هل و درد دل ساده برایم کافی است

یک عصر بهاری تو در این خانه مرا مهمان کن !

مجیــد_احمـــدی

.........

-درد ؛

حرف من نیست ،

درد، 

نام دیگر من است.

من ، چگونه خویش را صدا کنم؟...

قیصر_امین_پور

........

گفتی ام دردٖ تو عشق است دوا نتوان کرد


دردم از تـوست ، دوا از تـو چـرا نتوان کرد؟

هاتف_اصفهانی

.......

محبوب من

از دوست داشتنم می ترسد

از داشتنم می ترسد 

از نداشتنم هم می ترسد ..!


با اینهمه اما

مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست !


وطنش  بودم اگر

به خاطر من می جنگید

و مادرش اگر

بخاطرم

جان ....


من اما

هیچ کس اش

نیستم

من

هیچکس اش هستم ...

رویا_شاه_حسین_زاده

.......


محبوب من جهان ، غزلی عاشقانه است 

این بهترین تصور من از زمانه است !

 

دنیابه لطف عشق چنین دیدنی شده چون 

آتشی که جلوه ی آن در زبانه است !

غلامرضا_طریقی

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۳۹
م.ر م.س

گاهی که مرا نمی بینی..!!!

                  راهم را عوض می کنم...!!!!

تا با دلم

          - بیشتر خلوت کرده باشم...

....و دلتنگی را

               مجالِ گپ و گفت: .....

*

گیسوانت 

              رویایم را می بافد...

چشمهایت

              پلکهایم را....

                               از ته مانده بغضم

- دقایقی که با تو...

                        جام می زدم...

با خودم گفتم :

          حکایت عشق ماست...

                 یا پچ پچه های ساحل وُ دریا

اینکه

        پُر از آرامشی...!!!!

اینکه

       پُر از طوفانم...!!!!!.........

گویا_فیروزکوهی

.........

خیالی نیست؛ دیگر درد هایم را نمی گویم

به روی دردهای کهنه ام    تشدید بگذارید

امید_صباغ_نو

........

کاری به کار عقل ندارم،به قول عشق

کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا


گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست

ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا ؟!

فاضل_نظری

........

با شخصی واردِ رابطه میشویم که قبل از ما چیزی از رابطه نمی دانسته

به اصطلاح "اولین اش" بودیم

تبدیلش میکنیم به ایده آل ترین

اخلاقش را

شخصیتش را

شعور اجتماعی اش

مدل لباس پوشیدنش را حتی!

آنوقت می رود

برای همیشه

و اصلاً ما را بخاطر نمی آورد

همه ی ما در زندگی،آدمی را مهیا کردیم برای نفراتِ بعد...

و این چرخه همچنان ادامه دارد...

علی_قاضی_نظام

.........

حالا سال هاست که مرا

به جای ِ خالی ِ تو عادت داده اند ... لیالی!

باز هم بگویم میان من و این بغض ِبی قرار

جای تو خالی؟

سیدعلی_صالحی

........

دلم تو را میخواهد ،

پهلو به پهلویِ هم ،

چای بریزیم ،

از قوری احساس ،

به استکانِ کمر باریکِ عشق ،

با نعلبکی گسترده از مهربانی ،

و قند صداقت ،

نوش کنیم ،

کمی گپ بزنیم از سکوت و نگاه ،

با عطرِ نایابِ آدمییت.... .

بیا دیگر .....😔

........

تاریخ شاهدی ست مسلَّم ، که هیچ مرد....

در کار عشق ، قدرِ زلیخا جگر نداشت...

یعقوب_زارع

........

سر خستگان نداری به گذار ما نیائی

غم کشتگان نداری به مزار ما نیائی


دلم از غم میانت شب و روز میگدازد

نشویم تا چو موئی به کنار ما نیائی

فیض_کاشانی

........

کویرم ، پُر از تشنگی... با تو امّا

پُر از چشمه سارم چرا باورت نیست ؟


کنار تو چون جویباران ِ جاری

صدای بهارم ، چرا باورت نیست ؟

سهیل_محمودی

.......

احساس تو را کمی قدم خواهم زد


بر حرمت دست تو حرم خواهم زد


روزی به تماشای دلت بنشینم


هر چند که با یاد دلت غمگینم


وقتی که دلم به یاد تومی افتد


افتادگی از شرم فرو می افتد


فریاد تو بی صدا مرا خواهد کشت


این قصه ی پر نوا مرا خواهد کشت


برق نگهت سیاهی شب بدرد


آن بوسه ی امید تو از لب گذرد


هر چند که در جوانی ات پیر شدی


وز آدم واین مردم دون سیر شدی


محراب نماز توبود عشق وامید


این شب گذرد طلوع کند صبح سپید


آن خانه ی امید تو آباد شود


خورشید دلت به پرتوی شاد شود


محبوبه. ک       تقدیم به بچه های کار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۴۳
م.ر م.س

مثل داروهای کم پیدا نبودت فاجعه ست

من پر از درد توام !بیمار میدانی که چیست

مجتبی_سپید

..........

در زدی؛ آمدی؛ نبودم ...

رفته بودم عشق را خبر کنم...

آمدی؛ ... در زدی؛ ... نبودم؛

رفته بودم تو را خبر کنم.

چیستا_یثربی

.........

🌹🌹🌹


عشق آن پیچک وحشی است که بر قامت دل

تنگ می پیچد  و  می پیچد  و  می خشکاند...

