قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۶۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

گذر زمان،

گاهی استخوانی می‌شود لای زخم...

که مویت را

سپید می‌کند

دلت را

سیاه...

*

آسمان نمی داند.

که من هرشب...

راس قرار عاشقی


در ساعت صفر دلتنگی

یاد تو را


به سقف نیلی اش می آویزم

تو ماه می شوی و من ستاره....

*

دلم

تو 

را میخواهد

در میانِ این همه

لغات

این همه زبان

و فرهنگ نامه های رنگارنگ

چه فقیر است

جهانی که 

تو

را ندارد ...

*

دوستت دارم

خیلی آرام...

خیلی نرم!

خیلی با "حسرت"!

مانند دخترکی که

 از پشت شیشه ی مغازه

عروسک زیبایی را دوست دارد!

*

صبح یعنی

من هر روز

دلتنگی‌ام را دم کنم و

تو خورشید را نور بدهی،

صبحِ من، با دلتنگی آغاز شود و

صبحِ تو با دوست داشته‌شدن...


صبحت بخیر دوست من

*

و باز 


جای خالی ات  را 


نوشتم 


و گریستم ..!!!

*

جمعه ..

باغی ز

گل و سنبله بود

عشق امد و

 در ان 

ولوله شد ...!!

*

بی‌ من 

تو هر جا که هستی دلت شاد، امشب....

*

صبح یعنی

من هر روز

دلتنگی‌ام را دم کنم و

تو خورشید را نور بدهی،

صبحِ من، با دلتنگی آغاز شود و

صبحِ تو با دوست داشته‌شدن...


صبحت بخیر دوست من

مهتاب -ش

........

جانم به فغان چو مرغ شب می آید

وز داغ تو با ناله به لب می آید


آه دل ما از آن غبار آلود است

کاین قافله از دیار شب می آید

رهی_معیری

........

ساز دلتنگی نزن شادی بیار


دستی از دل سوی جانانت برآر


روشنی بخش وجود سرد باش


هدیه کن باجان ودل هر دم بهار

محبوبه. ک

........

رفتی که تا برای دلم گل بیآوری...!!!!

تصنیف ِ عاشقانهء بلبل بیآوری...


رفتی ، از آن وعدهء تو سالها گذشت...

- صبر مرا...ای تو...تحمل بیآوری؟!...


خاتونِ خاطرات ِ جوانئ رفته ام.....

تا کی ؟!...تو گیسوی تسلسل بیآوری....


راهی نمانده است ترا ، یک نگاه مگر

- حس عبور زآنطرف ِ پل بیآوری...


...تا بگذرم به خاطرِ عشقی....بگذریم

- باشد که چشم وُ دل ، به تبادل بیآوری


ایمان بیآور به غریبانه رفتنت...!!!!

- تا خویش از غبارِ تغافل بیآوری...!!!!...

گویا_فیروزکوهی

........

شانه هایت دم صبح 


خنکایی دارد 


که سَر ِ داغِ مرا مرهم از اوست!

سید_علی_میرافضلی

.........


تمامِ روز های هفته

 نبودنت را باخودم همه جا میبرم

به جمعه که میرسم

تمامِ زحماتم به اشک می نشیند...

.......

شده تقدیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟

سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟


پشتِ یک قلبِ به ظاهر خوش و یک خنده ی تلخ

شده زنجیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟


در میانِ تپشِ آینه پنهان شَوی و 

روح و تصویرِ کسی باشی و قسمت نشود؟


شده در اوجِ جوانی ، با همین ظاهرِ شاد  

تا گلو پیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟


شده ازاد و رها باشی و تا عمقِ وجود

رام و تسخیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟


می شود با همه ی ریشه و رگهایِ تَنت

سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟

........

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

احسان تو را شمار نتوانم کرد 


گر بر تن من زبان شود هر مویی 

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

ابوسعید_ابوالخیر

.........


روزی،

جایی،

دقیقه ای،

خودت را باز خواهی یافت

و آن وقت

یا لبخند خواهی زد

یا اشک خواهی ریخت...

........

مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود!

مرا بخواه که هر قطعه ام غزل بشود!


مرا بخوان که پس از این همه "الهه ناز"

دوباره ورد زبانم "اتل متل" بشود!


سیاه چشم! فنا کن سپید را مگذار 

که محتوای غزل نیز مبتذل بشود!

 

هزار خواسته ز من خواسته ای بگو چه کنم؟

که دست کم یکی از خواسته ها عمل بشود

 

بیا و مسئله ها را ز راه دل حل کن 

که در تمام جهان این سخن مثل بشود:


اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت

اگر که مسئله بین ما (۲) حل بشود!

........





۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۱۹
م.ر م.س

خال هندوی توشدباعث گمراهی ما


دل بیچاره چه تقصیروگناهی دارد؟

........

توزندانبان من بودی ومن زندانیت ٬اما


اگرنیکوبیندیشی توهم زندان من بودی

........

@OstadFazelNazari


بی‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست

آه! بی‌تاب شدن عادت کم‌حوصله‌هاست


مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست


آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟

«بال» وقتی قفس پر زدن چلچله‌هاست


بی‌تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله‌هاست


باز می‌پرسمت از مسئلۀ دوری و عشق

و سکوت تو جواب همۀ مسئله‌هاست

فاضل_نظری

..........

گفتمش:

"فانوس ماه

می‌دهد از چشم بیداری نشان"


گفت:

"اما در شبی این گونه گنگ

هیچ آوایی نمی‌آید به گوش"

هوشنگ_ابتهاج

........

باشعر

 جان می گیرم

 و

تبسم مهر خواهم شد

کنار اقاقی ها

آمیخته به عشقی سرشار.

مرا میان شعرهایت

تلاوت کن

من با شعر

آفریده می شوم.

من

بانوی شعرهای عاشقانه ام.

........

تو را دوست دارم

 

بی هیچ صحبتی 


همیشه که نباید حرف زد

.......

✍گاهـــــے حـرڣ هـا ۅزن ندارنـــــد


✍ریتـــــم نـدارنـد


✍آهنـــــگ نـــــدارنـد


✍امـا خـــــۅب گـــــۅش کـن 


‌‌✍درد دارنـــــد

💫🍃💞

دوباره موقع پخش اذان شد

دلم لرزید و فروردین خزان شد


نباشد کفر اگر ، گویم که امشب

به یاد قبله ام اشکم روان شد

احمد_آزاد

.........


