عاشقانه 108
.
یک شب
با اشک چمدانش را بست
و خواست که برود.
جلوی رفتنش را گرفتم.
از آن روز،
سال ها هم گذشت و با هم زندگی کردیم.
ولی هر بار نگاههای سردتر از قبلش،
بیشتر به من میفهماند
که او همان شب
با اینکه از خانه ام نرفت،
ولی از من رفته بود.
او از عشق رفته بود.
........
خوب که فکر می کنم....
میبینم....
از اینهمه شعر چیزی عایدم نیست!
دردم را....
عشقم را.....
حرفم را.....
هنوز نمی خوانی!
نگاهت می کنم..
که چشم ها صادقانه تر از زبان سخن می گویند
و اشک....
زیباترین شعر هستی ست!
نگاهم کن....
میبینی؟
چقدر دوستت دارم!
........
خشت به خشت
دیوارِ فراموش کردنت را می چینم
یک هو میایی
و
عزیزم خطابم می کنی ؟؟
هوار می شود دیوار فراموشی ام ...
نگو ..
مرا عزیزم خطاب نکن ..
دلم را نلرزان ..
دلم که تکه کلام نمیفهمد ..!!
چه می داند که تو ،
جوجه رنگی های سر چهار راه
را هم عزیزمخطاب میکنی ..
دلم که ،
تکه کلام نمیفهمد چیست ...!
........
آسمان, من تشنه ام یک جرعه بارانم بده
یا مرا آتش بزن یا دستِ طوفانم بده
آسمان, من خسته ام از زخمهایِ پیکرم
یا بمیرانم مرا یا اینکه درمانم بده
چیستم من آسمان یک روحِ زندانی شده؟
یا قفس را باز کن یا شوق عصیانم بده
دست هایم را بگیر و از زمینم دور کن
رویِ بامت آسمان مأوا و اسکانم بده
رازهای بی کرانت را برایم فاش کن
پاسخی از سّر این گردون و گردانم بده
من کویری بی رمق ,تشنه,خراب و ناتوان
مثل ابری کن مرا دستور و فرمانم بده
من به ادیان زمینی سخت ناباور شدم
باوری از جنس دیگر دست ایمانم بده
آسمان, در چشم من پیوند داری با خدا
یا به حرفم گوش کن یا اینکه پایانم بده
امیر_اخوان
web site is really good.