قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۵۰ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

.


چشمانت را از یاد برده ام 

با خاطرات مبهمم از تو

چنان آمیخته ام

که گلی با عطرش !


می زیم

با دردی چونان زخم !

اگر بر من دست کشی

بی شک آسیبی ترمیم ناپذیر خواهیم زد !


نوازشهایت مرا در بر می گیرد

چونان چون پیچکهای بالارونده بر دیوارهای افسردگی !


من عشقت را فراموش کرده ام

اما هنوز

پشت هر پنجره ای

چون تصویری گذرا

می بینمت !


به خاطر تو

عطر سنگین تابستان

عذابم می دهد !

به خاطر تو

دیگر بار

به جستجوی آرزوهای خفته بر می آیم

........

🔻



چه کرده‌ای!

که از پشت فرسنگ‌ها 

و سال‌ها فاصله

بی ‌آنکه ببینمت

بی ‌آنکه لمست کنم

بی ‌آنکه هرگز بوسیده باشمت

از آنِ تو شدم

متعهدترین لااُبالی دنیا ...


احساس می‌کنم بکارت ذهنم

درحال ترمیم است

به کارَت می‌‌آیم ...؟!

افشین_یداللهی

........

رفتٖم امـا دل مـن مانـده بـرِ دوست هنوز


می‌بَرم جسمی و دل در گرو اوست هنوز!


سیمین_بهبهانی

.........

گوشِ نازِ تو گران است و گر نه سَرِ زُلف

مــو به مــو حــالِ پریشانِ مــرا می گوید


اگر اقبــال کنی حــالِ منِ سوخــته را

خط جدا خال جدا زُلف جدا می گوید

صائب_تبریزی 

.........

محمدابراهیم پژوهش(صابر):


مفتون ومحو دلبری هستم عزیزم

مردی زجنس دیگری هستم عزیزم


بسیار زیبا شعر میگوید دوچشمت 

مبهوت این عشوه گری هستم عزیزم


با عشوه هایت دل زمن بردی ودانی

مشتاق رقص آذری هستم عزیزم


چه بیتهای دلنشین دارد نگاهت

زین ذوق زیبا من بری هستم عزیزم


بانو بیا تا داستان دل بگویم

من قصه گوی محشری هستم عزیزم


ازتو اشاره تا بریزم خون خود را

آماده ی فرمانبری هستم عزیزم


لطفا مگیراز گونه هایم گاز سفتی

من میوه اما نوبری هستم عزیزم


صابر فدای خنده های دلنشین ات

دیدی که مرد بهتری هستم عزیزم؟

........

🌹🍀🌺🌾☘🌹


مرا هزار امید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی


بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت

چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی


دلم ز هرچه به غیر از تو  بود خالی ماند

در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی


شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است

ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی


جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند

چه باک زان‌همه دشمن چو دوست‌دار تویی


دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ست

مرا هزار امید است و هر هزار تویی


سیمین بهبهانی


🌹🍀🌺🌾☘🌹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۶ ، ۰۱:۳۷
م.ر م.س

گاهی همین که دل به کسی


بسته ای، بس است...


بغضت ترک ترک شد و نشکسته ای،


بس است...


گاهی فقط همین که به امید دیگری


از خود غریبه تر شدی و خسته ای


بس است...


حسین ـــ منزوی

.......

.




داشتی برایم حرف میزدی و من،

با چشم هایم

به موهایت شعر می بستم!

تصویرت را 

در چشم هایم که دیدی گفتی:

وای خدای من...

چقدر زیبا شدم!

دستم را روی صورتت گذاشتم

چشمهایت را با ناز بستی

و خدا از شوق بارید!

باران...

معجزه ی کلام توست،

که موهای تو و شانه های مرا

تا بهشت خواهد بوسید!

کمی بیشتر حرف بزن

تا دنیایم را بهشت کنی!

بگو...

