حکایت های جالب و واقعی 1
سه شنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۲ ب.ظ
ناپسند داشتن دروغ
اوایل که رادیو آمده بود « مش شمس علی » رادیویی می خرد و با خود به باغش(باغ چای ) می برد و
آن را روشن می کند و از تنه درختی می آویزد و با تبر به شکستن چوب می پردازد ؛ پس از چند لحظه گویندۀ رادیو می گوید : « این جا تهران است صدای ... » مش شمس علی با تبر رادیو را به دو نیم می کند و می گوید : « پدر سگ هنوز روشنت نکرده داری دروغ می گویی ! »
۹۴/۰۳/۱۲