پدرانه 2 به مناسبت روز پدر
یادت هست پدر؟
تو همانی بودی که با یک تکان بیدار می شدی…
چقدر تکانت دادم و صدایت در نیامد…
که صدای استخوانهایت را جایش شنیدم…
حیف شدی پدر...
حیف شدی…
و من اینجا اکنون میان تنهایی خویش نشسته ام مات و مبهوت…
انگار نه انگار تنهایم گذاشتی و رفتی…
آرام آرام گرفته ای میان بسترت…
من ماندم و غم بزرگ بی پدری
و اما هنوز هم رفتنت باورم نمیشود...
.........
🌷🌷تقدیم به نام #والای #پدر🌷🌷
قلمم حوصله کن ، شعر به نام پدر است
کاغذ و دفتر و دیوان، همه ، رام پدر است
واژه ها در سر من با هیجان می رقصند
شعرهم مست شده،تشنه ی جام پدر است
امشب انگار که شب جلوه ی دیگر دارد
روشنی بخش شبم ، ماه تمام پدر است
می کنم سجده به پایش ، قدم لرزانش
قبله ام کج شده و ، سمت مقام پدر است
می زنم بوسه به دستان پر از احساسش
بوسه هایم همگی بوسه ز کام پدر است
در هوای نفسش شوق پریدن دارم
همچنان مرغ دلم بر لب بام پدر است
پند و اندرز پدر حک شده در ریشه ی من
چونکه یک معجزه در متن کلام پدر است
روز و شب زجر کشیده که من آرام شوم
جان نثاری ز خودش خط مرام پدر است
🌹 🌹
........
ترجمه متن ترانه پدر (بابای من)، اثر پائول آنکا:
پدرم هر روز مشغول کار بود،
می کوشید تا به هر زحمتی مخارج زندگی را تهیه کند،
می کوشید تا غذایی برای خوردن ما و کفش مناسب پای ما را تهیه کند.
پدر هر شب مرا به اطاقم میبرد،
رختخوابم را مرتب می کرد و پس از آنکه دعایم را می خواندم، پیشانیم را می بوسید.
در تمام این سالها،
سالهای اندوه و اشک،
در تمام آنها ما در کنار هم استوار بودیم.
زمانه ناسازگار بود اما پدر هم شکست ناپذیر،
و در تمام این دوران، مادرم را در کنار خود داشت.
بزرگ شدن در کنار آنها آسان بود، زمان به سرعت می گذشت و سالها پرواز کنان، دور می شدند.
آنها هر روز سالخورده تر می شدند و من نیز بزرگتر
و حالا می فهمم که مادرم رنجور و مریض بود
و پدر در اعماق وجود خود خبر داشت و مادرم هم همینطور.
زمانی که مادر رفت، پدر درهم شکست، گریست و تنها جمله ای که توانست بگوید این بود:
آخر چرا او؟ خدایا کاش مرا می بردی.
پدر هر روز آنجا می نشست و در صندلی خود به خواب می رفت،
او هرگز نتوانست به اتاق مشترکشان برود، زیرا مادرم دیگر آنجا نبود.
روزی پدر گفت: پسر، می بالم به آنچه در تو می بینم،
به جهان قدم بگذار و خود، زندگیت را بساز،
نگرانم مباش، من با تنهایی، انس گرفته ام.
او می گفت:
در جهان کارهای بسیاری برای انجام دادن و چیزهای بسیاری برای دیدن وجود دارند،
هنگام خداحافظی با من، چشمانش با غم آغشته بود.
و حالا،
هر زمان که کودکانم را می بوسم،
سخنان پدر در گوشم طنین انداز می شوند که می گفت:
"کودکانت در وجودت زیست می کنند، اجازه بده بزرگ شوند، هرچند آنها هم روزی تو را ترک می کنند."
من تمام کلمات پدر را به خاطر دارم،
فرزندانم را می بوسم و آرزو می کنم که آنها هم مرا چنین به یاد آورند.
آه
چقدر آرزو دارم که آنها نیز مرا این چنین، یاد کنند.
Everyday my papa would work
To try to make ends meet
To see that we would eat
Keep those shoes upon my feet
Every night my papa would take me
And tuck me in my bed
Kiss me on my head
After all my prayers were said
And there were years
Of sadness and of tears
Through it all
Together we were strong
We were strong
Times were rough
But Papa he was tough
Mama stood beside him all along
Growing up with them was easy
The time had flew on by
The years began to fly
They aged and so did I
And I could tell
That mama she wasn't well
Papa knew and deep down so did she
So did she
When she died
Papa broke down and he cried
And all he could say was, "God, why her? Take me!"
Everyday he sat there sleeping in a rocking chair
He never went upstairs
Because she wasn't there
Then one day my Papa said,
"Son, I'm proud of how you've grown"
He said, "Go out and make it on6 your own.
Don't worry. I'm O.K. alone."
He said, "There are things that you must do"
He said, "There's places you must see"
And his eyes were sad as he
As he said goodbye to me
Every time I kiss my children
Papa's words ring true
He said, "Children live through you.
Let them grow! They'll leave you, too"
I remember every word Papa used to say
I kiss my kids and pray
That they'll think of me
Oh how I pray
They will think of me
That way
🌹🌹🌹
........
آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو...
تو کجایی پدرم...؟!
آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو...
بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا...
آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو...
جانِ من حرف بزن!
امر بفرما پدرم.
آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو...
کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست
آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو...
پدر ای یاد تو آرامش من...!
امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟!
جانِ من زود بیا
آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو...
به خدا دلتنگم!
رو به رویم بِنِشینی کافیست
همه دنیا به کنار...
گرچه از دور ولی، من تو را میبوسم
آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو. .
به سلامتی همه پدرها و شادی روح پدرهای آسمان
.......
نام زیباے"پـدر"
باسیم و زربایدنوشت
خوب وعالی
باعیارے معتبرباید نوشت
برڪت نـاڹ و نمڪ
از همت والاے اوست
ایڹ چنیڹ ڪَویم
ڪہ نامش تاج سربایدنوشت
روز پدر پیشاپیش مبارک