بگو از اینکه چقدر دوستم داری!

........

کاش من هم مثلِ خیلى ها

عاقل بودم

کاش مى توانستم از چیزهاى بیهوده اى

مثلِ عشق

مثل علاقه

مثلِ آدمى...بگذرم.

سیدعلى_صالحى

........

.




اهدا عضو که

برای وقتی بود که بی نفس شدم


در لحظه های دیدن تو زنده ام

اما نفس در سینه حبس شده

و حس میکنم قلب در سینه ام

عضوی از تو شده و محکم میکوبد

برای آمدن سوی تو


قلب من است

عضو جان من است

اما...

اما سوی تو می آید

........

🔻

در عصر هایم پیدا شو

همین امروز 

که

 من در حوالی چشمهای تو 

خود را گم کرده ام


چند ساعتی خودت را

به من قرض بده

بگذار تمام من

روی شانه های تو

دلتنگی اش را هوار بزند.

مریم_پورقلی

..........

حضورت را 

به انبوهِ حقیقت پس نخواهم داد

ای رویای بی تکرار'

در اقیانوسِ وهم انگیز و بی پایانِ تاریکی

سوارِ قایقی از نور خواهم شد

اگر فانوسِ شب بیدارِ چشمانت بتابد باز

بر این آیینه ی جانم

مرا از وحشتِ طوفانِ دریاها

هراسی نیست


و من با جان ودل 

بی وقفه پارو می زنم

تا ساحلِ امنِ حضورِ عاشقت

زیبایِ بی تکرار...

فاطمه_مشاعی

..........

هنوز قهوه‌های کافه نادری خوب‌اند

هنوز بدیع‌زاده خوب می‌خوانَد

هنوز سعدی خوب می‌نویسد

و هنوز

دلتنگِ تو بودن خوب است


خوب است که هیچ‌کس اینجا نمی‌پرسد:

چرا دوتا قهوه؟

خوب است که هیچ‌کس اینجا نمی‌فهمد

چرا دوتا قهوه

خوب است که صدا به صدا نمی‌رسد اینجا

وقتی داد می‌زنم: آقا!

دوتا قهوه


آقا!

صدای خزان را پایین بیاور

دیگر به تنم جان نمانده است

و اینکه در رفتنِ جان از بدن

مردم حرف‌های زیادی می‌زنند،

حرفِ زیادی می‌زنند


اینجا هنوز کسی‌ست

که به‌اندازهء هزاران‌نفر نیست

و جایش روی تمام صندلی‌ها خالی‌ست

کسی‌که هر پاییز

پای تمام درختان شهر

شدخزانِ تازه‌ای خواهد کاشت


و کسی‌که تورا دیده باشد

پاییزهای سختی خواهد داشت...


لیلاکردبچه

.........

حریصانه ، عطر تنت را می‌نوشم و

صورتت را در دست می‌گیرم

همانطور که در آغوش می‌کشم

جان شیفته را


آنقدر به هم نزدیکیم

که نگاهمان ما را می‌سوزاند

با اینحال زمزمه می‌کنی :

ای غایب از نظرم


هرقدر بخواهی مست لذتت می‌کنم

کلماتت درد غربت دارند و راز

انگار در سیاره‌ی دیگری تبعیدم


کدام دریا قلب توست؟

کیستی؟


باز آرزوهایت را به آواز بخوان

لحظه‌های گوش سپردن به تو

غنچه‌های درشت ابدیتند

که گل می‌شوند.


"لوسیان بلاگا"

🌹🌹🌹🌹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۶ ، ۰۱:۳۱
م.ر م.س

۲۸ تیر، زادروز بانوی غزل پارسی گرامی باد.


سیمین خلیلی معروف به سیمین بـِهبهانی (زادهٔ ۲۸ تیر ۱۳۰۶ تهران - درگذشتهٔ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ تهران)، نویسنده و غزل‌سرای معاصر ایرانی و از بنیان‌گذاران کانون نویسندگان ایران بود.


