قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

حکایت های عامیانه (فولکلور) 4- کو...کو

چهارشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ب.ظ

می گویند: شخصی همسرش را از دست داد و پس از مدّتی نگهداری از دختر خردسالش برایش دشوار شد و تن به ازدواج مجدد داد .

لطفاً به ادامۀ مطلب رجوع کنید :

نامادری جلوی پدر ، ناز دختر را می کشید امّا همین که پدر پایش را از خانه بیرون می گذاشت شروع به اذیّت و آزار کودک می کرد و او را تهدید می کرد که نباید چیزی به پدرش بروز دهد.

یک روز که نامادری مقداری شیر را روی چراغ می گذارد تا بجوشد ، دخترک را مأمور می کند تا از سر رفتن شیر جلوگیری کند . دخترک معصوم گرسنه بود و کف شیر را که بالا می آمد با قاشق چوبی برمی داشت و می خورد .

هنگامی که جوشیدن شیر تمام شد دخترک بینوا چراغ را خاموش می کند تا شیر سرد شود و نامادری ماست  بزند . پس از مدّت کوتاهی نامادری می آید و می بیند شیر کم شده است و غافل از آن که شیر با جوشیدن کم می شود ؛ شروع به کتک زدن کودک می کند ودهان دخترک  را - که منکر نوشیدن شیر بود - باز می کند و سفیدی شیر را در دهان کودک می بیند .

هر چه دخترک می گفت:« کف شیر را خوردم » نامادری قبول نکرد و آن قدر کتکش زد که کودک خدا را خواند تا او را از دست نامادری اش نجات دهد . به امر خدا کودک به شکل فاخته ( کوکو) درآمد و بر شاخۀ درخت حیاط نشست و دایم می خواند: « کف بود ! کف بود (= کو کو ، کو کو !) از آن زمان دخترک یتیم را کسی ندید و او به شکل فاخته درآمد.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۱۶
م.ر م.س

نظرات  (۲)

چه جالبه حکایاتتون
چه جالبه حکایاتتون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">