عاشقانه 122
ای ساقی بی منت کم باده بده ما را
خوب از سر من بردى سودای زلیخا را
در یوسف خود کُشتى ، با پیرهنى پاره
از برده ى چشمانت، پس لرزه ى سرما را
در میکده جان داده هر کس که تو را دیده
یعقوب تو داد از کف ، این دیده ى بینا را
در خواب زمستانت میمانم و میمیرم
در عشق تو سوزاندم اندیشه ى فردا را
زنجیر خیالم را بستى تو به گیسویت
چون بافته اى در من پیچ و خم موها را
عکس رخ ایزد را در جام تو میبینم
بشکن به دل شاعر ، تصویر برهما را
ای قاضی شهر دل ، امشب تو بزن بر من
با لعل لبان خود ، حد شب یلدا را...
محمد_علی_ناطقی
.....
مرا بخوان
چون شعر تحریف شده
عاشقانه ای که
جای تمام لب ها را
نقطه چین گذاشته اند
حالا تو بیقرار
من بیقرار
نفس هایم به شماره افتاده اند
از بس
دنبال بوسه هایت دویده ام
شاعر؟؟؟
.....
همیشه که
قرار نیست من بگویم
یک بار هم تو بگو
اصلاً هر چه دلت می خواهد بگو
مثل یک شب بخیر
با طعم بوسه..
و مثل یک بوسه با طعم
دوستت دارم.....!!
شاعر ؟؟؟
.....
مگر می شود
به سیل گفت جاری نشو؟
می شود آیا به زلزله گفت : بایست!
بایست و اینقَدَر
تن و بدنِ زمین را نلرزان؟
من هم
نتوانستم ، نتوانستم
جلوی عشق را بگیرم ؛
آمد ،
چشمهایم را غرق کرد ،
دلم را لرزاند و
از من ویرانه ای به جا گذاشت و...رفت!
شاعر ؟؟