 سیمین بهبهانی در طول زندگی‌اش بیش از ۶۰۰ غزل سرود که در ۲۰ کتاب منتشر شده‌اند. شعرهای سیمین بهبهانی موضوعاتی هم‌چون عشق به وطن، زلزله، انقلاب، جنگ، فقر، تن‌فروشی، آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان را در بر می‌گیرند.

........


ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم


بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم


ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟


گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

من او نیم، او مرده و من سایه اویم


من او نیم، آخر دل من سرد و سیاه است

او در دل سودازده از عشق شرر داشت


او در همه جا، با همه کس، در همه احوال

سودای تو را ای بت بی مهر! به سر داشت

....

زن ، بام نیست 

تا برای هواخوری به سراغش بروی

آسمان است پرواز را بیاموز 

 

 سیگار نیست 

 که بکشی و تمامش کنی 

 اکسیژن است او را نفس بکش 

 

روزنامه نیست که بخوانی و

روی نیمکتی جا بگذاری 

کتاب است او را زندگی کن 

 

 او یک «زن» است اگر میتوانی «مرد» باش.

 ..........

جهانیان همه گر تشنگان خون منند



چه باک زان همه دشمن؟ چو دوستدار تویی



🌹 🌹🌹

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۶ ، ۰۱:۲۳
م.ر م.س

ای مهربان من

من دوست دارمت

چون سبزه های دشت، چون برگ سبز درختان نارون

معیارهای تازه ی زیبایی

با قامت بلند تو سنجیده می شود.

زیبایی عجیب تو معیار تازه ای ست،

با غربت غریب فراوانش مانند شعر من

ای شعر بی قرین!

ـ و این تفاخر از سر شوخی ست ـ

نازنین...

حمید_مصدق

........

اطرافم پر دوست ..!

دوستانم ،گهری بی همتا..!

روزها اول صبح ؛

به درودی دل خود گرم کنیم..

و چه زیباست، کنار یاران ،

خنده بر صبح زدن ..!

زندگی را به صعود و به خوشی چسب زدن..!

تا که باشید شما …

زندگی بستر امنیت و اظهار خوشیست..

پس کنارم باشید،

چون که یک دست ندارد آوا..

مهرتان افزون باد ..

تا ابد پاینده..

سرخوش و سر زنده..!!

❤️🌹❤️


صبح شدآفتاب آمد

چای را خوردیم روی سبزه‌زارِ میز


ساعت نُه ابر آمد

نرده‌ها تر شد

لحظه‌های کوچک من

زیر لادن‌ها نهان بودند...

یک عروسک پشت باران بود


ابرها رفتند یک هوای صاف

یک گنجشک...

یک پرواز...

سهراب_سپهری

........

سودای ترا بهانه‌ای بس باشد

مستان ترا ترانه‌ای بس باشد



در کشتن ما چه میزنی تیغ جفا

ما را سر تازیانه‌ای بس باشد

مولانا

........

.


تو مدت هاست مرا دوست نداری!

روبه رویم نشسته ای، اما رفته ای...

بی آنکه چمدانت را بسته باشی

بی آنکه خداحافظی کنی

یا برایم دست تکان بدهی...


حرفی نمانده برای گفتن

شعری نمانده که بخوانیم

حوصله ای نمانده که از آن سر برویم...

تو مدت هاست دوستم نداری...

نگاهت را ندزد!

خودم چمدانت را میبندم...

اشک هایم را تا میکنم، میگذارم لای لباس هایت...

تکه ای از من به درد روز های دلتنگی ات میخورد...

فرار میکنم از قتل عام بغض ها...

میروم خودم را به خواب میزنم...

چمدانت را بردار

خداحافظی ات را بنویس...

بعد خودت را بردار

آغوشت را بردار

زندگی ام را بردار

برو...


بیدار می شوم که دست خطت را بغل کنم!

