قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۲۰۸ مطلب با موضوع «سروده های مانااز شاعران توانا» ثبت شده است

تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان

انتظار همه را نیز به آخر برسان

همه پرورده‌ی مهرند و من آزرده‌ی قهر

خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان

لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد

به جگرسوختگان داغ برابر برسان

مَردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود

شادمانم کن و اندوه مکرر برسان

مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند

مژده‌ی وصل برادر به برادر برسان

.........

اگر چون رود می‌خواهد که با دریا بیامیزد

 بگو چون چشمه بر زانو گذارد دست و برخیزد

به حرف دوستان از دست من دامن مکش هرچند

به ساحل گفته‌اند از صحبت دریا بپرهیزد

 چه بیم از دیگران؟ در چشم مردم بوسه می‌گیریم

که با این معصیت‌ها آبروی ما نمی‌ریزد

 بیا سر در گریبان هم از دنیا بیاساییم

مگر ما را خدا «باهم» در آن دنیا برانگیزد

 در این پیرانه سر، سجاده‌ای دارم که می‌ترسم

خدا با آن مرا از حلقه‌ی دوزخ بیاویزد

 مرا روز قیامت با غمت از خاک می‌خوانند

 چه محشر می‌شود مستی که از خواب تو برخیزد

..........

به دست لفظ به معنا شدن نمی گنجم

سکوت آهم و در صد سخن نمی گنجم

مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم

هزار روحم و در یک بدن نمی گنجم

ضمیر مشترکم، آنچنان که « خود » پیداست

که در حصار تو و ما و من نمی گنجم

« تن است؛ شیشه » و « جان؛ عطر » و «عمر؛ شیشهء عطر»

چو عمر در قفس جان و تن نمی گنجم

ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم

که در کنار تو در پیرهن نمی گنج

به سر هوای تو می پرورم که مثل حباب

اگرچه هیچم، در خویشتن نمی گنجم

..........

من ضدی دارم.

آن قدر فریب کار که آن را

"خود" پنداشته ام.

حالا

من از خود برای تو شکایت آورده ام...

..........

وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند

زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند

ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب

وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند

سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست

جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد

تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند

هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست

خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند

مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام

ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟

فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت

بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند

.........


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۱۱
م.ر م.س

زمین شناس ِ حقیری تو را رصد می‌کرد

به تو ستاره ی خوبم، نگاه ِ بد می‌کرد

کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم

کسی که محو ِتو می‌شد، مرا لگد می‌کرد

تو ماه بودی و بوسیدنت نمی‌دانی

چه ساده داشت مرا هم بلند قد می‌کرد

بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور

به سمت جاذبه‌ای تازه جزر و مد می‌کرد؟

چه دیده‌ها که دلت را به وعده خوش کردند

چه وعده‌ها که دل من ندیده رد می‌کرد

کنون کشیده کنار و نشسته در حجله

کسی که راه شما را همیشه سد می‌کرد

#کاظم_بهمنی 

..........

مادرم شاعر نیست

در عوض نصف غزل های جهان را گفته!

شعر را می فهمد

مادرم قافیه ی لبخند است

وزنِ احساس

ردیفِ بودن

مادرم مثنوی معنوی است

حافظ و سعدی و خیّام و نظامی

اصلاً...

مادرم شعرترین منزوی است!

من رباعی هستم

خواهرانم غزل اند

پدرم شعر سپید...

صبح، بیدل داریم

با کمی نان و پنیر

ظهر سهراب و عطر ریحان

شب رهی یا قیصر

مادرم شاعر نیست

در عوض نصف غزل های جهان را گفته

دفتر شعرش آب

ناشرش آیینه

و محلّ توزیع

خانه ی کوچک ما... .

رضا احسان پور

..........