مهدی_عنایتی

.........

عصر "دلتنگی" است ...

گول این هیاهو را نخور 

ازدحام شهر 

از انبوه تنهایی پر است ...

سیدمحسن_خاتمی

........

‍ ‍ ‌به دری ک باز مانده 

لگد نمی زنند !

پنجره ها 

خودشان دلشان گرفته 

از نقطه شدن دلخوشی ها توی جاده !

تو را به باران

تو را به مهربانی از یاد رفته

تو را به دل هزار تکه ...

دلم کجاست ؟؟

که هزار پرنده ی بی آواز 

توی سینه ام 

پرپر می زنند و

پرپر می زنم ...

معصومه_صابر  🌿

.........

چقد این شعر جدیدم به شما می آید

غزل  و  شعرِ سپیدم به شما می آید


اینکه هر شعرفقط لایق چشمان شماست

خودِ من تازه رسیدم به شما می آید


دفترم پر شده از قصه ی بی حوصلگی

قلمی  تازه  خریدم  به  شما می آید


تا  که  دایم بنویسم  که  شما  زیبایی

آنچه از عشق شنیدم به شما می آید


دست خورشید نباید که تورا لمس کند

سایه یِ سَرو  رشیدم  به  شما می آید


دلخوشم تا  که  شما حس بهاری باشی

صفتِ  صبح  امیدم  به  شما می آید


پُرِ از  دلهره  بودم   تو  ردیفم کردی

آنچه من قافیه چیدم به شما می آید...

امیر_اخوان

.........

مینویسم « تـو »

سنجاق میکنم

به روی قلبم

و تپیدن

آغاز میشود...

مرتضی_فتحی

........

گفتی: غزل بگو؛ چه بگویم؟ مجال کو؟

شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟


پر می ‌زند دلم به هوای غزل ولی

گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟


گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟


تقویم چارفصل دلم را ورق زدم

آن برگ‌ های سبزِ سرآغاز سال کو؟


رفتیم و پرسش دل ما بی ‌جواب ماند

حال سؤال و حوصله‌‌ ی قیل و قال کو؟

"قیصر امین پور"

.........

‌از همین فاصله ی دور صدایت کردم

ای که غافل ز منی_باز هوایت کردم


بار ایّام فراقت کمرم را خم کرد

بی تو بر جور الم هات ‌کفایت کردم


تو اگر ناز کنی یا که تشر_فرقی نیست

دل بی حوصله را تحت لوایت کردم


زائر مرقد چشمان خمارت گشتم

تو شدی کعبه و در سینه خدایت کردم

مرتضی_شاکری

........


این قدر، پنهان مباش از چشم من


            دیدمت با دیده‌ی دل، بارها

معینی_کرمانشاهی

........

درمن این غریبه کیست؟باورم نمی شود


یاد من زخاطرش وه چه دور می رود


ای تواز خودت برون با شتاب می روی


پس چه شدکه سایه ات سوی تو نمی دود

محبوبه کبیریان

........

روبرویم نصفِ رویت را بپوشان بعد از این


 ماه ِکامـــــل،میکنــــــد دیوانه را دیوانه تـر

کیاسلطانی

.........

نه فقط از تو اگر دل بکنم می‌میرم

سایه‌ات نیز بیفتد به تنم می‌میرم


بین جان من و پیراهن من فرقی نیست

هر یکی را که برایت بکنم می‌میرم


برق چشمان تو از دور مرا می‌گیرد

من اگر دست به زلفت بزنم می‌میرم


بازی ماهی و گربه است نظربازی ما

مثل یک تُنگ شبی می‌شکنم می‌میرم


روح ِ برخاسته از من، ته این کوچه بایست

بیش از این دور شوی از بدنم می‌میرم 

کاظم_بهمنی

........

پنجشنبه ات بخیر

کُجایی؟! 

چِه میکنی؟! 


اینجا 

شلوغ کرده 

خیالَت

         درونِ من...

شهناز_امیرمجاهدی

.........

.

هر زنی..

لابه لای موهایش 

مردی را پنهان کرده است

هر وقت یک زن را

قیچی به دست دیدی 

بدان عزادار مردی‌ست 

که موهایش را شانه میزد

ثریا_بیگ_زاده




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۶
م.ر م.س


مولوی:

راز بگشا ای علی مرتضی

ای پس از سوالقضا،حسن القضا


همای شیرازی:

در ملک وجود شاه و سالار علی است

در خلوت عشق محرم و یار علی است


شهریار:

علی ای همای رحمت،تو چه آیتی خدارا

که به ماسوا فکندی، همه سایه ی همارا



ریاضی یزدی:

در کعبه شد پدید و به محراب شد شهید

نازم به حسن مطلع و حسن ختام او


شاه نعمت الله ولی:

هر ماه،ماه نو به جهان مژده می دهد

یعنی فلک ز حلقه بگوشان حیدر است


یاور همدانی:

دل هوای کوی کعبه گر کند

غیر کویت کعبه ای کو یا علی


پژمان بختیاری:

آن جا که حق تنها شود ،چون نور حق پیدا شود

حلّال مشکل ها شود،تنها علی،تنها علی


سعدی:

کس را چه زور و زهره که وصف علی کند

جبّار در مناقب او گفته «هل اتی»

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی


اقبال لاهوری:

مرتضی کز تیغ او ،حق روشن است

بوتراب از  فتح اقلیم تن است


ژولیده نیشابوری:

سکّان زمین و آسمان است علی

سلطان همه جهانیان است علی


                         🌹🌹🌹

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۵۱
م.ر م.س

💕بابا، پس فردا از طرف مدرسه می برنمون ﺍﺭﺩﻭ, سی هزار تومن میدی؟


بابا سرشو بلند نکرد، با صدایی آرام گفت: فردا کمی بیشتر مسافر میبرم..!.! پسر با وعدهﯼ شیرین پدر خوابید.! صبح رفت کنار پنجره باران ریز ﻭ تندی می بارید، قطرهای باران برای رسیدن به زمین مسابقه داشتند.!!! بند دلش پاره شد با خود گفت: تو این بارون که مسافر سوار موتور بابا نمیشه.!! حالا قطرات اشک پسرک ﺑﺎ قطرات باران هماهنگ شده بود.! 

فرهادی

.........

#پدرم



نه تفنگ شکاری از پدرش به ارث برده

نه دندان طلا

 و نه حتی الاغ پیری را که تمام ارث پدرش بود


 پدرم، فقط تنهایی را از پدرش به ارث برده

این که آرام گوشه ای بنشیند

غمگین شود

و فراموش کند خاکستر سیگارش را بتکاند...

مهتاب_یغما

........

با تو فهمیدم

یک مرد هم می تواند فرشته باشد

اگر 

پدر باشد 

*

هر روز در مزرعه می ایستم

تا سایه ام بازی کند

راه برود

تلخ و شیرین زندگی را بفهمد

تا کمی قد بکشد

بی آنکه حسرتِ راه رفتن 

به دلش بماند


شب ها اما

نگران ترین پدرِ دنیا می شوم

که پسرش هنوز به خانه بر نگشته

و صبح از اتاقش 

بوی سیگار می آید

*

ما چه کودکانه 

بغض میخوریم 

و مادرم  چه صبورانه،

                            خونِ دل ...


چاشنیِ لقمه ی

 این روزهای ما 

اشک و حسرت است 

وقتی 

پدر 

به خواب رفت 

میان دستهای خدا....

*

چین های صورتِ پدر بزرگ را که بعدِ مرگش دنبال کردیم 

به یک عکس رسید ،

به یک بهمن

به روزی سرد

به یک رفتن  و به

چین های  دامنِ یک زن ختم شد ...

*

دختران ازکودکی انتظار را یاد میگیرندبرای اولین مرد زندگی

"پدر"

بعدها دلواپس مرددیگر زندگی

"برادر"

و سالها بعد دلواپس تمامِ مردِ زندگی.

"معشوق".

*

از وقتی که رفته ای

چشم هایم

شانه به شانه ی

شیرآب حیات خلوت..

چکه میکنند !!!

*


مهتاب.ش

........

دخترها بی دلیل "بابائی" نشده اند...

دخترها خوب میدانند هربار که دلشان از نامردی هایِ دنیا بگیرد؛ دستی ایمن و مردانه، به دور از حسِ نیاز رویِ سرشان نوازش میشود...

دستی که جز عشق عطرِ دیگری ندارد..

دختر ها خوب میدانند

 "قبل از تاریکی هوا برگرد" نهایتِ عشق مردی به نام پدر است...

سحر_رستگار

.......

پدر بزرگ مُرد از بس که سیگار کشید...!

مادر بزرگ ساعت زنجیردار او رابه من بخشید... 

بعدها که ساعت خراب شد ،ساعت ‌ساز عکسی را به من داد که در صفحه‌ی پشتی ساعت مخفی شده بود،

دختری که شبیه جوانی‌های مادربزرگ نبود...!

پدربزرگ چقدر سیگار می‌کشید ..

........

پدرم ستون خانه ی ما بود

از وقتی پدرم مرد

خانه ما بیستون شده

و مادرم  چون کوه

بی صدا

هر لحظه تراش می خورد

*


م_شریف

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۰۴
م.ر م.س

.

کلاس اول است و «آب ، بابا»      

منم.... ماهی دریای الفبا


نشاط کودکی ،آیینه ، لی لی 

و جیغ و داد و دعوای پیاپی


پدر با شاهنامه، رستم و توس 

غم سهراب و نامردی کاووس


ستبر شانه هایش وقت بازی                 

حساب سیب ها ، درس ریاضی


دوباره خاطرات پولک آجین               

دم افطار و لطف «یا رب آمین»


شلوغی ها و خواب زوری ظهر    

نماز مادر و سجّاده و مهر 


شب چلّه ، آدم برفی ، زمستان        

لباس نوی عید و آینه قرآن


                                   ***

 سر آغاز شکفتن بود ناگاه:            

«عروس من میشی؟ به به! ماشاالله!»


دلم دست عروسک داشت دردست    

که با تور و گل و پیوند پیوست...