تو می‌توانی همه‌ی گُل ها را بچینی!

ولی هیچکس نمی‌تواند جلوی آمدنِ بهار را بگیرد

پابلو_نرودا

........

این روزها 

هستـی و نیستـی

و میان بیحواسی‌های معلقم

قدم می زنی


تو را می گردم

در میان تمام کسانی که شبیه تو نیستند

و سراغ تو را

از شلوغ ترین خیابان های شهر می‌گیرم


نیستی که نیستی

و من 

بی حواس ترین زن دنیا 

که هر چه می کنم 

حواسم از تو 

پرت نمی‌شود که نمی‌شود

فروغ_فرخزاد

........

و سایه‌ای 

که باغ به باغ ِخیالم 

سرک می‌کشد..!! 


سر آن دارد...

تا تو ، از شاخهء ترد ذهنم

مصرعی نچینی...!


که بخوانی :

عشق ، زیباترین بهارِ بارانی ست....!

گویا_فیروزکوهی

........

در کتاب چار فصل زندگی

صفحه‌ها پشت سر هم می‌روند

هر یک از این صفحه‌ها، یک لحظه‌اند

لحظه‌ها با شادی و غم می‌روند

آفتاب و ماه، یک خط در میان

گاه پیدا، گاه پنهان می‌شوند

شادی و غم نیز هر یک، لحظه‌ای

بر سر این سفره مهمان می‌شوند


گاه اوج خندۀ ما گریه است

گاه اوج گریۀ ما خنده است

گریه، دل را آبیاری می‌کند

خنده، یعنی اینکه دلها زنده است


زندگی، ترکیب شادی با غم است

دوست می‌دارم من این پیوند را

گر چه می‌گویند: شادی بهتر است

دوست دارم گریه با لبخند را

🌾🌹🍃

 قیصر_امین_پور

........

گل می رود از بُستان بلبل ز چه خاموشی

وقت است که دل زین غم بخراشی و بخروشی


ای مرغ بنال ای مرغ آمد گَهِ نالیدن

گل مسپرَد ما را دیگر به فراموشی


آه ای دلِ نا خرسند در حسرتِ یک لبخند

خونِ جگرم تا چند می نوشی و می نوشی


می سوزم و می خندم ، خشنودم و خرسندم

تا سوختنم چون شمع می خواهی و می کوشی


تو آبی و من آتش وصلِ تو نمی خواهم

این سوختنم خوشتر از سردی و خاموشی...

هوشنگ_ابتهاج 

.........

یک تو آزردی مرا و 


یک جهان 

شادم نکرد ؛ 

حمید_رها

........

حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست

هزار شعله ی سوزان و آه سرد اینجاست


نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیری ست

بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله مرد اینجاست


بیا که مسئله بودن و نبودن نیست

حدیث عهد و وفا می رود نبرد اینجاست


بهار آن سوی دیوار ماند و یاد خوشش

هنوز با غم این برگ های زرد اینجاست


به روزگار شبی بی سحر نخواهد ماند

چو چشم باز کنی صبح شب نورد اینجاست


جدایی از زن و فرزند #سایه جان! سهل است

تو را ز خویش جدا می کنند، درد اینجاست...

هوشنگ_ابتهاج

........

روی دیوار سکوتم  نقشی از فریاد بود

هر چه را که مینوشتم آتشی در باد بود

عمر بی بی حاصل گذشت و تازه من فهمیدم

پایه های زندگانی سست و بی بنیاد بود

م_شریف

.........

پنج شنبه ها به نیت دیدار چشم تو


جانم به کف گرفته و خیرات میکنم ...

صادق_هوشیار

.........

دروغ گفته ام اگر بگویم

جهان به زیبایی قصه های کودکی ست

پینوکیو یک روز آدم می شود ،

کفش بلور

همیشه با سایز پای سیندرلا جور در می آید‌،


دروغ گفته ام اگر بگویمت :ِ

که در همین دم

دختری سیزده ساله

تنش را چوب حراج نمی زند در کنار خیابان ...

و مردی تبخیر نمی کند

واپسین نفس خود را

بر تکه ای زرورق....


ما در گرد بادی از زخم زندگی می کنیم  ...

و وزنه های حقیقت به پای رویاهامان

زنجیر شده اند ...

اما زندگی آدامسی نیست که با بی مزه شدن

بتوانیم بر سنگ فرش خیابان تفش کنیم....!


ما موظف به نیلوفر آبی بودنیم...

چه در مرداب لجن بسته ،

چه در آبنمای یک پارک....

باید گل کنیم و عطر بپاشیم


ورنه عفونت ، جهان را ویران خواهد کرد.....

یغما_گلرویی

........

@boostansheroadab


چون باد می روی و به خاکم فکنده ای 


آری برو که خانه ز بنیاد کنده ای

هوشنگ_ابتهاج

.........


مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را..

عاشقی قسمت ما کرده فقط آهش را


حسرت دیدنت از دور برایم کافیست

کم نکن از دل من لذت کوتاهش را


من که خوشبختی از این عمر ندیدم، ای کاش

شانه های تو نشانم بدهد راهش را


جرم من باش در این شب که خودش می بخشد

پیش از مدعیان، بنده گمراهش را


مهربان است خدایی که مقدر کرده

عشق کافر بکند مومن درگاهش را


این سکوتی که قسم خورده زمینم بزند

کاش پنهان بکند ناله جانکاهش را


همه گفتند دعا وقت سحر می گیرد

آه از این شب که "ندیدیم سحرگاهش" را


سهمم از دیدن عکس تو فقط حسرت شد

مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را...

علی_صفری

.........

...و سایه ای 

                که باغ به باغ ِخیالم 

                                - سرک می کشد..!! 

سر آن دارد...

             تا تو ، از شاخهء ترد ذهنم

مصرعی نچینی...!!!

                          که بخوانی :

- عشق ، زیباترین بهارِ بارانی ست....!!!!!....

گویا_فیروزکوهی

........