در ضمیری که خودآگاه من است 

 تو چو آفتاب در این پهنه برتافته ای 

من که گشتم به نگاهت چو شقایق شیدا 

 تو چه دیدی در این صحنه که دل باخته ای 

تو به نازی و نیازم همه جان تو است 

 به چه فالی تو چنین قرعه بر انداخته ای 

بیت و هر قافیه را من به قلم ساز کنم 

 جمع این قافیه ها را تو غزل ساخته ای 

در هوایی که نفس های تو اشعار من است 

 تار و پود غزلم را تو به هم بافته ای

..........

عاشق شده ام حال و هوایم خوبست 

درد است ولی درد برایم خوبست 

آرامش من ! با تو فقط حالم نه 

خوابم ، نفسم ، لحن صدایم خوبست 

تشخیص پزشک است کنارم باشی 

عطر تو برای ریه هایم خوبست 

من با تو خوشم ، نا خوشی ام چیزی نیست

آنقدر که تاثیر دوایم خوبست 

هربار فقط عاشق تو خواهم بود 

صدباااار به دنیا که بیایم ... خوب است؟؟!

طوفان که نه ! بگذار قیامت باشد 

من در بغل گرم تو جایم خوبست

علی گیلانی

.........





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۳۱
م.ر م.س

آمدی جانم به قربانت" چه پنهان آمدی

بی خبر مانند یک ناخوانده مهمان ، آمدی

آمدی آهسته صاحبخانه ی قلبم شدی

تا بنا از نو کنی ، این قلبِ ویران ، آمدی

با خودش می بُرد ، آن سیلاب تنهائی ، مرا

مثل یک ناجی میان موج و طوفان آمدی

فرصتم کم میشد و هرلحظه ، دردم بیشتر

خوب دانستی که محتاجم به درمان ، آمدی

چشم هایت را برایم ارمغان آورده ای

با نگاهی گرم و با لب های خندان آمدی

فکر می کردم زمانش دیر شد دیگر ، ولی

بهترین وقت است ، خوشحالم که الان آمدی

پریناز_جهانگیری

..........

زندگانی زیباست

همه چیز وفق مراد است اینجا

و ملالی که دلم را شکند

با من نیست

سر خوش از عطر دل انگیز بهارم اینک

و دلم آکنده از نور امید و آرزوست

بلبلان نغمه سرایی می کنند

و گل از دست نوازشگر باد سرمست است

و من از چلچله ها شاد ترم

با پر چلچله ها در سفرم

زندگانی زیباست

مثل یک تابلوی پر رنگ و لعاب

گر چه با رنگ دروغ آغشته است

دور از احساس من و حال دلم

قلمم این شعر را نوشته است

گر چه سرتاسراین شعر بلند

به دروغی بند بود

تو مرا باور کن 

حال من خوب و خوش است

تو ز احوال دلم دیگر مپرس

که دلم ویرانه ایست در دشت غم

بگذریم

حال مرا پرسیدی

چه بگویم که دلت شاد شود

حس و حالم خوب است

همه چیز وفق مراد است اینجا

و ملالی که دلم را شکند

با من نیست

آه......

حال م ن خ و ب است

باور کن....

م_شریف

..........

🍃🌺🍃

نکند فکــــر کنی در دل مـــن یـاد تو نیست

گوش‌کن "نبض دلم" زمزمه‌اش‌با تویکیست

جــــز من اگــــرت عاشق و شیــداست، بگو

ور میــــل دلـــت به جــــانب مــــاست، بگو

ور هیــچ مــــرا در دل تـــــو جـــاست، بگو

گــــر هست بگــو، نیست بگـــو، راست بگو!

#مولوی

...........

هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست

روی ردیف نازکی از سیم می نشست

وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند

یک بغض کهنه توی گلو داشت... می شکست

ابری سپید از سر گلدسته می پرید  :

جمع کبوتران خوش آواز خودپرست

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم

جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

آنها برای حاجتشان بال می زنند

حتا یکی به عشق تو آیا پریده است؟

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان

از غصه ی کلاغ، کلاغی که سخت مست...