                                           

نشاط کودکی در سینه گم شد              

و لبخندی که در آیینه گم شد


شبیه بادبادک های بر بام                       

رها شد کودکی هایم سرانجام


خیالم را به خوابی دور بستند              

و در رؤیای پروازم نشستند


پدر ! سرمشق هر پرواز بودی              

غزالت من، غزل پرداز بودی


تو یادم دادی عمری «یا علی» را             

و عمری کرده ای معنا علی را


تو اینجا خسته ی تقویم نامرد          

من آن جا بسته ی تقدیری از درد


شب از اندوه من لبریز می شد               

تو چشمانت پر از پاییز می شد


غمم از چشم های تر گذشته است      

شب اندوهم از باور گذشته است


تو می دانی غم تنهایی ام را                

و چشم روز و شب دریایی ام را


هنوز آیینه ها را می پرستی           

هنوز آیینه دار نور هستی


ستبر شانه هایت باز چون کوه              

نشسته در عبور درد، بِشکوه  


هوای چشم هایت آفتابی است           

و طعم خنده بارانت شرابی است


من آن ماهی که دریایم تو هستی          

بلندِ موج رؤیایم تو هستی 


دلم دور از تو دور از آب ماهی است        

دلم اندوه زار بی پناهی است


                                   ***

در آخر ماهی مشق الفبا                    

برایت می نویسد: «آب ، بابا !» 

مهتاب_سالاری

........


پدر

تنها قهرمانے بود

ڪہ روے سڪو نرفت... 


قهرمان روزت مبارک❤️💐

.......

روبرویم پیر مردی روی تخت

پنجه در پنجه بیماری سخت


گه به لب دارد  بسی هذیان ها

گه ز درد ساید به هم دندان ها


مرد پیری که دلش دریا بود

همنفس با گردش دنیا بود


توشه ای از تجربه بر دوش اوست

جای امن بودنم  آغوش اوست

........


.

دخترها بی دلیل "بابائی" نشده اند...

دخترها خوب میدانند هربار که دلشان از نامردی هایِ دنیا بگیرد؛ دستی ایمن و مردانه، به دور از حسِ نیاز رویِ سرشان نوازش میشود...

دستی که جز عشق عطرِ دیگری ندارد..

دختر ها خوب میدانند

 "قبل از تاریکی هوا برگرد" نهایتِ عشق مردی به نام پدر است...

سحر_رستگار

.........

پدر که بیاید از سفر

میان میدانی که به نامش زده اند

می نشانمش...

و بدون راهنما !

دورش میگردم !

........

با وجود تو سرافرازم پدر

با تو من مشتاق پروازم پدر

آرزویم از خدای مهربان

زنده باشی محرم رازم پدر

*

با هزاران یادها از روزگار

آن پدر تنهای تنها مانده است

او جوانی را فدای عشق کرد

کاروان رفته ست او جا مانده است

پیرزاد

........

🍃🌸🍃


گفته ام بارها و می گویم؛

بی وجودش، حیات مکروه است!


همه ی عمر تکیه گاهم بود

پدرم نام کوچکش کوه است

امید_صباغ_نو


🌺🌺🌷🌷🌹🌹🌹

‏پرسیدن

بدترین درد کدومه؟

یکی گفت : عاشقی !

یکی گفت : تنهایی ،

یکی گفت : دلتنگی

یکی گفت : فقر


اما هیچکس نگفت

پیر شدنِ پدر و مادر

.........


وقتی بچه بودم کنار پدرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم.

 مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی  بخرد؛ می‌گفت «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.» یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟» گفت «می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.» هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.

 دیشب پدرمو خواب دیدم؛ پرسید «هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟» گفتم «شب‌ها نمی‌خوابم.» گفت «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» گفت «سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی.

حسین پناهی ؟ ؟؟؟


🌹🌹🌷🌷🌺🌺

به نام پدر󾬌                               

      


