قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻





 اینجا نفس من به نفسهای تو بند است

لبخند تو از آن طرف پنجره چند است


هر چند که از فاصله ها اخم تو پیداست

تلخی تو هم باز به شیرینی قند است


می رنجی اگر دست خودم نیست که صد بار

 گفتند رفیقان به من اخلاق توگنداست


با این همه ترفند هنوز اول راهم

از بس که دل فتنه گرت دیر پسند است


بگذار که با موی تو خود را بزنم دار

چون گردن من عاشق گیسوی کمند است


بی ربط اگر هست ببخشید یکی گفت:

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

مراد_قلی_پور

🌸🌸🌸🌸

.



شمعدانی ات را وقتی قربان صدقه ات میرود

و این شعرها را هم که تو را در هر کلمه

صد بار صدایت میزنند...

دوست دارم!

من دنیا را دوست دارم برای تو...

برای بودنت...

من خودم را هم دوست دارم از وقتی تو را دوست دارد!

اینگونه...

این روزها تمرین میکنم دوست داشتنت را...

تو را باید چنین دوست داشت...

بی حد

بی مرز...

تا جنون

تا سه نقطه ی آخر همین شعر...

........

میوه ی 

ممنوعه ای

پایت 

بهشتم داده ام گر سزای عشق تو 

باشد 

جهنم  

پایه ام

مهدی_عنایتی

.........

.



نانوای محله تان چقدر عزیز است برایم

صبح ها

نان گرم برایت آماده می کند!

همسایه  روبرویی تان را دوست دارم

پیر زن خوش اخلاقی ست و به تو لبخند میزند!

تاکسی ها یی که تو را با احترام در شهر می چرخانند!...

استادت را وقتی بانو خطابت میکند!

قلمت را

جزوه ات را

همکلاسی هایت را هم دوست دارم!

اصلا

من این شهر را

این کشور...

این دنیا را دوست دارم

چون تو در هوایش نفس میکشی...

.......

حس می کنم کنار تو از خود فراترم

درگیر چشم های تو باشم رهاترم


تنهایی ام کم از غمِ دلتنگی تو نیست

من هرچه بی قرارترم ، بی صداترم


قلبی که کنج سینه ی من می زند تویی

من با غمِ تو از خود تو آشناترم !


حالم بد است ، با تو فقط خوب می شوم

خیلی از آن چه فکر کنی مبتلا ترم ... !

اصغر_معاذی

.......

" دلتنگی " ات را چه کار کنم .

دست به دست بدهم تا به کدام مادر

 مُرده ای برسد .

بسوزانمش 

تا دود اش ، چشمِ کدام

 بیچاره ای برود .

دفن اش کنم

 درخت شود میوه بدهد

 تا کدام از راه جا مانده ای

از آن بخورد .

با دلتنگی ات چه کار کنم .

به رودخانه بریزم

 تا ماهیان آزاد را

 روی آب ببینم ..

به دریا ، 

تا آمار نهنگ های به ساحل

 آمده بیشتر شود .!

از کوه پرت کنم 

قل بخورد بزرگ تر شود تا 

بر سر کدام خانه خرابی فرود آید .


 چه کار کنم با دلتنگی ات ..

.........

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم 

کسی که حرف دلش را نگفت، من بودم


دلم برای خودم تنگ می شود آری

همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم


چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟

اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم

محمدعلی_بهمنی

........

بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم 


تا به صدخاطره با چتر خیانت نکنم 

علی_صفری

........

دوستش می‌دارم

چرا که می‌شناسمش،

به دوستی و یگانگی.

اندوهش

غروبی دلگیر است

در غُربت و تنهایی.

همچنان که شادی‌اش

طلوعِ همه ی آفتاب‌هاست

و صبحانه

ونانِ گرم،

و پنجره‌ای

که صبحگاهان

به هوای پاک

گشوده می‌شود،

و طراوتِ شمعدانی‌ها

در پاشویه‌ی حوض...

احمد_شاملو

.......

ﭘﺮ ﻧﻘﺶ ﺗﺮ از

ﻓﺮﺵ ﺩِﻟﻢ 

ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ


ﺍﺯ ﺑَﺲ ﮐﻪ 

ﮔﺮﻩ ﺯﺩ 

ﺑﻪ ﮔﺮﻩ 

ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ...

