شاعرانه 116
هنوز گوشم از گفتگوی بی گریه مان گرم بود!
از جایم بلند شدم،
پنجره را باز کردم
و دیدم زندگی هم هر از گاهی زیباست!
شنیدم که کلاغ دیوار نشین حیاط
چه صدای قشنگی دارد!
فهمیدم که بیهوده به جنونِ مجنون میخندیدم!
فهیدم که عشق،
آسمان روشنی دارد!
رو به روی عکسِ سیاه و سفید تو ایستادم،
دستهایم را به وسعتِ « دوستت می دارم!» باز کردم،
و جهان را در آغوش گرفتم
یغما_گلرویی
.....
مگر آن خوشه گندم
مگر سنبل
مگر نسرین
تو را دیدند !
که سر خم کرده خندیدند ...
مگر بستان
شمیم گیسوانت را
چو آب چشمه ساران روان نوشید !
مگر گلهای سرخ باغ ریگ آباد
در عطر تن تو غوطه ور گشتند
که سرنشناس و پانشناس !
از خود بی خبر گشتند ....
حمید_مصدق
.....
بیدار که می شوی
خورشید برای طلوع
آواره ی پلک هایت می شود
گنجشک ها
سمفونی صبح بخیر می نوازند
بیدارکه می شوی
گل های اسیرِ گلدان هم
لبخند می زنند
عطر عشق
فضای خانه را مست می کند
و من به این فکر می کنم که
امروز از همیشه شاعر ترم ...
.....
روزهایم با کتاب
عصرهایم با ساز
شب هایم باشاملو
میگذرند
و من دراین سیر دَوَرانی سرگردانم...
فقط خلائی بزرگ دامن گیرم است
خلا لاکردارِ حضور تو...
کاش روزها را تو کتاب میخواندی
عصر هارا با صدای ساز من میگذراندیم
و تا خود صبح شاملو میخواندیم
فقط نبود حضور توست که حجم مرا خالی میکند
دلم را بلوا میکند
مغزم را آشوب!
یک تو وسط روزهای من خالیست... 😔
.....
.
شب
انگار همه چیز را بزرگتر نشانمان می دهد؛
جای خالی یک نفر را؛
تنهایی را؛
درد را؛
دوستت دارم را ؛
آغوش را ؛
بوسه را ؛
ریحانه_تحویلی