زنگ  انشاء  شد  عزیزان   دفتر  خود  وا   کنید


ساعتی  را   با   معلم   صحبت    از  بابا   کنید


صحبت  خود   را   معلم   با  خدا    آغاز     کرد


کهنه  زخمی  از   میان  زخمها    سر   باز  کرد


ساعتی  رفت  و  تمام   بچه ها  انشا ء  بدست


هر کسی پیش آمد ودفتر نشان داد و نشست


ناگهان  چشم  معلم  بر  سعید  افتا د   و  گفت


گوش   ما   باید   صدای    دلنوازت   را  شنفت


دفتر   خود    را   نیاوردی     عزیزم    پیش  ما


نازنین  حرفی  بزن    اینگونه    غمگینی   چرا؟


سر به  زیر و چشم نم آهسته پیش آمد  سعید


از   غم   هجران   بابا    زیر    لب   آهی  کشید


دفتر    اندوه    و   غم    یکبار    دیگر   باز  شد


قصه ی    غمگین  بابا     اینجنین     آغاز   شد


بچه ها   بابای  من   در  زندگی  چیزی نداشت


غصه را بر روی  غم  غم  روی ماتم  میگذاشت


مادرم  وقتی  که از  دنیای  فانی  رخت  بست


رشته ی  تقدیر  بابا   ناگهان از  هم    گسست


بلبلی   از   آشیان    زندگانی        پر     کشید


از  نبود    مادرم     بابا       خجالت     میکشید


بشنوید  اما  پس   از  بابا   چه   آمد  بر  سرم


من  خجالت  میکشم   بر  چشم  سارا   بنگرم


روزگار  خواهر  شش   ساله ام   بد میگذشت


شمع  شبهای وصال از بخت او خاموش گشت


رفتگر در  گوشه ای  از کوچه ی  پر پیچ و خم


بر زمین  افتاده  بود  از   کثرت   اندوه  و  غم


از فراق  روی  همسر  در   جوانی   پیر   شد


پیر  هجران  عاقبت   از   زندگانی   سیر  شد


چون در آن سرما کسی در کوچه ی بن بست نیست


آنکه  بر   روی   زمین   افتاده   پس   بابای  کیست؟


پیر مردی خسته در صبح زمستان  جان   سپرد


کودکان   خردسال   خویش    را   از    یاد   برد


بچه ها  این   سرگذشت   تلخ  بابای من  است


قصه ی  غمگین  سارا  دختری   بی سرپرست


لقمه ی     نانی    برای   عمه    جانم     میبرم


من   به  سارا  جمعه ها  اسباب بازی    میخرم


کودک  ده  ساله  وقتی   همچو   بابا   میشود


نیمه ای   از  روز    را   شاگرد     بنا    میشود


پینه های  دست  من  گویای درد   کهنه ایست


زیر  پای   فقر  باباهای   ما    امضای   کیست؟


چون  که  انشای   غم انگیز   سعید اینجا رسید


جای اشک   از  چشم  آقای  معلم   خون چکید


چهره ی    غمگین     آقای   معلم      زرد   شد


از   غم  و   اندوه  شاگردش  سراپا    درد  شد


لحظه ای در خود فرو رفت و سپس آهی کشید


پیش  چشم  کودکان  زد  بوسه  بر دست سعید


بچه ها  انشای   این  کودک   پر   از   اندوه  بود


غصه و  غمهای   او   اندازه ی   یک    کوه   بود


گر.   این  انشای  غمگین  مادر و  بابا  نداشت


درس عشق و عاشقی در جمع ما بر جا گذاشت


پینه های    زخمناک     این    پسر     غم   آفرید


از   زمین  تا    آسمان    اندوه   و    ماتم   آفرید


کاسه ی    صبر     معلم     ناگهان    لبریز    شد


چشم   غمناکش  به  چشم مرد کوچک  تیز شد


گفت  یارب   دست   این   فرزند  میهن  زخمناک


زخم  اگر   بر دل نشیند  زخم  دیگر را چه  باک؟


کانال دبیرستان شهید باکری بوکان.شاعر نامعلوم.

..ّّ....


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۰۸
م.ر م.س

پدرم نام اصلی اش کوه است

پدرم نام دیگرش دریاست


پدرم با وجود بودن من 

بی گمان بنده ی صبور خداست 

امید نقوی

.......

دیگر مگرش به خواب بینم ....


تا بودی هیچ وقت روزپدر یادمان نمی ماند.

یا دستکم اینگونه وانمود میکردیم.


و تو انقدر نجیب بودی که حتی یک بار هم به رویمان نیاوردی 

هرسال پیش خودمان میگفتیم سال بعد جبران میکنیم 

اما تا بفهمیم چه میکنیم تو رفتی و  

ما ماندیم و حسرت تنها یک بار دیدنت 

ماماندیم و حسرت یک بار شنیدنت 


وه که دلنشین حرف میزدی 


حالا یک دنیا دلتنگی مانده و قاب عکسی غبارگرفته و دیداری که دیگر میسر نخواهدشد

.......

خاری به جهان اگر به پای پسرست

آن خار چو ناوکی به چشم پدر است


در رنج پسر پدر به جان آید لیک

از درد پدر روح پسر بیخبر است

........

با بال شکسته اش پر آورد پدر 


عمری ز خودش پدر درآورد پدر 


از کوره ی آجرپزی سنگدلان 


نان از دل هر سنگ درآورد پدر ...

.......

هیچ چیزی به اندازۀ یک کوه، شبیهِ پدر نیست. 

«کریستین بوبن» 

.........



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۶
م.ر م.س

از ظهر 

         به شمارش معکوس

                          در ذهنم می شمارند...

- دو برادر...!!!

               با جثه های نحیف وُ...

                                  - انتظاری بلند....

تا تو بیایی..!!!

                مثل گذشته با دستانی پُر....

...و اکنونِ به شامگاهان نزدیک

                                    - باز همان

- دو چشم ِ خیس ِ به راه....

                                   همان دو نگاه....

یادت که هست ، برادرم..!!!

                            -  شمارش معکوس..

از صفر تا صد...

                  از صفر تا صد...

                                   از صفر تا صد...

تا پدر که می آمد

                 ...و سفرهء پهن آرامش

لقمه های ریز محبت

                          لبخند هامان مساوی از

- عشقِ مِهر و ماه....!!!!.....

                ...و مشقمان " بابا نان داد "...

...و هنوز

               که می شماریم..!!!!

                     - تا کدام هنگام به صفر..؟!

- شاید به خوابمان آید وُ

                                  رویایمان را زیبا

زیبا 

      - زیباتر کند...!!!!.....

                 ...و دستهای کوچکمان را

- به دستانی پر پینه بگیرد...

                             که مشقی بنویسیم

به تکرار

           - " آن مرد در باران آمد"...

راستی

         پرندوشان که دست در دستانش

- مشق بودن می کردم...

                        دیدم ::...دستانش

- از تاول خالی...

                    چشمانش از لبخند پُر..!!!....

آه که بارها با حسی کودکانه

                                     شمردیم..!!!

صد تا صفر...

             صد تا صفر....

                             صد تا صفر...

...و پدر که دیگر نیآمد...!!!!!........

گویا_فیروزکوهی

.........

شاهنشهِ شهر آفتاب است پدر

دارایی بی حد و حساب‌است پدر


هم قافیه با تمام زیبایی ها

شایسته‌ی شعرهای ناب‌است پدر

جواد_مزنگی

........