 محمد_علی_بهمنی

     🍃🌸🍃

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۵۸
م.ر م.س

.

چقدر نیستی…

چقدر دوری…

چقدر پیدایت نیست!

انگار آدم بخواهد آفتاب را ببیند،

اما او را به دیدن روزنه ای پشت پلک پنجره ها،

وادار کنند.

یا بخواهد دستی را بگیرد ،

اما او را به نوازش پر کبوتر قانع سازند.

یا مثلا دلش برای آبی دریا تنگ شده باشد،

اما او را با نگاه به آبی حوضِ کوچکی دلخوش کنند.

نیستی…

این هم از نشانه های توست،

که انتظار را چاشنی دوست داشتنت کنی.

آنقدر که حتی ،

به جرعه ای از

کرشمه ی خیالت هم ،

دلخوش باشم.

نیستی چقدر…

در حوالی من...

.......

ای صورت پهلو به تبدل زده! ای رنگ

من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ


گر شور به دریا زدنت نیست از این پس

بیهوده نکوبم سر سودا زده بر سنگ


با من سر پیمانت اگر نیست نیایم

چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ

فاضل_نظری

.......

بماند که ندارمت..

بماند که هنوز دلم برایت تنگ است...

بماند که تکه ای از تو در من مانده...

بماند که شبها بیقرارت میشوم...

بماند که هنوز دلم میخواهدت...

بماند که بی تو فقط زنده ام...

بماند که هنوز وقتی باران میبارد صدایت در گوشم میپیچد...

بماند که نیستی تا آرامم کنی...

بماند که نمیتوانم از ذهنم بیرونت کنم...

همه ی اینها بماند در دلم...

تو فقط خوب باش...

همین کافیست...

پریسا_کاظمی

........

بر مزار من اگرآمدی؟مست بیا


در همان حال که عقلت رود از دست بیا



برسر قبر من سوخته دل ساده مباش


همرهت باده و پیمانه اگر هست بیا

.......

دلم  را  بـرده  اما  دلـٖربایی  را  نمی داند


کسی را میپرستم که خدایی را نمی داند

جواد_منفرد

........

‍ حوای من آدم شدم وقتی...

باغ تنت را بر زمین دیدم 

هی مشت مشت از گندمت خوردم.....

هی سیب سیب از پیکرت چیدم 

سرما اگر هست قلبی را 

آتش بزن درگیر داغش باش

ول کن جهانت را  قهوه ات یخ کرد 

سرگرم نان و قلب و آتش باش 

این مرده ای را که در پی اش بودی 

این تکه قلب شعله بر گردن 

شاید علی آذرت باشد

علیرضا_آذر

........

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی …

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند …

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز

 سهراب سپهری

.......

.


می دانی الان، امشب

بار چندم است که دلم تنگ میشود 

و نیستی؟

چندمین شب است که نگفته ای 

دوستم داری؟

چند وقت است که نقش 

دوست نداشتنم را بازی میکنی؟

چند شب است که با دردی 

در قفسه چپ سینه ام میخوابم؟


نمیدانم آخر قرار است 

در این جدال من 

دیگر دوستت نداشته باشم 

یا تو دیگر اینهمه عاقل نباشی

فقط میدانم تو هم 

به دل من هم به دل خودت 

بدهکاری

دلی که این همه مرا خواست 

و تو ظالمانه سرکوبش کردی

و چه ساده عبور میکنی 

از دل های هردویمان

.......

من که گنجشکم 

دلم برگی ست در آغوش باد 

شیر هم باشم دلم میمیرد از دلتنگی ات 


معصومه_صابر 🌿  🍃🌸🍃

.......

مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب


نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب


دورم از خاک در یار و ، به مردن نزدیک


چون کنم چارهٔ من چیست در این باب امشب

وحشی_بافقی 🍃🌸🍃

........

عشق؛

    بر شانه ی هم 

       چیدنِ چندین سنگ است،


گاه می ماند 

و ناگاه به هم می ریزد.


آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است،


دل

به یک لحظه ی کوتاه 

                  به هم می ریزد...

فاضل_نظری

........

