قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

پدرانه 6

سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۰۴ ب.ظ

💕بابا، پس فردا از طرف مدرسه می برنمون ﺍﺭﺩﻭ, سی هزار تومن میدی؟


بابا سرشو بلند نکرد، با صدایی آرام گفت: فردا کمی بیشتر مسافر میبرم..!.! پسر با وعدهﯼ شیرین پدر خوابید.! صبح رفت کنار پنجره باران ریز ﻭ تندی می بارید، قطرهای باران برای رسیدن به زمین مسابقه داشتند.!!! بند دلش پاره شد با خود گفت: تو این بارون که مسافر سوار موتور بابا نمیشه.!! حالا قطرات اشک پسرک ﺑﺎ قطرات باران هماهنگ شده بود.! 

فرهادی

.........

#پدرم



نه تفنگ شکاری از پدرش به ارث برده

نه دندان طلا

 و نه حتی الاغ پیری را که تمام ارث پدرش بود


 پدرم، فقط تنهایی را از پدرش به ارث برده

این که آرام گوشه ای بنشیند

غمگین شود

و فراموش کند خاکستر سیگارش را بتکاند...

مهتاب_یغما

........

با تو فهمیدم

یک مرد هم می تواند فرشته باشد

اگر 

پدر باشد 

*

هر روز در مزرعه می ایستم

تا سایه ام بازی کند

راه برود

تلخ و شیرین زندگی را بفهمد

تا کمی قد بکشد

بی آنکه حسرتِ راه رفتن 

به دلش بماند


شب ها اما

نگران ترین پدرِ دنیا می شوم

که پسرش هنوز به خانه بر نگشته

و صبح از اتاقش 

بوی سیگار می آید

*

ما چه کودکانه 

بغض میخوریم 

و مادرم  چه صبورانه،

                            خونِ دل ...


چاشنیِ لقمه ی

 این روزهای ما 

اشک و حسرت است 

وقتی 

پدر 

به خواب رفت 

میان دستهای خدا....

*

چین های صورتِ پدر بزرگ را که بعدِ مرگش دنبال کردیم 

به یک عکس رسید ،

به یک بهمن

به روزی سرد

به یک رفتن  و به

چین های  دامنِ یک زن ختم شد ...

*

دختران ازکودکی انتظار را یاد میگیرندبرای اولین مرد زندگی

"پدر"

بعدها دلواپس مرددیگر زندگی

"برادر"

و سالها بعد دلواپس تمامِ مردِ زندگی.

"معشوق".

*

از وقتی که رفته ای

چشم هایم

شانه به شانه ی

شیرآب حیات خلوت..

چکه میکنند !!!

*


مهتاب.ش

........

دخترها بی دلیل "بابائی" نشده اند...

دخترها خوب میدانند هربار که دلشان از نامردی هایِ دنیا بگیرد؛ دستی ایمن و مردانه، به دور از حسِ نیاز رویِ سرشان نوازش میشود...

دستی که جز عشق عطرِ دیگری ندارد..

دختر ها خوب میدانند

 "قبل از تاریکی هوا برگرد" نهایتِ عشق مردی به نام پدر است...

سحر_رستگار

.......

پدر بزرگ مُرد از بس که سیگار کشید...!

مادر بزرگ ساعت زنجیردار او رابه من بخشید... 

بعدها که ساعت خراب شد ،ساعت ‌ساز عکسی را به من داد که در صفحه‌ی پشتی ساعت مخفی شده بود،

دختری که شبیه جوانی‌های مادربزرگ نبود...!

پدربزرگ چقدر سیگار می‌کشید ..

........

پدرم ستون خانه ی ما بود

از وقتی پدرم مرد

خانه ما بیستون شده

و مادرم  چون کوه

بی صدا

هر لحظه تراش می خورد

*


م_شریف

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۲۲
م.ر م.س

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">