زندگی تکرار فرداهای ماست


می رسد روزی که فردا نیستیم


آنچه میماند فقط نقش نکوست


نقش ها میماند و ما نیستیم

🎀  🎀👈👈

پنجشنبه های خلوت اما، با شما را دوست دارم

حتی شلوغ هم باشد هر جا، با شما را دوست دارم

پیمان_شمس

........

چه رستاخیزی دارد


سکوت چشمهای تو


نگاهم کن ، نگاهم


که از کیفر عاشق شدن


در برزخگاه ناگزیر با تو


از سوختن در خود


عشق می ورزم

گویا_فیروز_کوهی

........

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد صیاد رفته باشد


آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله

در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد


امشب صدای تیشه از بیستون نیامد

شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد


خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا

صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد


از آه دردناکی سازم خبر دلت را

وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد


رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟

با صد امیدواری ناشاد رفته باشد


شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی

گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد


پرشور از "حزین" است امروزکوه و صحرا

مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

 حزین لاهیجی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۱۵
م.ر م.س

ای آسمان که سایه ی ابر سیاه تو

چون پنجه ای بزرگ گلویم فشرده است


باری به روی دوش زمین تو نیستم

من اطلسم که بارجهانم به گرده است

حسین_منزوی

.........

تو وقتی می‌بینی که من افسرده ام 

نباید بگذری، 

سکوت کنی، 

یا فقط همدردی کنی؛


بنا کننده ی شادیهای من باش! 

مگر چقدر وقت داریم؟

یک قطره ایم که میچکیم در تنِ کویر و تمام می شویم...

| نادر_ابراهیمی |

.........

گاهی همین که دل به کسی بسته‌ای، بس است 

بغضت ترک‌ترک شد و نشکسته‌ای، بس است 


گاهی فقط همین که به امّیدِ دیگری 

از خود غریبه‌تر شدی و خسته‌ای، بس است 


اهل زمین همیشه زمینگیر می‌شوند 

یک بال اگر از این قفست رَسته‌ای، بس است 


در مرزِ عشق و وصل، تو ابن‌السّلام باش 

با این‌همه تضاد، چو پیوسته‌ای، بس است! 


این دور، دورِ حدّاقل‌های عاشقی است 

در حدّ یک نگاه که وابسته‌ای، بس است...... 

حسین منزوی

.........

‏دنیای بی آرزو،

دنیای خوف انگیزی است!

و انسانِ بی آرمان،

انسانی حقیر

بسیار حقیر

و بسیار حقیر...

نادر_ابراهیمی

......... 🌺🌷

صبح میشود

و من از پشت پلک های خواب

تو را میبینم

که به تماشای خورشید ایستاده ای


چشم باز میکنم 

به تماشای تو....

به امروزم خوش آمدی....

مسعودمولایی

........

من از لطافت صبح

من از طراوت نور

من از نوازش آن مهربان،

چنان سرمست،

که گاه، درهمه آفاق، می گشودم بال

که مست، 

برهمه افلاک، می فشاندم دست...

فریدون_مشیری

🍃🌺🍃

به دور باغ دل، پرچین تان سبز

شکفتن های عطرآگین تان سبز


نسیم و سبزه و گل غرق آواز

هوای صبح فروردین تان سبز

شهراد_میدری

........

دیگر این پنجره بگشای که من

به ستوه آمدم از این شب تنگ...

.

آری، این پنجره بگشای که صبح

می‏درخشد پسِ این پرده‏ ی تار...

هوشنگ_ابتهاج

........

ساز تارم از تو وآهنگ توست


لحظه های زندگی دلتنگ توست


روزها بی تاب وشب هایم اسیر


درحصارقلب ودر آن چنگ توست


هیچ می دانی که افسون زمان


درقمار با تو ودرجنگ توست


لحظه ها را پس نزن باجان بکوش


ساز دل کوکش نباشد ننگ توست


در کویر زندگی چون رود باش


این نشانی از تو وفرهنگ توست

محبوبه. ک

........

بی تو ای جان جهان ، جان و جهانی گو مباش 

چون رخ جانانه نتوان دید جانی گو مباش

 

همنشین جان من مهر جهان افروز توست 

گر ز جان مهر تو برخیزد جهانی گو مباش

 

یک دم وصلت ز عمر جاودانم خوش تر است 

بر وصال دوست عمر جاودانی گو مباش 


در هوای گلشن او پر گشا ای مرغ جان 

طایر خلد آشیانی خاکدانی گو مباش 


در خراب آباد دنیا نامه ای بی ننگ نیست 

از من خلوت نشین نام و نشانی گو مباش 


چون که من از پا فتادم دستگیری گو مخیز 

چون که من از سر گذشتم آستانی گو مباش 


گر پس از من در دلت سوز سخن گیرد چه سود 

 من چو خاموشی گرفتم ترجمانی گو مباش 


#سایه چون مرغ خزانت بی پناهی خوش تر است 

چتر گل چون نیست بر سر سایبانی گو مباش...

هوشنگ_ابتهاج

........

گر پس از من در دلت سوز سخن گیرد چه سود 

 من چو خاموشی گرفتم ترجمانی گو مباش 


سایه چون مرغ خزانت بی پناهی خوش تر است 

چتر گل چون نیست بر سر سایبانی گو مباش...

هوشنگ_ابتهاج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۳۲
م.ر م.س

به من محبت کن!


که ابر رحمت اگر در کویر می بارید

به جای خار بیابان

بنفشه می روئید !

و بوی پونه وحشی به دشت بر می خاست


چرا هراس؟

چرا شک؟


بیا که من

بی تو

درخت خشک کویرم !

که برگ و بارم نیست 

امید بارش باران نو بهارم نیست ....

حمید_مصدق

..........

همیشه

در من صبحی باش

که خوب می داند

در کدام چشم بپاید

و در کدام خواب بگشاید

طلوع کوچک آزادی مرا

کتاب نقره ای شادی مرا

حکایتی است

که در آینده از تو می خوانند ...

محمد_علی_سپانلو

........