گفت هر نفس دوستم داشته باش

گفتم میان دوست داشتنت کمی هم نفس بکشم؟

گفت در آغوشم بگیر تا رویا ببافم!

گفتم میان رویا کمی هم با تو زندگی کنم؟

گفت وقتی حرف میزنم مرا ببوس...

گفتم میان بارش بوسه چند کلامی از عشقت بگویم؟

گفت عاشقم بمان!

گفتم میان عاشقی دور چشم هایت بگردم؟

گفت زندگی ام باش،

گفتم در زندگی مان فدایت شوم؟

گفت حواست کجاست حضرت مجنون؟

گفتم،

راستش

از گوشه ی شال آبی ات قل خورد؛

گلویت را بوسید؛

به زنجیر طلایی ات آویخت؛

و قل خود توی یقه ی پیراهنت!

برش دارم؟

یا به بی حواس بودنم رضایت میدهی؟

........

یک شب 

حوالی همین ساعت 

یک شب بخیر 

گفتی و 

یک عمر بیدارم !

.......

آمَدم تا ماجرای تازه‌ای بر پا کنم...

امشَب این دیوانگی‌را مَشقِ لیلاها کنم...


چشم‌هایَت‌را بِبند و تَن به‌آغوشَم بده

تا برایَت "باد و رَقصِ شعله"را مَعنا کنم...

محمد_بزاز

.......

.

شب قراریست

بین من و دلتنگیهای تو 


به عشقت مینویسم 

به یادت می خوانم 

به خاطرت اشک میریزم


امان از شب هایی که

درد نبودنت را  

نه اشک...

نه نوشتن...

ونه هیچ چیزدیگه جواب نده...!!


می نشینم پای عکسهای دونفره 

با ناز نگاهت

حرف میزنم 

آنقدر میگویم تا خورشید 

صدایم میزند

بیدارشو،،،!! 


اورفته........!!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۳۶
م.ر م.س


سعدی:

آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم


صائب تبریزی:

«صائب» ز خوشی ها که در این عالم فانی است

ماییم و همین لذّت دیدار و دگر هیچ


رعدی آذرخشی:

یار باز آمد و غم رفت و دل آرام گرفت

بخت خندید و لبم از لب او کام گرفت


حافظ:

دانی که چیست دولت ،دیدار یار دیدن

در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن


همایون اسفراینی:

گر نگشتم شاد و خندان از تو ای قاصد ،مرنج

ذوق پیغام و خبر چون لذّت دیدار نیست


ایرج میرزا:

وه، چه خوب آمدی صفا کردی

چه عجب شد که یاد ما کردی


همام تبریزی:

با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن

هم چشم کند روشن،هم عمر بیفزاید


وحشی بافقی:

چیست باز این زود رفتن یا چنین دیر آمدن

بعد عمری کامدی بنشین زمانی پیش ما


باستانی پاریزی:

امشب از لطف به دلداری ما آمده ای

خوش قدم باش که بسیار بجا آمده ای


گلبن:

هر روز که چشم خویش را باز کنم

با دیدن تو روز خوش آغاز کنم


                         🌹🌹🌹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۵۷
م.ر م.س


سعدی:

دریغ روز جوانی و عهد برنایی

نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی


رهی معیری:

بگذشت چون نسیم بهاری جوانی ام

طی شد چو عمر لاله و گل زندگانی ام


فرخی سیستانی:

خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی

خوشا با  پریچهرگان  زندگانی



صائب تبریزی:

من از نسیان پیری دل به این خوش می کنم صائب

که بیرون می برد از خاطرم یاد جوانی را


کلیم کاشانی:

به گرد میکده ها گردم و نمی یابم

از آن شراب که در ساغر جوانی بود


ایرج میرزا:

یاد ایّام جوانی جگرم خون می کرد

خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد


اسماعیل نواب صفا:

من چیستم حکایت از یاد رفته ای

تصویری از جوانی بر باد رفته ای


نظیری نیشابوری:

هر چند به عشرت گذرد نوبت پیری

ایّام جوانی نتوان کرد فراموش


شهریار:

از زندگانی ام گله دارد جوانیم

شرمنده ی جوانی  از این زندگانی ام


نظامی گنجوی:

فارغی از قدر جوانی که چیست

تا نشوی پیر،ندانی که چیست


وفای اصفهانی:

عشق خوش و ایّام جوانی همه گویی

چون بوی گلی بود که همراه صبا بود


                         🌹🌹🌹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۴۶
م.ر م.س

ﻫﻤﻪ

ﻟﺮﺯﺵ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ

ﮐﻪ ﻋﺸﻖ

ﭘﻨﺎﻫﯽ ﮔﺮﺩﺩ

ﭘﺮﻭﺍﺯﯼ ﻧﻪ

ﮔﺮﯾﺰﮔﺎﻫﯽ ﮔﺮﺩﺩ


ﺁﯼ ﻋﺸﻖ ! ﺁﯼ ﻋﺸﻖ !

ﭼﻬﺮﻩ ﺁﺑﯽ ﺍﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ

ﻭ ﺧﻨﮑﺎﯼ ﻣﺮﺣﻤﯽ

ﺑﺮ ﺷﻌﻠﻪ ﯼ ﺯﺧﻤﯽ

ﻧﻪ ﺷﻮﺭ ﺷﻌﻠﻪ

ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺩﺭﻭﻥ


ﺁﯼ ﻋﺸﻖ ! ﺁﯼ ﻋﺸﻖ !

ﭼﻬﺮﻩ ﺳﺮﺥ ﺍﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ

ﻏﺒﺎﺭ ﺗﯿﺮﻩ ﯼ ﺗﺴﮑﯿﻨﯽ

ﺑﺮ ﺣﻀﻮﺭ ﻭﻫﻦ

ﺩﻧﺞ ﺭﻫﺎﯾﯽ

ﺑﺮ ﮔﺮﯾﺰ ﺣﻀﻮﺭ

ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺁﺑﯽ

ﻭ ﺳﺒﺰﻩ ﺑﺮﮔﭽﻪ ﺑﺮ ﺍﺭﻏﻮﺍﻥ


ﺁﯼ ﻋﺸﻖ ! ﺁﯼ ﻋﺸﻖ !

ﺭﻧﮓ ﺁﺷﻨﺎﯾﺖ

ﭘﯿﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ !

ﺍﺣﻤﺪ_ﺷﺎﻣﻠﻮ

........

سرودمت نه به زیبایی خودت-شاید

که شاعر تو یکی چون خود تو می باید


لبم عطش زده ی بوسه نیست، حرف بزن!

شنیدنت عطش روح را می افزاید


یکی قرینه تنهائی ام، نفس به نفس

تو را پسند غزل های من می آراید


من من! آی...من من! دقائق گنگی است

رسیده ایم به می آید و نمی آید


همیشه عشق مرا تا غروب ها برده است

که آفتاب از این بیشتر نمی پاید

محمدعلی_بهمنی

.........

من این آزرده جان را می‌شناسم خوب

درین جادو شبِ پوشیده از

 برگِ گلِ کوکب

دلم دیوانه بودن با تو را می‌خواست

خوشا ، دیگر خوشا 

آن نازنین شبها ..

و گلباران کوکبها ، 

و  کوکبها  و  کوکبها ...

اخوان_ثالث

........

گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود؟

نام حبیب هست و نشان حبیب نیست


عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد

ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست

هوشنگ_ابتهاج"

........

فریاد سکوت را

با هیچ سمعکی

نمیتوان شنید

دلی باید

تا بشنود

این صدای

حزن الوده را

هما_کشتگر

........

اگر بهشت .....

به آن زیبایی بود که شنیدیم

آدم آن را به حوا نمیفروخت ...!

امین_خسروآبادی

.........

شاه بیت زندگی ام را

   در میــــــــان

بوسه هایت خواندم ...!

محمد_مقیمی

........

تمامی مزرعه .....


کافـــــــر صدایش می‌زدند ...!


گل آفتاب‌گردان کوچکی را که

عاشق باران شده بود ......!

........

اگرچه روز و شب دلتنگی ات بهر من آزاریست

ولی  زندانیِ  عشقِ  تو  بودن ، مثل  آزادیست


زچشمان سیاهت ، من خرابِ هر شب و روزم خرابت میشوم امّا ،خرابیِ تو   آبادیست

داود_سهامی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۱
م.ر م.س