پدر یعنی چنان کوه دماوند

نماد اقتداری بی همانند


پدر یعنی بتابد نور امید

میان لحظه های ناخوشایند


پدر یعنی تلاش بی نهایت

که سازد زندگی را آبرومند


پدر یعنی غرور و مهربانی

به یک دریای غیرت خورده پیوند


پدر یعنی که مرد غصه داری

روان سازد به منزل موج لبخند


پدر یعنی همان تندیس قدرت

کهنسالی در او افتاده هر چند


پدر یعنی به هنگام نیایش

خودش چیزی نخواهد از خداوند


پدر یعنی که باشد یا نباشد

صدایش می زند همواره فرزند

احمد_آزاد 

........

❤️💠❤️💠❤️💠❤️💠❤️💠❤️💠


 ‏پدرم ﺳﻼﻡ  😔😔

ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟

ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺧﺪﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ؟


پدر پیشاپیشﺭﻭﺯﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ

ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﺑﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ

ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ

ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻢ ﺳﻦ ﺗﻮ ﻣﯿﺸﻮﻡ

پدرم ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺍﻣﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻮﺩ

ﮐﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﺁﺭﺯﻭ ﺷﺪ..😢

............




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۳۴
م.ر م.س

به خیالش مرز تعیین مى کرد

بااخمهایش

نمى دانست

دل عاشق

از سیم خار دار هم خواهد گذشت

*

عکس ماه را قاب گرفته بود

حوض با سنگ هایش

من روى ماه تو را

با چشم هایم

*

هوا گرفته و مسموم

کوچه ها تنگ و بن بست

خیابانها سرد و بیروح

اینجا هیچ نسیمی نمیوزد

که آرزوها را روانه کنم

ببین نبودنت چقدر سخت است

*

من 

که 

دلم 

غرق های و هوی توست چگونه رنج نبرم

وقتی 

محتاج 

توام 

به لبخندی حزین چون کارد به استخوان

نمیبری 

پناه

*

مثلِ یک کوچه‌ی بن‌بست 

خرابت شده‌ام

گاهی از من بگذر،

حسرتِ عابر سخت است ،،،

*

به خواب هایم یک شب بخیر بدهکاری

به لب هایم یک بوسه

به شانه هایم یک آغوش

سر جمعِ حسابمان میشود: بودنت

*

بگذار کنارت گام بردارم

بگذار دست بر شانه ات بگذارم

بگذار عاشق شوم با تو

این روزهای فروردین

این کوچه های خاطرات

جان می دهد برای یک راه پیمایی دو نفره

جان می دهد برای یک خلوت عاشقانه

پشت یک میز

درون یک کافی شاپ دنج

با دو فنجان قهوه

من باشم

تو باشی

گویی تمام جهان را یک جا تصاحب کرده ام

مهتاب .ش


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۲۶
م.ر م.س

روزم چون روزِ دیگران مى‌گذرد

امّا

شب که مى رسد ،

یادها پریشانم مى کنند...

محمود_دولت_آبادی

........

تو مرا آزردی ..

که خودم کوچ کنم از شهرت ..

تو خیالت راحت !

میروم از قلبت ..

میشوم دورترین خاطره در شبهایت 

تو به من میخندی !

و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی ..

برنمی گردم ، نه ..!!

میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ..

عشق زیباست و حرمت دارد ... !!!

........

...و نگاهت را

                  بر من نمی تاباند...!!!

- چشمانِ زلالِ چوبی پنجرهء اتاقت.....

تا هر غروب

        بوسه از سنگریزهء دستانم...

- نمی گرفت...!!!!.......

گویا_فیروزکوهی

........

هوا ابری و انگشتان باران

زند با ساز شیشه صد ترانه


خیابان ها شده لبریز احساس

ببارد خاطرات عاشقانه

احمد_آزاد

........


نه آمدن این شکوفه های بادام


ونه عطر تازه ی این هوا


پرستوها هم بیخودی 


شلوغش کرده اند


بهار فقط عطر تن توست!

دکتر_کریم_مبشری

........

مى دانم بانو !

وقتى دلت مى گیرد

جلوى آینه مى ایستى 

کمى آرایش

کمى عطر

و ...

کمى نیشخند مى زنى به خودت !

به دلتنگى هایى که برایشان نقاب مى دوزى ...

لباس رنگى ات را مى پوشى 

موهایت را مى بندى

و چند دانه مروارید به بغض هایت مى آویزى !

و در آخر

انقدر زیبا مى شوى 

که هیچکس شک نمى کند که تو

" خسته ترین " زن  دنیایی ..!

حمید_مصدق

........

هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب 

به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب 


در این پیاله ندانم چه ریختی،پیداست 

که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب

فریدون_مشیری

..........

زلالِ چشمه ی جوشیده از دل سنگی

الا که آینه ی صبحِ بی غبار تویی


دلم هوای تو دارد، هوای زمزمه ات

بخوان که جاریِ آواز جویبار تویی...

حسین_منزوی

.........

من

از پشت پنجره ...

تکان نمیخورم !

یا تو می آیی ؛

یا ...

مترسک نیامدنت میشوم !

کاظم_خوشخو

........

گل شکفت و آن گل رخسار یاد آمد مرا

سرو دیدم آن قد و رفتار، یاد آمد مرا


صبح، دیدم طرِّهٔ شبنم به روی برگ گل

زان لب و دندان گوهر بار، یاد آمد مرا

شاطر_عباس_صبوحی

.........

با یک غزل تازه غزل پوشم کن

با باده ی هر قافیه مدهوشم کن


من مست غزل های خرامان توام

ای شاعر من از غزلت نوشم کن

آرام_اسحاقی

........