"عزیزم خداحافظ

دست هایم را جا میگذارم برای تو...

برای روزهایی که نیستم اشک هایت را پاک کنم"


تو مدت هاست مرا دوست نداری...

چمدانت را باز کن!

لباس هایت جیغ میکشند،

اشک هایم خودکشی دسته جمعی کرده اند،

و تو...

دستی نداری

تا جنازه هایشان را به گور بسپاری...

.......

هر روز صبح قبل از آغازم

صدایت می پیچد 

در همهمه ی افکارم

راست می گویند 

تنها صداست که می ماند...

........

نگو که گریه ی نم نم به من نمی آید

نگاه کردنِ با غم به من نمی آید!

.

نخواه سوی کسی رو کنم به غیر از تو

نگو چرا... که دلیلم  به من نمی آید...!

.

کلافه ام من از احساس تند خود...انگار

که دل سپردنِ کم کم به من نمی آید

.

تو باید از سر راه دلم تکان نخوری

دمی که با تو نباشم ، به من نمی آید...

.

همیشه فکر تو شیرین ترین خیال من است

که راه رفتنِ با هم به من نمی آید...

.

بیا خودت غزلم را تمام کن دیگر...

سرودن از گل مریم به "من" نمی آید!

مریم_عظیمی

.....

.

ظهر تابستان است 

سایه ها میدانند

که چه تابستانیست

مهربانی هست 

سیب هست 

ایمان هست

آری!

تا شقایق هست زندگی باید کرد.

در دل من چیزیست مثل یک بیشه ی نور

مثل خواب دم صبح

و چنان بیتابم که دلم می خواهد 

بدوم تا ته دشت 

بروم تا سرکوه

دور ها آواییست که مرا می خواند


#سهراب_سپهری



درود دوستان نیم روزتون دلپذیر🌹

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۶ ، ۱۶:۵۵
م.ر م.س

باز هم جمعه و معشوقه من در سفر است

باز هم وسوسه دارم نکند پشت در است!؟


باز هم جمعه و دلتنگی و یک بغض عجیب

باز هم همدم تنهایی من چشم تر است...

مسعود_محمدپور

.......

یکبار یک جمعه در یک جمعی، گفتم چه میشد اگر "جمعه" نبود، آدم یکبارگی از پنجشنبه، وارد شنبه میشد!

خندیدند.

آنها که چشم به در نیستند، باید هم بخندند آخر نمی دانند که

 "جمعه ها"، 

فقط صبح اَش قابل تحمل است.

ولی ظهر که می‌شود... 

ظهر که رد می‌شود... 

بعد ِ ظهر که می‌شود...

 آخ از این بعد از ظهر...

 آخ 

از 

این

 عصر ِ

بی تمام ِ

 جمعه های ِ

 انتظار!

 لاکردار تمام نمیشود. 

غروب

غروب را بگو

خورشید مگر غروب میکند!؟

انگار او هم منتظر کسی ست!


بین خودمان بماند، این جمعه هم یواشکی آرزو کردم کاش "جمعه ای" وجود نداشت، اگر هم بود کاش فقط تا ظهر طول میکشید.

........

جمعه

نا کوک ترین 

سیم ساز هفته است!

با حجمی از انتظار و

انتظار و

انتظار ....😔

........


جمعه یعنی 

شمارش روزهای هفته ای 

که باز 

بی تو گذشت...

یعنی 

انبوه دلتنگی هایی 

که عاجز می شوم 

از شمارش شان

در یک روز..!

بهنام_محبی_فر

........

