حکایت های جالب و واقعی 10
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۲ ق.ظ
بسوزد پدر فقر ! 1
در منطقۀ 19 دانش آموزی داشتم که وضعیّت درسی او به مراتب بهتر از دیگران بود . خیلی ساکت و باهوش بود. ترم دوم ترک تحصیل کرد و رفت. روزی او را در خیابان دیدم که کیسۀ نایلونی بسیار بزرگ بر دوش دارد و در سطل های زباله دنبال مواد بازیافتی است .خیلی متأسّف شدم و سرم را پایین انداختم . از دور طوری رفتار کردم که او را ندیده ام ؛ به این امید که خجالت نکشد.
۹۴/۰۴/۱۳