زندگی چون گل سرخی است


پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف،


زندگی جنبش و جاری شدن است


از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا می داند...

سهراب_سپهری

..........

باران زدہ و هوای فروردین است 

موسیقی باغ، بانگ بلدرچین است 

  

پلکی بگشا و باز کن پنجرہ را 

هر صبح بهار، با تو عطرآگین است

........

صبح 

است 

چه بی تابانه  

می خواهمت

و برای گفتن  دوستت دارم 

لحظه 

شماری 

می کنم

بیدار 

شو


سارا_قبادی

.........

بوسه هاى یواشکى ات

شبیه تکه خواب هاى دم صبح مى ماند

کوتاه است!

ولى عجیب مى چسبد ،،،


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۱۳
م.ر م.س

یادت هست پدر؟

تو همانی بودی که با یک تکان بیدار می شدی…

چقدر تکانت دادم و صدایت در نیامد… 

که صدای استخوانهایت را جایش شنیدم…

حیف شدی پدر...

حیف شدی… 

و من اینجا اکنون میان تنهایی خویش نشسته ام مات و مبهوت… 

انگار نه انگار تنهایم گذاشتی و رفتی… 

آرام آرام گرفته ای میان بسترت… 

من ماندم و غم بزرگ بی پدری

و اما هنوز هم رفتنت باورم نمیشود...

.........

🌷🌷تقدیم به نام #والای #پدر🌷🌷


قلمم حوصله کن ، شعر به نام پدر است

کاغذ و دفتر و دیوان، همه ، رام پدر است


واژه ها در سر من با هیجان می رقصند

شعرهم مست شده،تشنه ی جام پدر است


امشب انگار که شب جلوه ی دیگر دارد

روشنی بخش شبم ، ماه تمام پدر است


می کنم سجده به پایش ، قدم لرزانش

قبله ام کج شده و ، سمت مقام پدر است


می زنم بوسه به دستان پر از احساسش

بوسه هایم همگی بوسه ز کام پدر است


در هوای نفسش شوق پریدن دارم

همچنان مرغ دلم بر لب بام پدر است


پند و اندرز پدر حک شده در ریشه ی من

چونکه یک معجزه در متن کلام پدر است


روز و شب زجر کشیده که من آرام شوم

جان نثاری ز خودش خط مرام پدر است

🌹 🌹

........

ترجمه متن ترانه پدر (بابای من)، اثر پائول آنکا: 

پدرم هر روز مشغول کار بود،

می کوشید تا به هر زحمتی مخارج زندگی را تهیه کند،

می کوشید تا غذایی برای خوردن ما و کفش مناسب پای ما را تهیه کند.

پدر هر شب مرا به اطاقم میبرد،

رختخوابم را مرتب می کرد و پس از آنکه دعایم را می خواندم، پیشانیم را می بوسید.

در تمام این سالها،

سالهای اندوه و اشک،

در تمام آنها ما در کنار هم استوار بودیم.

زمانه ناسازگار بود اما پدر هم شکست ناپذیر،

و در تمام این دوران، مادرم را در کنار خود داشت.

بزرگ شدن در کنار آنها آسان بود، زمان به سرعت می گذشت و سالها پرواز کنان، دور می شدند.

آنها هر روز سالخورده تر می شدند و من نیز بزرگتر 

و حالا می فهمم که مادرم رنجور و مریض بود 

و پدر در اعماق وجود خود خبر داشت و مادرم هم همینطور.

زمانی که مادر رفت، پدر درهم شکست، گریست و تنها جمله ای که توانست بگوید این بود:

آخر چرا او؟ خدایا کاش مرا می بردی. 

پدر هر روز آنجا می نشست و در صندلی خود به خواب می رفت،

او هرگز نتوانست به اتاق مشترکشان برود، زیرا مادرم دیگر آنجا نبود.

روزی پدر گفت: پسر، می بالم به آنچه در تو می بینم،

به جهان قدم بگذار و خود، زندگیت را بساز،

نگرانم مباش، من با تنهایی، انس گرفته ام.

او می گفت:

در جهان کارهای بسیاری برای انجام دادن و چیزهای بسیاری برای دیدن وجود دارند، 

هنگام خداحافظی با من، چشمانش با غم آغشته بود.

و حالا،

هر زمان که کودکانم را می بوسم،

سخنان پدر در گوشم طنین انداز می شوند که می گفت:

"کودکانت در وجودت زیست می کنند، اجازه بده بزرگ شوند، هرچند آنها هم روزی تو را ترک می کنند."

من تمام کلمات پدر را به خاطر دارم،

فرزندانم را می بوسم و آرزو می کنم که آنها هم مرا چنین به یاد آورند.

آه

چقدر آرزو دارم که آنها نیز مرا این چنین، یاد کنند.


Everyday my papa would work

To try to make ends meet

To see that we would eat

Keep those shoes upon my feet

Every night my papa would take me

And tuck me in my bed

Kiss me on my head

After all my prayers were said

And there were years

Of sadness and of tears

Through it all

Together we were strong

We were strong

Times were rough

But Papa he was tough

Mama stood beside him all along

Growing up with them was easy

The time had flew on by

The years began to fly

They aged and so did I

And I could tell

That mama she wasn't well

Papa knew and deep down so did she

So did she

When she died

Papa broke down and he cried

And all he could say was, "God, why her? Take me!"

