قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

عاشقانه 47

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۳۰ ب.ظ

رفتن ؛ کار آدم هاست !

می آیند 

می مانند ؛

و یک روز چمدان می بندند ؛

ماندن اما ...

وای از این ماندن ! 

که تنها ؛

از دیوانه ها بر می آید.

دیوانه ؛

کارش دیوانگیست

و ماندن ...

بودن 

دیوانگیست !!!

و چه شیرین میشود ؛

دنیا را ؛

دیواااانه واااار گذراندن !

😔

هراس یعنی ...

من باشم

و 

تو باشی

و حرفی برایِ گفتن  نباشد ...!

😔

طعم خرماهای افطار، شیرین است

و تو نیز ...

عشق هم،

تو را، لب فرو بسته!

کدام اذان را بخوانم، که

سرخی لب هایت، 

طعم خرما را، به لب نرسانده

شکر ریز کند؟!

قانعم، به بوسه های اجابت

به وقت دعا ...

*

.دیر است

آنقدر دیر که دیگر به سختی گریه ام می گیرد؛

آنقدر دیر که دیگر 

از خاطرم رفته است پشتِ کدام خط مشغول قلبم بار ها تیر کشیده است

آنقدر دیر 

که حتی اگر گوشی را برداری

صدای هوا از چشم هایت عبور خواهد کرد

قلبت به اندازه هزاران حرفِ نگفته 

سنگِ صد دیدار نا تمام را به سینه خواهد کوبید...


آنقدر دیر 

که دیگر نمی دانم چقدر دوستت داشته ام 

آنقدر دیر شده 

که قاب عکس شکست

لبخندت 

ترک برداشت

اما نگرانم نکرد...


آنقدر دیر شده است 

که باد در نگاهم می وزد 

تا ندانم 

چه روز هایی را که سخت گریسته ام...


آنقدر دیر شده است که

روز هاست

سر برشانه ی باران گذاشته ام 

تا

بر هزاران کوچه

هزاران خیابان 

ببارم و از تو

متشکر باشم که

نیامدی...

😔

از تو گذشته ام

همان طور که دوباره راه می روم

همان طور که آرام زندگی می کنم

چشم هایم را اما

هیچ اشکی بند نمی آورد...


از تو گذشته ام

و این بار نیمه ی غمگین ترم را 

پشت سر ات گذاشتم

تا شب و روزِ خلوتم 

در اندوهِ این روزگارانِ سرد و طولانی آرام بگذرد

و در بطنِ این زندگی هیچکس نمی داند

کسی که اندوهش

در اصالتِ نبودنِ تو عمیق ریشه کرده است

دلش گرم هیچ،آغوشی نبود،


نیمه ی دیگرم 

به خودم و به خانه بازگشت است 

و به مَلامتِ شب لب می گشاید

که من در نبودنِ تو خوشبختم

خوشبختم

خوشبختم...

😔

بگو بدانم


پیش ازمن آیا


زنی را دوست داشته ای؟؟؟


زنی که در معرض عشق 


خودش را گم کند؟

😔😢

مهتاب.ش

.........

خیره میشوم به گلهای قالی..

بزرگ میشوند...

جوانه پشت جوانه...

میپیچند دور تنهای هایم!!!

گل میدهند!!

و من خیره به گلهای قالی...

آمدی پا گذاشتی روی گلهای قالی

روی خیره گی محض یک آدم!!

پرپرشدند...

تکیده شدند...

و من فکر میکردم آمده ای !!!!

و پیچک تنیده دورتنهایی ام را هرس کردم..

رفتی...!!

و من باز خیره به گلهای قالی....

و یک مشت گل لگدمال پرپرشده

و پیچکی تکه تکه شده

من به باور ماندنت دست از خیرگی گلها  کشیدم!!!!

و تو برای تنهاترشدنم آمده بودی...!!!!

*

بیا در من زندگی کن؛


صبح ها لابلای موهایم بیدار شو،

بپیچ در سرم،

در گوشهایم آواز بخوان،

پنجره‌ی چشم‌هایم را باز کن و

از آنجا به تمام گنجشک ها صبح بخیر بگو.


ظهر که شد؛

بیا کمی استراحت کنیم.

من چشم‌هایم را می‌بندم،

تو در فکرم دراز بکش و با موهایت بازی کن.


غروب می‌رویم کمی قدم می‌زنیم.

یک گوشه ای از خیالاتم می‌نشینیم و گرم حرف زدن می‌شویم.

آنقدر که سکوت یادمان برود.


شب...؛

خانم، بیشتر از این مزاحمت نمی‌شوم.

برو و راحت بخواب.

جایت را روی لب هایم انداخته ام.

*

‍ ‍ نباید

این خلوت را،بهم میزدی

در را میگشودی...

حالاکه فریب خورده ای

اینجا که گنجی نیست! 

نه مرواریدی،الماسی

یاقوتی،زمردی

نه آویز زیبایی،ونه انگشتری!!!

حالا دوباره نگاه کن

این اتاق،

خالیست...

منم و سایه های  مانده برصورت آینه

درچشم هایم! 

نباید

خلوتم را بهم می زدی

میان آرامشم می خزیدی

اینجا می ماندی.،

حالاکه آمده ای

اینجا برای تو،

این  اتاق،

من برای تنهاییم

به ایوان خیال دیگری

بدون رویای مهتاب

کوچ خواهم کرد.... 


ن.ر

.......

فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم


بشارت های خوش داد از اشارت‌های جانانم


به عالم هیچ عیشی را از این خوش‌تر نمی‌دانم


که جام از من تو بستانی و من کام از تو بستانم

فروغی_بسطامی

.........


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۱۲
م.ر م.س

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">