به عشق ایمان دارم


به زندگی‌

به لذتِ بی‌ نهایتِ خوابِ صبح‌هایِ بهار

 به سرخیِ یک انارِ ترکیده در دست‌هایِ کودکی

یا به صدای آوازِ دورِ یک باغبان 

به طبیعت

به انگیزه ی یک برگ به آویختن

به تقدیرِ سبزِ یک درخت

به پیوستگیِ فصل ها

به تردیدِ دشت به باران

و به اعتقادِ راسخ قطره به دریا

من مثلِ یک کبوتر به آسمان و پرواز و به آفتاب ایمان دارم

 به جریانِ آرام یک رودِ در آرزویِ تلاطم

و تلاطم یک روز

و به روز ایمان دارم

و افسوس

صد افسوس

به حالِ آن کسی‌ ، که مثلِ یک شکارچی

به تفنگ

و به مرگ

و به افتادن

و به شب

و به  تاریکی‌ اعتقاد دارد


( روزگارِ بی‌ عشقی‌ ... یعنی‌ جنون ... یعنی‌ یک زندگی‌ پر از بویِ خون)

نیکى_فیروزکوهی   

.........

 


من آن کلاغـک تکـــرار هــای غمگینم


به خانه ام نرسیدم، و خواب می بینم


درخت بودی و من هم کلاغ بی خبرت


دوباره از لب سردت، غــرور می چینم


تو عاشقم شده بودی و این بهارم بود


و بــا صدای گرفتـــه، صدای ننگینـــم


و قار قار که یعنی تو آسمان منی


و قار قار بهـــارم! بهار شیرینـــــم


و قــار قــار بیـــــا مبتلای هـــم باشیم


به شب رسیده نگاهم، شکوفه آجینم


تو ناز می کنی و من دوباره می لرزم


بهــــار آمده؟ یا این منم که بی دینم؟


تو شعر های منی، من دل سیاه توام


و قانعــم بـــه همین، ای خدای آیینم


سکوت می کنم و بوسه هات می خندند


به سیب سرخ دلم؟ یا به بغض سنگینم؟


و من دوباره همــان داغ دار غمگینم


به خواب رفته ام اما, تو را نمی بینم

زهره_ارزه_گر

..........

ای نگاه تو پناهم!

تو ندانی

چه گناهی ست

خانه را پنجره بر

 مرغک طوفان بستن....

شفیعی_کدکنی

.........

نامه بیست و سوم


زندگی بدون روزهای بد نمیشود، بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم. اما روزهای بد، همچون برگهای پاییزی، باور کن که شتابان فرومیریزند، و در زیر پاهای تو اگر بخواهی، استخوان میشکنند، و درخت استوار و مقاوم برجای میماند.

عزیز من!

برگهای پاییزی بی شک، به تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند...

نادر_ابراهیمی

چهل نامه کوتاه به همسرم

..........

مادر بزرگم می گوید:

قلب آدم نباید خالی بماند 

اگر خالی بماند

مثل گلدان خالی زشت است و 

آدم را اذیت می کند ..

نادر_ابراهیمی

..........

بنـشین مرو کـه در دل شــب در پــنــاه  ماه

خوش‌تر زحرف عشق وسکوت ونگاه نیست


بـنــشــیـــن و جـاودانــه بـه آزار مـن مــکــوش

یـک دم کـــنار دوســت نشستن گـنـاه نیست

فریدون_مشیری

...........

امشب   منِ   دیوانه  تمنای   تو دارم

با این دل سودازده ، سودای تو دارم


اکنون که نمانده است مرا تاب و توانی

چشم   طمع  از همت  والای تو دارم

جواد_نوربخش

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۴۱
م.ر م.س

عید آمد وگذشت،به حول غمت ولی

احوال حال ما متحول نشد ، نشد...

هاتف_حضرتی

.........

فصل نبودن‌ها شبیه هیچ فصلی نیست

گاهی به باران می‌زنم، با من هوای توست


یک شب میان آرزوهایت گُمم کردی

هر شب میان خاطراتم ردپای توست

پویا_جمشیدی

.........

به نقطه ای نامعلوم که خیره می شوی،

تمام ستاره های آسمان

بر سرم شهاب می شوند!

بیا لحظه ای به طعم ِ شیر ِ مادرانمان بیندیشیم!

به سر براهی ِ سایه های همسایه!

به کوچ ِ کبوتر،

به فشفشه های خاموش،

به ونگ ونگ ِ نخست و بنگ بنگ ِ آخرین...

هر دو سوی ِ چوب ِ زندگی خیس ِ گریه است!

فرقی میان زادن ِ نوزاد و پاره کردن ِ پیله و رسیدن سیبها نیست!

کسی صدای پروانه ها را نمی شنود،

وقتی با سوزن ِ ته گرد

به صلیبشان می کشند!

کسی گریه درخت را

به وقت ِ چیدن ِ سیبهایش نمی بیند!

ولی یک روز،

یک روز ِ خدا

چشمها بیدار و گوشها شنوا می شوند،

هیچ دستی برای شکار پروانه ها تور نمی بافد،

سیبهای رسیده از درخت می افتند

و تو دیگر،

به آن نقطه تار ِ نامعلوم،

خیره نمی شوی!

 یغما_گلرویی

........

عادت فرسودگی ست

ماندگی

آب راکد 

مرداب 

تغییر بده! بیندیش و جابه جا کن! 

مگر هزار راه تو را به محل کارت نمی رساند!؟  

خوب هر روز با اراده یکی از این راه ها را انتخاب کن.

کمی دور 

کمی نزدیک 

کمی سخت 

کمی آسان... 


بترس از عادت و یکنواختی که هرگز چیزی به اندازه عادت برای روح آدمی نفرت انگیز نبوده است.

نادر_ابراهیمی

........

جانا دلم ببردی و جانم بسوختی

گفتم بنالم از تو زبانم بسوختی


اول به وصل خویش بسی وعده دادیم

واخر چو شمع در غم آنم بسوختی

عطار

.........

جانا به غریبستان چندین بنماند کس

باز آی که در غربت قدر تو نداند کس


صد نامه فرستادم یک نامهٔ تو نامد

گویی خبر عاشق هرگز نرساند کس

انوری

.........

ما عاشقان مستیم ، سر را ز پا ندانیم

این نکته‌ها بگیرید ، بر مردمان هشیار


در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم

بر ما مگیر نکته ، ما را ز دست مگذار

شیخ_بهائی

.........

اگــر نــام مــرا بــا الــماس بنــویسنــد،

یــا ننــویسنــد، چــه تفــاوت؟

تــو مــرا بشنــاس!