جمعه تلخ ست نه برای همه

حتی عصرش،شدآشنای همه


آنکه در رنج ودرد تنهایست

فکرشنبه ی ناز ورویایست


آنکه در غربت دل خویش است

جمعه بغض و شروع تشویش است


عصر جمعه برای ماست عزا

درد دل می شودبزرگ ورسا


حذف کن جمعه را ز زندگی ات

 قرص خوابی بخور به بندگی ات


اینهمه ازبدی جمعه مگو

جای آن،یار نیک خودبرجو


تاسحرپیش او بمان،قشنگ بمان

مثل گل باش ورنگ رنگ بمان


صبح شنبه چو آید از نفسی 

گریه کن از فراق جمعه، بسی


جمعه ات میشود چنین زیبا

که روی  آغوش گلی. رعنا


محمد ابراهیم پژوهش .صابر

بداهه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۹
م.ر م.س

صدای نبودنش

 به عرش رسید

هرکسی از کنارم میگذرد

 طعنه ای به من می اندازد..

همه رفتنش را باور کردند..

همه دارویی برایم تجویز کردند...

ولی نمیدانند رفتنش مرا به تباهی کشاند

نمیدانند با رفتنش...

 دمار از روزگارم در آورد..

صدای رفتنش را 

همه شنیدن

جز خودش...

........

هر روز


 بیشتر به تو


دلبسته می‌شوم


"عشق "


از شناخت می‌گذرد..!


اتفاق نیست !!!

😔.....

فریاد زدم...


فریادی بی صدا...


فریاد بی صدا درون آدمی را می سوزاند


خاکستر میکند...


به نابودی می کشاند.


فریاد بصدا اوج درماندگی است


آنقدر درمانده


 که که حتی حنجره یاری نمیکند.

.........

فریاد نزن...

حتی بی صدا

تو

فقط....

دوستت دارم  را 

 نگاه کن...

او میفهمد....!

😔.......

.



"دوستش دارم"


به سانِ مادری که می فهمد؛


 فرزندش..


مرده به دنیا آمده ..


"دوستش دارم"


و میدانم سهم من از او


فقط همان 


حسِ "دوست داشتن" است ...

.........

از دار دنیا

تنها همان چهارخانه ی پیراهنت 

برای او  کافیست

با همان حس "دوست داشتن"

وقتی در آغوشش میگیری و

بانـوی خانه ات می شود...!

فقط ، این سهم را

ادامه دهید....!

🌺🌺🌺🌺🌺

نگه دار مرا کنار خودت 

درست شانه به شانه ی روزمرگی هایت 

گاهی دستم را بگیر و

 به خیابان های این شهر نشان بده, 

هنوز کسی هست که 

عشق را بلد باشد ...

🌺🌺🌺🌺

"دوستش دارم"

و این را فقط منی میدانم 

که دیگر ندارمش..

و باید وانمود کنم که دوستش ندارم ..

و تو نمیدانی

نبودنش چه بر سرم آورده

و نخواهی دانست شده ام قاتلِ 

لحظه های خود .‌.


"دوستش دارم"

چونان یک اعدامی در لحظاتِ 

آخر زندگی اش

 پای چوبه یِ دار ..

همانند شنا نابلدی در حالِ غرق شدن ..

همانقدر امیدوار

و ناامید 

همانقدر دلبسته 

و رها شده ‌‌..

🌺🌺🌺🌺

سرم ای ماه به دامان نوازش بگذار


تا در آغوش تو سوز غزلی ساز کنم


هوشنگ ــ ابتهاج

🌺🌺🌺🌺

می روی و گریه می آید مرا


اندکی بنشین که باران بگذرد...


امیر خسرو دهلوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۶ ، ۱۲:۳۴
م.ر م.س

🍂


یک پیاله شعر تازه

یک وجب دلواپسی



زیر قیمت می فروشم

مشتری دارد کسی..؟


فروغ_فرخزاد

🍂

🍁

🍂🍁

🍁🍂🍁🍂🍁

...

دیروز پدرم

امروز من

فردا هم یکی از پسرانم ...


دنیا

همیشه برای نسل من

معشوقه ای با چشم هایِ درشتِ مشکی

و موهایی بلند

کنار گذاشته است ...