ابر سپید چرخ زد و تکه پاره شد

هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود

تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست..

آهسته گفت: من که کبوتر نمی شوم

اما دلم به دیدن گلدسته ات خوش ست

مژگان_عباسلو

.........

زندگانی زیباست

همه چیز وفق مراد است اینجا

و ملالی که دلم را شکند

با من نیست

سر خوش از عطر دل انگیز بهارم اینک

و دلم آکنده از نور امید و آرزوست

بلبلان نغمه سرایی می کنند

و گل از دست نوازشگر باد سرمست است

و من از چلچله ها شاد ترم

با پر چلچله ها در سفرم

زندگانی زیباست

مثل یک تابلوی پر رنگ و لعاب

گر چه با رنگ دروغ آغشته است

دور از احساس من و حال دلم

قلمم این شعر را نوشته است

گر چه سرتاسراین شعر بلند

به دروغی بند بود

تو مرا باور کن 

حال من خوب و خوش است

تو ز احوال دلم دیگر مپرس

که دلم ویرانه ایست در دشت غم

بگذریم

حال مرا پرسیدی

چه بگویم که دلت شاد شود

حس و حالم خوب است

همه چیز وفق مراد است اینجا

و ملالی که دلم را شکند

با من نیست

آه......

حال م ن خ و ب است

باور کن....

#م_شریف

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۲۲
م.ر م.س

مولوی:

چون که گل رفت و گلستان درگذشت

نشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت


سعدی:

ای بلبل، اگر نالی من با تو هم آوازم

تو عشق گلی داری من عشق  گل اندامی


حافظ:

دلت به وصل گل ای بلبل سحر خوش باد

که در چمن همه گلبانگ عاشقانه ی توست


صائب تبریزی:

یاد ایّامی که سوز عشق بلبل داشتم

از دل شوریده دامانی پر از گل داشتم


عماد فقیه کرمانی:

امید بلبل بیدل ز گل وفاداریست

ولی وفا نکند دلبری که بازاریست


کلیم کاشانی:

چرا نگرید بلبل که بی وفایی دهر

امان نداد که گل خنده را تمام کند


عماد خراسانی:

گل را برای صحبت خار آفریده اند

دیوانه بلبل، این همه غوغا چه می کنی


صابر همدانی:

بلبل نبود عاشق گل،این کلاه را

ما دوختیم و بر سر بلبل گذاشتیم


فرات هروی:

به غیر از گل که خندد در چمن بر گریه ی بلبل

نپندارم که در گیتی لب خندان شود پیدا


اخوان ثالث:

گر چه گلچین نگذارد که گلی باز شود

تو بخوان مرغ چمن بلکه دلی باز شود


                         🌹🌹🌹

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۰۳
م.ر م.س

آه کز تاب دل سوخته جان می سوزد

ز آتش دل چه بگویم که زبان می سوزد

یارب این رخنه ی دوزخ به رخ ما که گشود؟

که زمین در تب و تاب است و زمان می سوزد

دود برخاست ازین تیر که در سینه نشست

مکن ای دوست که آن دست و کمان می سوزد

مگر این دشت شقایق دل خونین من است؟

که چنین در غم آن سروروان می سوزد

آتشی در دلم انداخت و عالم بو برد

خام پنداشت که این عود نهان می سوزد

لذت عشق و وفا بین که سپند دل من

بر سر آتش غم رقص کنان می سوزد

گریه ی ابر بهارش چه مدد خواهد کرد؟

دل سرگشته که چون برگ خزان می سوزد

#سایه خاموش کزین جان پر آتش که مراست

آه را گر بدهم راه جهان می سوزد

.........

چون باد می روی و به خاکم فکنده ای

آری ،برو که خانه ز بنیاد کنده ای...

..........