تــو مــرا بخــوان!

تــو مــرا دریــاب!

نادر_ابراهیمی

.........

ای نو بهارِ آشنا، بر خیز و شوری کن به پا 

ای نو بَرِ شیرین اَدا، بر خیز و شوری کن به پا 


ای بهترین گفتارها، نیکوترین کردارها

شیرین ترین پندارها، بر خیز و شوری کن به پا 


عالم سراسر خفته بین، در موجِ غم آشفته بین

حالِ دلم بشکسته بین، بر خیز و شوری کن به پا 


سرها همه بر آستان، دستِ همه بر آسمان 

آن چهره ات باشد نهان، بر خیز و شوری کن به پا 


شب ها به اُمّیدت سَحَر، جان ها زِ عشقت در به در

دل ها همه بی پا و سر، بر خیز و شوری کن به پا 


هر کاروان را منزلی، فارغ زِ هر آب و گِلی 

محبوبِ جان ها و دلی، بر خیز و شوری کن به پا 


ابروی تو محرابِ من، رویت گُلِ شادابِ من

هر غمزه ات مضرابِ من، بر خیز و شوری کن به پا 


جان ها پریشان و خَجِل، دل مبتلای آب و گِل

عالم شده رسوای دل، بر خیز و شوری کن به پا 


دنیا زِ تو شد با صفا، جان ها زِ تو گیرد وفا

ای نو بهارِ آشنا، بر خیز و شوری کن به پا. 

زارعی

........

💠🌾 

بگذار زمان روی زمین بند نباشد

حافظ پی اعطای سمرقند نباشد


بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار

مطرود ز درگاه خداوند نباشد


بگذار گناه هوس آدم و حوّا

بر گردن آن سیب که چیدند نباشد


مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش

این قصه همان قصه که گفتند نباشد


ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت

آن وعده ی نادیده که دادند نباشد


یک بارتو درقصه ی پرپیچ و خم ما

آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد


آشوب،همان حس غریبی ست که دارم

وقتی که به لب های تو لبخند نباشد


درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست

در تک تک رگهای تو هرچند نباشد


من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...

زنجیر نگاه تو که پابند نباشد


وقتی که قرار است کنار تو نباشم

بگذار زمان روی زمین بند نباشد...

رویا_باقری

💠🌾

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۰۵
م.ر م.س

در محفل شاعران(۵)

مولوی:

عارفان که جام حق نوشیده اند

رازها دانسته و  پوشیده اند


صائب تبریزی:

یارب از عرفان مرا پیمانه ای سرشار ده

چشم بینا ،جان آگاه و دل بیدار ده


شهریار:

عشق اگر ره نه به سرچشمه ی عرفان می داشت

شعر، هذیان تب و ناله ی بیماری بود


ناصر خسرو:

شفای درد دل ها گشت عرفان

ز عرفان روشن آمد جاودان جان


ابوسعید ابوالخیر:

مردان رهش میل به هستی نکنند

خودبینی و خویشتن پرستی نکنند


حاج میرزا حبیب خراسانی:

در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما

دیدیم که در کعبه و بتخانه تویی تو


حافظ:

در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد


رضی الدین آ رتیمانی:

به میخانه آی و صفا را ببین

مبین خویشتن را ،خدا را ببین


فخرالدین عراقی:

نخستین باده کاندر جام کردند

زچشم مست ساقی وام کردند


مجذوبعلی شاه:

هر سری را به تمنّای تو سودایی هست

از تو در دیده ی هر ذرّه تماشایی هست


                         🌹🌹🌹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۴۷
م.ر م.س

امسال گل ندارد شعر بهاری من

این شرمساریِ گل یا شرمساریِ من


شاید هنوز اسفند، پابند مانده؟ هر چند

از ابر فرودین است این اشکباری من!


اما من این نبودم، بی گل نمیسرودم

آن باغهای رنگین، اینک صحاری من


خنجر نشست، آری در قلب پایدرای

اما نبست باری، از زخم کاری من

محمدعلی_بهمنی

.........

ﺣﻠﻘﻪ‌ﻫﺎﯼ ﻣﻮﺝ ﺑﯿﻨﻢ ﻧﻘﺶ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﮐﺸﻢ

ﺧﻨﺪﻩ‌ﻫﺎﯼ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﻨﻢ ﯾﺎﺩ ﺭﺧﺴﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ


ﮔﺮ ﺳﺮ ﯾﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﺑﺨﺖ ﻧﮕﻮﻧﺴﺎﺭ ﻣﺮﺍ

ﻋﺎﺷﻘﯿﻬﺎ ﺑﺎ ﺳﺮ ﺯﻟﻒ ﻧﮕﻮﻧﺴﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ

رهی_معیری

.........

از سکوت ِ آفتابی ام 

                            - چه می دانی؟!....

حرفی نیست....!!!!

                 که عشق ، در رستاخیزِ دیدار

دهان به اعتراف ِعاشقانه ام...

                                     - باز می کند....

به جرم ِ این که....

                     - فقط عاشقم...!!!!.........

گویا_فیروزکوهی

.........

گر از دوست چشمت بر احسان اوست


تو در بند خویشی نه در بند دوست  

سعدی

..........

نیازی 

به انتشارِ این همه  شعر نیست


بگو

  چشم   هایت را

چاپ کنند و .... خلاص !

مرتضی_شالی

..........

پیچیده روزگار تُــو ، از دور واضح است 


از عشق ؛ خسته میشوی اما خلاص نه ! 

کاظم_بهمنی

.........

ما هرگز از انچه نمی دانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم.


ترس،سوغاتِ آشنایی هاست.

نادر_ابراهیمی

..........

احسان هنری نیست به امید تلافی 

نیکی به کسی کن که به کار تو نیاید

..........

تو را می‌خواهم 

برای همیشه

تا  پنجاه سالگی

شصت سالگی

هفتاد سالگی

تو را می‌خواهم برای چای عصرانه

تلفن‌هایی که می‌زنند

 و جواب نمی دهیم.

تو را می‌خواهم برای تنهایی

تو را می‌خواهم

 وقتی باران است

برای راه رفتن‌های آهسته‌ی دوتایی

نیمکت های سراسر پارک‌های شهر

برای پنجره‌ی بسته

برای وقتی که سرما بیداد می‌کند.