روزی

اگر زنی با چنین مشخصاتی نیافتید

بدانید که دنیا

به آخر رسیده ...

کامل_غلامی 

🍂

🍁

🍂🍁


من از تو 

توقع چندانی ندارم !

فقط -

آنقدر کنارم بمان که _

عصا زنان 

پله های آسمان را 

بالا روم !

وحروف عشق را 

روی قلب خورشید 

چنان 

حکاکی کنم که

برای دوست داشتن 

پایانی نباشد !

**

محبوب ام !

اینجا ؛

هیچ چیز نیست 

جز خاطرات تو ...

و تو 

آنقدر بلند ...-بلند ؛

با من حرف میزنی 

که میترسم اگر 

درز پنجره ها را 

نپوشانم نسیم؛

 عاشقانه های ظریف ما را 

چنان در گوش مردم شهر نجوا کند که

همه تورا

 معشوقه خود بپندارند ....!

معصومه_قنبری(ترنم باران )

🍂

🍁

🍂🍁

🍂.

صدای نبض احساساتم

چند وقتیست 

که نا مرتب می آید ..


جانم

میشنوی؟

این صدا 

برای توست که اینجور میزند ..


انگار 

شیپوری به دست گرفته

و میخواهد به این دنیایِ نامرد

بفهماند که رفته ای ..


میخواهد 

نبودنت را جار بزند ..

صدای نبودنت را همه شنیدن 

جز خودت ..


حتما 

پر از بودن کسی هستی 

که اینجور کر شده ای ..

کاش

می شد خالی بشوی

از حس و حال های غریب امروزی ..


کاش می شُد 

 پر می شُدی از عشقی که

در وجود من

سالهاست جوانه زده است ...

🍁

🍂🍁

هرچی نباشد تو یک مردی ...

باید کمی منصف باشی !

مسخره کردن چشم های گود زنی که به 

خاطر تو ، برای تو و به عشق تو 

گریه کرده

چندان منصفانه نیست ...


🍂

🍁

🍂🍁

دلتنگی


آدم را به خیابان می‌کشد 


دلتنگم و مردم نمی فهمند ...


قدم زدن گاهی از گریه کردن غم انگیز تر است !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۶ ، ۲۳:۴۴
م.ر م.س

نزدیکتر بیا ...

بگذار 

حوالی بوسه های" تو 

بخواب روم !

پیش از آنکه 

صدای 

عطسه ستاره ای 

مانع 

در آغوش کشیدن ماه شود !

**

مرا در آغوش بگیر !

بسان 

حقیقت گمشده ای که 

وسوسه 

اعتماد را 

برای بوسیدن دهانش 

بر می انگیزد !!

**

اصلا تو 

یک من دیوانه لجبازی !

سکوت کن ؛

سکوت....!

تا ببینی 

دیگر-

 نفس نمیکشم 

معصومه_قنبری(ترنم باران )

.........

.




نفس کشیدمت عمیق ، 

همچون هوای اول صبح ! 


همانقدر پاک ، همان قدر دلنشین ..

نگاهت کردم دقیق! 

همچون تابلویی بی نقص! 

همانقدر زیبا! همان قدر ظریف ..

گویی بعد از دیدنت ، نفس کشیدنت 

لحظه ، لحظه ات را از خودت 

گرفته باشم 

همانقدر خودخواه ، 

همانقدر مجنون . . .

........

هر صبح غرق در 


خیال تو چای دم میکنم 


تا تمام خانه عطر تو را بگیرد ،


دیوانه نیستم ؛


اما این خودکشی را دوست دارم

.........

صبح 

باور عشق است 

در لبخند آسمانی تو 

وقتی 

چشم هایت را باز می کنی 

و عطر نگاهت را

بر خورشید می پاشی 

تا غزل غزل

روشنی بسراید

بهنام_محبی_فر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۶ ، ۲۳:۳۷
م.ر م.س

کاش


پایان یکی از این روزها


شب نباشد


تو باشی...