بهار آن سوی دیوار ماند و یاد خوشش

هنوز با غم این برگ های زرد اینجاست




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۲۰
م.ر م.س

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق، 

که نامی خوش‌تر از اینت ندانم. 

وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری، 

به غیر از زهر شیرینت نخوانم.


تو زهری، زهر گرم سینه‌سوزی، 

تو شیرینی، که شور هستی از توست. 

شراب جام خورشیدی، که جان را 

نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.


بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر! 

که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!» 

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم 

که او زهر است، اما … نوشداروست!


چه غم دارم که این زهر تب‌آلود، 

تنم را در جدایی می‌گدازد 

از آن شادم که در هنگامه‌ی درد، 

غمی شیرین دلم را می‌نوازد.


اگر مرگم به نامردی نگیرد: 

مرا مهر تو در دل جاودانی‌ست. 

وگر عمرم به ناکامی سرآید؛

تو را دارم که مرگم زندگانی‌ست


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۵۹
م.ر م.س


زندگی چون گل سرخی است

پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف،

زندگی جنبش و جاری شدن است

از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا می داند...

..........

تو مرا آزردی...

که خودم کوچ کنم از شهرت..

تو خیالت راحت!

میروم از قلبت....

میشوم دورترین خاطره در شبهایت 

تو به من میخندی !

و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی.....

برنمی گردم ، نه !!!!!

میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد...

عشق زیباست و حرمت دارد...

..........

لحظه ها می گذرد.

آنچه بگذشت ، نمی آید باز.

قصه ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز.

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ

بر لب سرد زمان ماسیده است.

..........

من از خیلی چیزها می ترسیدم :

از مادیان سپید پدربزرگ

از مدیر مدرسه

از قیافه عبوس شنبه

چقدر از شنبه ها بیزار بودم 

خوشبختی من از صبح پنجشنبه آغاز می شد 

#عصر_پنجشنبه تکه ای از بهشت بود

شب که می شد در دورترین خواب هایم 

طعم صبح جمعه را می چشیدم ...

#اطاق_آبی

.......


من در این آبادی پی چیزی می گشتم

پی خوابی شاید

پی نوری ، ریگی ، لبخندی

 

 پشت هیچستانم

 

 پشت هیچستان جاییست.

پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهاییست

که خبر می‌آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.

آدم این‌جا تنهاست

و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاریست.


به سراغ من اگر می‌آیید،

نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

 .....

واحه ای در لحظه


به سراغ من اگر می آیید

پشت هیچستانم

پشت هیچستان جایی است

پشت هیچستان رگ های هوا

              پرقاصدهایی است

 که خبر می آرند از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک

روی شن ها هم نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که

صبح

به سرتپه ی معراج شقایق رفتند

پشت هیچستان چتر خواهش باز است:

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

زنگ باران به صدا می آید

آدم اینجاتنهاست

و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است


به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید،مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

                        

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۳۸
م.ر م.س

بود عمری به دلم با تو که تنها بِنِشینم

کامم اکنون که برآمد بنشین تا بنشینم


پاک و رسوا همه را عشق به یک شعله بسوزد

تو که پاکی بِنِشین تا منِ رسوا بنشینم


بی ادب نیستم اما پی یک عمر صبوری

با تو امشب نتوانم که شکیبا بنشینم


شمع را شاهد احوال من و خویش مگردان

خلوتی خواسته ام با تو که تنها بنشینم


من و دامان دگر از پی دامان تو؟ حاشا!

نه گیاهم که به هر دامن صحرا بنشینم


آن غبارم که گرَم از سر دامن نفشانی

برنخیزم همه ی عمر و همین جا بنشینم


ساغرم، دورزنان پیش لبت آمدم امشب

دستگیری کن و مگذار که از پا بنشینم

#سیمین_بهبهانی

..........

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی‌ست!


گله‌ای نیست، من و فاصله‌ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی‌ست

#محمدعلی_بهمنی

..........