تو را می‌خواهم

برای پرسه زدن های شب عید

نشان کردن یک جفت ماهی قرمز

تو را میخواهم

برای صبح،برای ظهر

،برای شب،برای همه‌ی عمر.....

نادر_ابراهیمی

...........

تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت

ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی


بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد

تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی

سعدی

.........

ای دریغا که پس از آن همه جان بازیها 


بر سر کوی تو، بی نام و نشانیم هنوز .....

ادیب_نیشابوری

.......

هنوز نقش وجود مرا به پرده ی هستی



نبسته بود زمانه که دل به مهر تـو بستم

مهرداد_اوستا

.........

جز نقش تو در نظر نیامد ما را

جز کوی تو رهگذر نیامد ما را


خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت

حقا که به چشم در نیامد ما را

حافظ

..........


زان می مستم که نقش جامش عشق است

وان اسب سواری که لجامش عشق است


عشق مه من کار عظیمی است ولیک

من بندهٔ آنم که غلامش عشق است

مولانا

............

شب هایم بی تو لبریز اندوه است

و روز هایم تکرار روز مرگی

دلتنگم

به اندازه تمام لحظه هایی که

دوست داشتنم را

از تو پنهان کردم .

نسیم_طالبی

..........

رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما


فرمای خدمتی که برآید ز دست ما


برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک


هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما

سعدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۴۸
م.ر م.س

سیزده، 

عدد خوشبختی من است!

سبزه ی جانم را،

گره زدی بر دستانت!

روزهاست، می درخشم

چه بخت نکویی دارم من!

در هر سیزده روز یک بار،

عاشقانه هایت را، رو می کنی

شعری، نامه ای، حرفی، نگاهی ...

و یا همان شاخه ی گل مریم

که عطرش، 

در تمام خانه پیچیده ...

چه قدر من،

به عدد سیزده خوشبینم!

خوش به حال من، که 

سیزده روز زندگی ام،

در هر بار، 

از تو متولد می شود ...

عرفان_یزدانی

........

پس از مدتها

امروز دیدمت

در میان ازدحام این جمعیت

که آمده بودند نحسی سیزده را بدر کنند

داشتی سبزه گره می زدی

یکدفعه نگاهمان به هم گره خورد

قلبم فرو ریخت

سردم شد

تو همانطور آرام نگاهم کردی

مثل آخرین باری که دیده بودمت

سرد و بی روح

بی آنکه پلکی بزنی

شاید چند ثانیه طول کشید که مرا بشناسی

آخر من تغییر کرده بودم

موهای سپید سرم

بیشتر شده بودند

مثل خطوط دور چشمانم

و ترکهای روی پیشانیم

اما من زود ترا شناختم

هیچ فرقی نکرده بودی

همانطور زیبا ، جذاب ،آرام 

و چشمانی که یکبار دیگر مجذوبشان شدم

نمی دانم 

فضا آکنده از عطر گلهای باغ بود 

یا بوی تن تو

هر چه بود مرا سالها به عقب راند

یادت هست کی را می گویم

سالها پیش

کنج یک کافه ی خلوت

من بی خبر از همه جا 

داشتم کتاب میخواندم

و تو روبرویم نشسته بودی

ناگاه گرمای نگاهت را حس کردم

زیر چشمی تو را پاییدم

مدت زیادی بود که به من خیره مانده بودی

وقتی نگاهم در نگاهت گره خورد

نگاهت را از من ندزدیدی

و همانطور آرام 

با نگاهی که تحسین و عشق در آن موج میزد

لبخندی شیرین بر لبت نشاندی

یادت مانده

دیدارهایی که با هم داشتیم

تو کلام مرا تحسین می کردی

و من نگاه تو را....

امروز بعد از این همه مدت

دوباره نگاهمان بهم گره خورد

در میان این همه سبزه ای که امروز گره می خورد

هیچکس حواسش به نگاه ما نبود

که به هم گره خورد

اما نحسی سیزده کار خودش را کرد

دخترکی زیبا و بازیگوش به سمتت دوید

و تو او را در آغوش کشیدی

او تو را مادر صدا کرد

و من گویی از خواب پریده باشم

به خودم آمدم

فاصله ی ما بیشتر شده بود

تو متعلق به کس دیگری بودی

و من ....

سرم را پایین انداختم

و دور شدم

اما گرمای نگاهت را همچنان

پشت سرم حس می کردم

بی اختیار شعر استاد شهریار را زیر لب زمزمه کردم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

م_شریف96/1/13

.......

من گره خواهم زد

سبزه را با عشق

بر دلی از سنگ

تا که شاید قلبش

نرم گردد

سبز گردد

و بیاد چهارده

بر سر کوچه ی دلتنگی من.

بس که بسیار من دلتنگم ...😔

.........

شاعر که شدم

سیم های سه تارم را

به سبزه های سبز سیزده گره میزنم

و آرزو میکنم

آهنگ پاک صدای تو را بشنوم

شاید که شاعری

تنها راه رسیدن به دیار رویا

و کوچه های خیس کودکی باشد

یغماگلرویی

.........


سیزده بار شدم دربه در چشمانت

چشم قدیسه ی من رنگ عقیق یمن است


سبزه می بافی و من موی سرت میبافم

بخت من دست تو و بخت تو در دست من است 

حامد_فلاحی_راد

.........

من و این سیزده و فاصله ها و گله ها 

تو و آنسوی خیالات و همین فاصله ها 


بی تو در می‌رود از من هوس بودن تو 

من و تنهایی و سر رفتن این حوصله ها 

سعید_خاکسار

.........

سبزه‌ها را گره زدم، اما؛

 با کدام آرزو؟

 کدام دلیل؟


 مثل من؛

 ذره ذره می‌میرند!

 همه‌ی سال‌های بی تحویل…

سید_مهدی_موسوی

..........


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۱۶
م.ر م.س

شدی 

شراب 

و 

شدم مستِ بوسه ی تو شبی

کنون 

چه 

چاره کنم محنتِ خمارِ تو را

#سیمین_بهبهانی🍃🌸

.........

گیسوی تو آهوست پریشان 

آرامش دریای مرا ریخته برهم

این زن که پری خوست

 پری روست پری شان

با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازم ؟     

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان

#علیرضا_بدیع💙💙🍃🌸

.........