😔......

هر چیز قاعده‌ای‌ دارد


جز عشق،


و عشق


انگار تا ابد بی‌قاعده است...

😔.....

چه چیزهای

 کوچکی

 عمیق ترین فاصله ها

 را می سازند

😔......

@betoasal


گفته بودم بی تو میمیرد دلم اما نمُرد!!!


زنده ماند آری !! ولی دیگر برایم دل نشد

استاد_مجتبی_سپید

........

من باشم و 

شاخساری از بلوط ..

و نسیمی که 

هر دم عطر نفس های تو را ....

آه .._محبوب من !

میترسم 

سر انگشتان عاشقم 

چنان از تو بسرایند 

که نامت 

ورد زبان چشمه شود .... 

و اهالی دشت 

دیوانه وار

 برای  دیدار تو 

پا به خیال من بگذارند ...!

معصومه_قنبری_ترنم باران 

ّ...........

من که مشغول

     به دنیایِ بدی ها هستم

                      تو ولی 

                         خوب تراز

                                 خوب تر 

                                   از خوبی تو


من و تو

     جان دلم

     منفی و مثبت 

                هستیم

                حاصل جمع من و تو 

                        که جوابش پیداست...

امیر_اخوان

.........

من

خسته

در بستر بی خوابی خویش

درِ بی پاسخِ ویرانه ی هر خاطره را کز تو در آن

یادگاری به نشان داشته ام کوفته ام.

 

احمد_شاملو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۶ ، ۲۳:۳۲
م.ر م.س

در غلغله جمعی و تنها شده ای باز




آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی

فاضل_نظری

.........


امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد 

گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد 


تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت 

آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد 

حسین منزوی🌾🌾🌾

........

ناگریز از سفرم، بی سر و سامان چون باد

به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد...


کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت؟

بال، تنها غم غربت به پرستو ها داد...

فاضل_نظری

........

پر درد تر از نقش دلم حوصله ای نیست 

باید که بســـــوزم همــــه ی فاصله ها را 


دلتنگی دیدار که بر سینه نشستــه است 

رج مـــــی زند از روزن غربت ، گله ها را


در آینه ی چشـــــم تر و پر تبـــــم امروز

دل آمده سامان بدهــــد حوصلــــه ها را


آنگاه که مغلــــوبتر از مـــرگ امید است 

ای عشـــــق بیا حل بنمــــا مسئلـه ها را 


میخانه به می رنگ شود ، شعـر به دفتر

عشق است که بسته ست ره قافله ها را

الهه_نیری

......

شب ها 

عجیب با خیال  او 

هم آغوش می شوم 

آنقدر که 

بوسیدنش تمامی ندارد !


😔.......

چه نزدیک است 

جان تو به جانم


که هر چیزی که

 اندیشی بدانم... 


 🌺🌺🌺🌺🌺❤️

ای کاش شانه های غمت بودم

لعنت به مرز و

فاصله و

دوری...

سیدمهدی_موسوی

........

خاطرات نه سر دارند و نه ته !!! 

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند


می رسند... گاهی وسط یک فکر


گاهی وسط یک خیابان


سردت می کنند ،

داغت می کنند


رگ خوابت را بلدند ، 

زمینت می زنند


خاطرات تمام نمی شوند ، 

تمامت مى کنند....!🌷

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۶ ، ۱۳:۳۷
م.ر م.س

همین که نعش درختی به باغ می افتد

بهانه باز به دست اجاق می افتد


حکایت من و دنیایتان حکایت آن

پرنده ایست که به باتلاق می افتد


عجب عدالت تلخی که شادمانی ها

فقط برای شما اتفاق می افتد


تمام سهم من از روشنی همان نوریست

که از چراغ شما در اتاق می افتد


به زور جاذبه سیب از درخت چیده زمین

چه میوه ای ز سر اشتیاق می افتد


همیشه همره هابیل بوده قابیلی

میان ما و شما کی فراق می افتد؟

فاضل_نظری

........