Everyday he sat there sleeping in a rocking chair

He never went upstairs 

Because she wasn't there


Then one day my Papa said,

"Son, I'm proud of how you've grown"

He said, "Go out and make it on6 your own.

Don't worry. I'm O.K. alone."

He said, "There are things that you must do"

He said, "There's places you must see"

And his eyes were sad as he

As he said goodbye to me


Every time I kiss my children

Papa's words ring true

He said, "Children live through you.

Let them grow! They'll leave you, too"

I remember every word Papa used to say

I kiss my kids and pray

That they'll think of me

Oh how I pray

They will think of me

That way

🌹🌹🌹

........

آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو...

تو کجایی پدرم...؟!

آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو...

بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا...

آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو...

جانِ من حرف بزن!

امر بفرما پدرم.

آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو...

کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست 

آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو...

پدر ای یاد تو آرامش من...!

امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟!

جانِ من زود بیا

آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو...

به خدا دلتنگم!

رو به رویم بِنِشینی کافیست

همه دنیا به کنار...

گرچه از دور ولی، من تو را میبوسم

آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو. .

 به سلامتی همه پدرها و شادی روح پدرهای آسمان

.......

نام زیباے"پـدر"

باسیم و زربایدنوشت

خوب وعالی

باعیارے معتبرباید نوشت

برڪت نـاڹ و نمڪ

 از همت والاے اوست

ایڹ چنیڹ ڪَویم

ڪہ نامش تاج سربایدنوشت

روز پدر پیشاپیش مبارک 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۴۶
م.ر م.س

پـدر؛ 

تکیه گاهی است 

که بهشت زیر پایش نیست

اما همیشه 

به جرم پدر بودن 

باید ایستادگی کند؛

گاهی برخی 

عجیب بوی خدا را میدهند 

همانند پدرم

پیشاپیش روز پدر مبارک💐

.........

پدر یعنی 

که دستی ازسخاوت

پدر یعنی 

کتابی از صداقت

پدر یعنی 

که دستی پینه بسته

نگاهی گرم 

اما سخت خسته

 پدر یعنی 

جدا از خستگی ها 

پدر یعنی 

همه دل بستگی ها


❤پیشاپیش روز پدر مبارک

🌹🌿🌹🌿

.........

پ مثل پدر 💟


کاش سوره ای به نام "پدر" بود

که این گونه آغاز میشد:

قسم به قلب دوست داشتنیت .

قسم به آغوش گرمت که پناهگاه من بود .  

قسم به مهربی پایانت .

قسم به کوله بارخستگی هات .

قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد .

و قسم بر چشمان همیشه نگرانت...

قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند .

قسم بر غربتت،

قسم به تنهائیت تا بودی .


 وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست 

 سلامتی پدران عزیز

........

پدر یعنی چنان کوه دماوند

نماد اقتداری بی همانند


پدر یعنی بتابد نور امید

میان لحظه های ناخوشایند


پدر یعنی تلاش بی نهایت

که سازد زندگی را آبرومند


پدر یعنی غرور و مهربانی

به یک دریای غیرت خورده پیوند


پدر یعنی که مرد غصه داری

روان سازد به منزل موج لبخند


پدر یعنی همان تندیس قدرت

کهنسالی در او افتاده هر چند


پدر یعنی به هنگام نیایش

خودش چیزی نخواهد از خداوند


پدر یعنی که باشد یا نباشد

صدایش می زند همواره فرزند

احمد_آزاد 

.........

.

پدرم نقاش عجیبی ست...

رنج هایی  می کشد که هیچ کجا ندیده اید!

خواستید سری به آثارش بزنید

کمی به مادرم خیره شوید

او تمامشان را به جان خریده...

رسول_ادهمی

.........

پدرم......!!

لب من لایق بوسیدن 

دستان تو نیست

زین سبب بوسه زنم 

خاک کف پای تو را 

........

🌹🖤🌹🖤

🖤🌹🖤

🌹🖤

🖤


🖤🌹🖤#روز_پدر_با_یاد_پدران_پرکشیده🖤🌹🖤


چراغ روشن شب های غم نثار پدر

قرار دلکش دل های بی قرار پدر


کدام سال پس از این درست تقویم است

که داشت خنده تو جلوه ی بهار، پدر!


به غیر نام بلند تو و صفای دلت

کسی نبرد مرا سوی افتخار ، پدر


#دعای_پاک_تو بال فرشته را نو کرد

که پر کشد به سوی عرش کردگار ، پدر


همین که بودی و نامت صفای مجلس بود

نداشتم هوس باغ و کشتزار پدر


در اوج بارش غم از چهار سوی حیات

به مهر پاک تو بودم امیدوار  پدر


چو ابر غم به فراق تو سایه گستر شد

به گِرد خویش نشستیم بی بخار پدر


تمام هستی خود را فدا کنم که تو را 

ببینم و شنوم پند شاهوار  پدر 😭


تو رفته ای و‌من از سادگی و دلخوشی ام

کنار قاب تو هستم به انتظار ، پدر


برای از تو سرودن به #روز_مرد نبود

مراد و مرد به از میر ذوالفقار، پدر


مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

مراست از سر ذوق تو یادگار پدر


سوال کرد یکی #ثروت_حقیقی چیست

هزار بار نوشتم هزار بار : #پدر


دکتر_عبدالرضا_مدرس_زاده 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۴۴
م.ر م.س