گفتم 

به هیچ کس

دل خود را نمی دهم!



اما دلم

برای همان هیچ کس

گرفت…

فاضل_نظری

.........

من فکر می کنم

الکساندر هم عاشق بود

که تلفن را آفرید

وگرنه

به عقل هیچ آدم عاقلی نمی رسید

که می توان

حضور گرم کسی را 

از سیمهای سرد عبور داد!

........

‏ناله از درد مکن،

آتشى را که در آن زیسته اى سرد مکن،

با غمش باز بمان،

سرخ رو باش از این عشق و سرافراز بمان.

 فریدون_مشیرى

..........

تنها و غریبانه بمانم بهتر


چون مرغک بی دانه بمانم بهتر 


وقتی که قرار نیست با من باشی


با یاد تو در خانه بمانم بهتر

ناصر_حامدی

.........

عید، هرکس را ز یار خویش، چشم عیدی است


چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است

شیخ_بهایی

..........

‍ بی تو به سامان نرسم ، ای سر و سامان همه تو

ای به تو زنده همه من ، ای به تنم جان همه تو


من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو

هرکه و هرکس همه تو ، این همه تو،آن همه تو

 حسین_منزوی

..........

صحرا و باغ و خانه ندانم کجا خوش است

هرجا خیال روی تو باشد مرا خوش است


در دوزخ ار خیال توام همنشین بُوَد

یاد بهشت می‌نکنم بس که جا خوش است...

فیض_کاشانی

.........

اندوه جهان چیست ؟ تویی داغِ یگانه 

دلسوختگان را چه به اندوه زمانه ؟

بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت

بگذار حسادت بکند شانه به شانه !

زخم تبرت مانده ولی جای شکایت

شادم که نگه داشته‌ام از تو نشانه ...

از عشق چرا چشم بپوشم که ندارد

این تازه مسلمان شده با کفر میانه

بهتر که سرودی نسراییم و نخوانیم

سخت است غم عشق در آید به ترانه

 سجاد_سامانی

.........

گفتی سپیده دم چه دل انگیز و دلرباست

گفتم تبسم تو بسی دلرباتر است


گفتی نسیم، روح نواز است و جان فزا

گفتم که بوی موی توام جانفزاتر است


گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح

گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است


گفتی که با صفاتر از این نوبهار چیست؟

گفتم جمال دوست، بسی با صفاتر است


گفتی که لاله گرچه فریباست، بی وفاست

گفتم: که عهد لاله رخان بی وفاتر است


گفتی که می رسد به فلک شور بلبلان

گفتم که ناله های حزینم رساتر است


گفتی به بینوایی مرغ قفس نگر

گفتم دلم ز مرغ قفس بینواتر است


گفتی دلت به محنت و غم سخت مبتلاست؟

گفتم هزار مرتبه جان مبتلاتر است...

فریدون_مشیری

.........

شاعر ، 

        که دیگر بار عاشق شود....

                                 یا دیوانه ست...!!!

- یا رسواترین....!!!!!......

                     ...و من ، که ترا عاشقم.....

- خدای عشق می داند...!!!!......



گویا_فیروزکوهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۴۹
م.ر م.س

سیزده ی هر سال 

گره ای زده ای 

بر کلاف دل تنگی هایم ....


بیا 

و این بار 

نحسی نبودنت را

از  جان خسته ام 

بدر کن 

#بهنام_محبی_فر

........

سبزه ی یاد تو را  خوب ،گره خواهم زد


به همه خاطره هایی که ز تو جا مانده

فلور_نساجی

..........

‌ای وای، دوباره آمده سیزده به در!

باید بکنیم یک دروغ از خود در:

"از بس که عیال، بنده را می خواهد

یک لحظه نبیندم، رَوَد جانش در!"

🤥😉😎

این سبزه چو من عاشقِ زاری بوده ست

در حسرتِ وصلتِ نگاری بوده ست

بر وی، گرهی کور اگر می بینی

زان روست که دائم به خماری بوده ست!

😜😂😋

سیزده به در است و من هوایی شده ام!

احیاگر سنّت خدایی شده ام!

دل رفته گرو به عشقِ دخترخاله

سرقفلیِ دخترانِ دایی شده ام!


آغوشِ بهشتی ات، جهنّم شده است 

لب هات به زخمِ هجر، مرهم شده است 

در باغِ تنت، دوباره گیلاس و هلو

با سیب و انارِ سرخ، درهم شده است!

#فرهاد_رنجبرراد

........

چون سبزہ بہ سبزہ زار برمیگردم

چون قطرہ بہ جویبار برمیگردم


آغوش تو فصل رویش باغ دلم

چون لاله بہ نوبهار برمیگردم

مه_ناز_نصیرپور

.........

درگیر خواب های زمستانی ام نکنید

با قطع شاخه هام ، بیابانی ام نکنید


عمری است باغبان به سراغم نیامده است

هر سیزدهم​ شما باغبانی ام نکنید


اشکی نگاه منتظر چشمه ام ندید

چون آسمان ابری و بارانی ام نکنید


امروز را که نام طبیعت برآن زده اند

من را شبیه فصل زمستانی ام نکنید

عرفان_اسماعیلی

.........

من گره خواهم زد

سبزه را با عشق

بر دلی از سنگ

تا که شاید قلبش

نرم گردد

سبز گردد

و بیاد چهارده

بر سر کوچه ی دلتنگی من.

بس که بسیار من دلتنگم ...😔

.........

سیزده روز از این سال گذشت اما من؛

همچنان منتظر لحظه ی تحویل  توام!

پاییز_رحیمی

.........

سیزده بار اگر جان بستانی از من....


باز تا زنده شوم با تو گره خواهم خورد

سید_صادق_رمضانیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۰۵
م.ر م.س

🌸🌺🌺🌸🌺🌸

🌸🌺🌸

🌺🌸

🌸

🌸


#سیزده_فروردین فارغ از همه دیدگاه های افراطی و تفریطی و دغدغه هایی که حول این روز مطرح می شود حاوی دستاوردهایی است که هم #اسلام آن را تایید می کند و هم برخاسته از عمق #باورهای_فرهنگی_و_اساطیری ایران است.