دریا هم 

تنگ می شود دلش !

مثل آدم ها ....

موج می کند دلتنگی اش را 

می آورد پیش صخره ها ...

اما صخره ها

مغرور و بی تفاوت 

 پس می زنند او را 

درست مثل عکست !

که نداشتنت را 

می شنود بارها از زبانم 

اما نگاهش 

همچنان 

به دیوار روبرو ست ...

.......

نمیدانم در خلوت صبح میآیی

و یاشلوغی غروب آفتاب...

در خیابان و یا محل کار

 و دانشگاه...

ولی میدانم که یک روز میآیی

میآیی و تمام دلتنگی هایم 

بی قراری های هر روزم 

و بغض های گاه و بی گاهم

 را پایان میدهی...

و این بار تو قدر میدانی

قدر آغوشی که برایت گشوده ام

قدر اعتمادی که  کرده ام

و قدر قلبی که دوباره زنده کرده ای،

میدانی

من ایمان به آمدنت دارم

ایمان به وجودت که

هیچکس از جنسش نیست

........

گران گشتم به چشمشبس که رفتم بی سبب سویش

 

مرا زین پای بی فرمان چه ها بر سر  نمی آید ...

صائب_تبریزی

........


ضربان پایت را می شنوم 

در سینه ام راه می روی

ترجیح می دهم که تنها بمانم 

به تلویزیون خیره شوم 

کتاب خوانم 

پیاده روی کنم 

بخوابم 

تلویزیون تو را نشان می دهد

کتاب ها تو را می خوانند

پیاده روها تو را قدم می زنند

خواب ها تو را می بینند


عزیزم 

همه از این جا رفته اند

تو که تنهاترین مرغابی جهانی

چرا از من مهاجرت نمی کنی؟

........

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۲۳:۰۱
م.ر م.س

.





امروز صبح

از خواب که بیدار شدم

نفس هایت را

روی گونه ام حس کردم!


انگار

مرا در خواب بوسیده بودی 

و فرار کردی!


ولی چه ناشیانه...!

تو نمی دانی

من

عطرش را حفظِ حفظم؟!

 ........

چشم هایم را باز میکنم 

معلقم 

نمیدانم چند شنبه است 

خورشید از پشت پنجره تا وسط اتاقم قد کشیده

کمی فکر میکنم 

یادم می آید 

دیروز وعده دیدارمان بوده 

بی حوصله بلند میشوم 

زیر کتری را روشن میکنم

گوشی ام را چک‌ میکنم

حتما خوابست

چون هنوز پیغامی نفرستاده 

و این برای من یعنی 

امروز جمعه است

.........

شرح دلم

یک غزل

کوتاه است 


که ردیفش همه

"دلتنگ توام"

می آید 

........

جمعه و غصه ی تنهایی و بی حوصلگی


تازه این اول ظهر است و غروبش


 در پیش...

.........

کاش 

جمعه فقط شب بود 

و روز نداشت و غروب نداشت

به قول گوینده ی رادیو 

'عصر دل انگیز  ' نداشت

همه که نمی دانند تو رفته ای!

😔

.........

آخر هفته ها 

لعنتی ترین روزهاست 

برای آنهایی که 

خاطره ی خوبی از عشق ندارند 

که دستشان در دست یار نیست 

و دل بسته اند به آلبوم ها 

به قاب عکس ها ...

ای کاش 

یا اصلا جمعه ای نبود 

یا هیچ کس 

در حسرت یک جای خالی نمی سوخت !

........

من دور تو میگردم و


      این...


اصل سماع است !!!

.......

عاشقان پیدا و دلبر ناپدید

در همه عالم چنین عشقی که دید


نارسیده یک لبی بر نقش جان

صد هزاران جان‌ها تا لب رسید

مولانا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۶:۵۱
م.ر م.س