اگر سیر و سیاحت در آفاق و نگرش به شکفتگی های طبیعت از مسیر برهان صنع، باورمندی بیشتر را در پی داشته باشد دریغ است که فقط یک روز سیزدهم  به آن اختصاص یابد.

برای انسان گرفتار در عصر "معراج آهن و پولاد و سیمان " همین سیزدهم فروردین براعت استهلال توجه به طبیعت برای انسانی است که می تواند خداوند را "لای شب بو ها " هم‌پیدا کند.

انبوه ارجمند عارفان در گستره تاریخ فرهنگ و ادب فارسی نشان می دهد که هر کدام از اینان چون مولوی و سعدی و خاقانی تا سپهری بیشتر به طبیعت و‌ گیاه و‌گشت و‌گذار روی کرده اند پیام و حرفشان دوست داشتنی تر و جاندارتر بوده است.

اگر ایرانیان گرامی با این نگرش و با دقت و وسواس در #پاسداشت_طبیعت_سیزدهم_فروردین را گرامی بدارند و در این دنیای بی در و پیکر و پر هیاهو ساعاتی را حتی با هدف راندن نحسی ها کنار هم بنشینند و شادمان باشند می توان گفت که یک رسم دیرین #فراتمدنی به نام ایرانیان ماندگاری تضمین شده ای خواهد داشت.


دکتر__عبدالرضا_مدرس_زاده 

🌸

🌸

🌺🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۵۸
م.ر م.س

فردا 

پرکارترین روز سال است برای من.

باید,

گره از تمام سبزه های این شهر باز کنم

مبادا,

کسی تو را آرزو کرده باشد

........

منم ان سیزدهی که همگان میگویند

به در از خود شده و در تو هویدا گشتم

م_شریف

........

وقت آن شد که لبی بر لب ساغر بزنیم 

نقش گلبرگ به اندیشه ی آذر بزنیم 

گره از گوشه ی ابروی زمین برداریم 

گره ای سبز به احساس صنوبر بزنیم 


#محمد_رضا_بداغی

........

سبزه در دست تو و چشم من اما نگران


که گره را به هوای چه کسی خواهی زد


#مسعود_محمدپور

......

نحس بودن را بگیر از سیزده,اعجاز کن

من گره بر روسری ام می زنم,تو باز کن

#طیبه_افشاری

........

‏خواستم در بکنم سیزدهم را، ناگه...

‏روسری از سر تو وا شد و بیچاره شدم

‏دست در سبزه وچشمم پی چشمان توبود

‏گره زلف تورا دیدم و آواره شدم...!    

........

سالهاست 

برای رسیدنمان

سبزه ها را گره می زنم ؛

افسوس! 

نه دست هایمان در هم گره خورد ،

نه نگاه هایمان !

گره فقط درکارمان افتاده است...!

........

غصه هایت را به سبزه 

و دستانت را به من 

گره بزن 

تا سیزده دلتنگی ام بدر شود

😔

........

امروز را به جای سبزه

دلت را به دلم گره بزن،

گره ای کور و باز نشدنی...

........

بر دشـت و دمـن گذر کنم یا نکنم


نم نم، گل و سبزه تر کنم یا نکنم


من دربــــدر توام، چه فرقی دارد


این سیـزده را بــــدر کنم یا نکنم


شهراد_میدری

.........

گره را باز کن از پهنه ی پیشانی خود

سبزه را گره بزن ، به نیت دلهامان


م_شریف

.........

من گره خواهم زد؛

چشم ها را با خورشید

دل ها را با عشق

سایه ها را با آب

شاخه ها را با باد ...


"سهراب سپهری‏"

.........

می خرامد در میان سبزه زار

دختر ناز بهار

بر تن اش پیراهن سبز گل آرای حریر

گیسوانش خوشه ی زرین گندم

ساقه هایی ریخته تا ساق پا چون آبشار

گونه هایش سیب سرخ و 

گردن آویزش تمشک و 

بر لبش شهد انار

می خرامد در میان سبزه زار

دختر ناز بهار

میزند بر سبزه های دامنش چین چین گره

تا گره از کار دنیا وا شود

می نشیند بر لب جو

می سپارد غصه ها را دست آب

تا زلالی ها بشوید آنچه مانده از غبار

دورتادورش چکاوک های شاد

رقصشان میگیرد از آواز برگ

میزنند از نم نم باران، سه تار

میخرامد در میان سبزه زار

دختر ناز بهار

مردمان جشن های یادگار

میزنند از شهر بیرون سوی او

دست در دست نسیم

پا به پای جویبار

تا تمام سیزده ها را به در باشند باهم

رهسپار دشت و صحرا

عازم کوه و کمر باشند باهم

تا ببالد

تا برقصد

تا بخندد

در میان سبزه زار

دختر ناز بهار

.........

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که ببازار تو کاری نگشود از هنرم


سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

#شهریار

🌹🌹🌹💐💐💐🌹🌹🌹💐💐💐

آرزو هاےِ دلم را بہ چمڹ ها گفتم 

گره ای را ڪہ زدم آمدنت باز ڪند


سیزده آمد و من باز بهارے نشدم 

تو بیا تا دلِ من سالِ خود آغاز ڪند

فرانڪ_فردوسى

........

گره زدی به غمت ,هر چهار فصل مرا 


بیا که در شود این روزگار دلتنگی  ...


#معصومه_صابر

........

گره 13 از زندگیت بازشود، 

نغمه عشق به آهنگ دلت سازشود، 

سوسن و سنبل و مریم همه تقدیم شما،

این بهار و صد بهارت با گل آغاز شود.

___🌹___


سیزده روزِ رفته از بهار را

                 - در بسترِ سکوت آرمیدم....!!!

که مگر بشنوم

                  - از عطرِ لحظه ها

                           شمیم ِنفسهای ترا...!!!.

گویا ، 

      مرا به آرزوهای محال

                             - گره زدند...!!!!......

گویا - فیروزکوهی

..........


دل را به سر زلف تو باید گرهی زد

خیری که ندیدیم از این سبزه ی عیدی . . .

#رضوان_باقری

.........

امسال هم چنان همه ی سال های پیش

این سیزده بدون تو باید به در شود....

فرامرزعرب_عامری

........


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۵۳
م.ر م.س