بیا بیا که مرا طاقٖت جدایی نیست 

رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست

#امیرخسرو_دهلوی

..........

دانه ی پر حسرتی بر خاک ره افتاده ام

تا مگر چون سبزه ام از خاک بر دارد بهار

#فیاض_لاهیجی

..........

بَس که بد می گذرد زندگی اهل جهان

مردم از عُمر چو سالی گذرد عید کنند...

#صائب

...........

بیا تا قدر یک دیگر بدانیم

که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم

چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد

چرا با آینه ما روگرانیم

کریمان جان فدای دوست کردند

سگی بگذار ما هم مردمانیم

فسون قل اعوذ و قل هو الله

چرا در عشق همدیگر نخوانیم

غرض‌ها تیره دارد دوستی را

غرض‌ها را چرا از دل نرانیم

گهی خوشدل شوی از من که میرم

چرا مرده پرست و خصم جانیم

چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد

همه عمر از غمت در امتحانیم

کنون پندار مردم آشتی کن

که در تسلیم ما چون مردگانیم

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن

رخم را بوسه ده کاکنون همانیم

خمش کن مرده وار ای دل ازیرا

به هستی متهم ما زین زبانیم

مولانا

..........

ما گشته‌ایم، نیست، تو هم جست‌وجو نکن

آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن

در قلب من، سراغ غم خویش را مگیر

خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

در چشم دیگران منشین، در کنار من

ما را در این مقایسه بی آبرو مکن

راز من است غنچه لب‌های سرخ دوست

راز مرا برای کسی بازگو مکن

دیدار ما تصور یک بی‌نهایت است

با یکدگر دو آینه را رو برو مکن

#فاضل_نظری

..........

قرار بود غمم را به عشق چاره کنی 

نه این که این دل خون را هزار پاره کنی 

روا نبود که من در میانه خاک شوم 

کنار گود تو بنشینی و نظاره کنی 

دلم کنار نمی‌آید این جدایی را 

نمی‌شود به همین راحتی کناره کنی 

قرار بود که حافظ به خنده باز شود 

نه این که اشک بریزی و استخاره کنی 

«رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند» 

نشد که فال بگیری و زود پاره کنی 

#بهمن_صباغ‌زاده

..........

چشم گریان تو نازم ، حال دیگرگون ببین 

گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین 

 بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست 

 یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین 

 مانده ام با آب چشم و آتش دل ، ساقیا 

چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین 

#هوشنگ_ابتهاج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۳۴
م.ر م.س

روز و شبم را به هم آمیختم

شعر چه کردی که به هم ریختم ؟

شعر تو را داغ به جانت زدند

مهر خیانت به دهانت زدند

هر که قلم داشت هنرمند نیست

ناسره را با سره پیوند نیست

ملعبه ی قافیه بازی شدی

هرزه‌ی‌هر دست‌درازی ‌شدی

#علیرضا_آذر

..........

در کنار پنجره ی دلتنگیم


چشم بر آسمان خاطره دوخته ام

در کنار همین پنجره روز و شب

با آتش درون خود سوخته ام

سالها گذشت و فقط خاطره

فقط خاطره در دل اندوخته ام

بر تن عریان عشقی محال

لباسی از خاطره دوخته ام 

م. شریف

.........

استکانی چای داغ

لقمه ای نان و عسل

تکه ای نان و پنیر

شمه ای شعر و غزل


بوی دلتنگی صبح

صبح تنهایی سرد

وسط سفره ی دل

سفره ی دل یه مرد


سفره ی قشنگیه

یه فضای عالیه

رو تن این استکان

جای لبهات خالیه

م.شریف

........

دوستان، عاشقم و عاشق زارم، چه کنم؟

چاره صبرست، ولی صبر ندارم، چه کنم؟


ریخت خون جگر از گوشه چشمم بکنار

و آن جگر گوشه نیامد بکنارم، چه کنم؟


ای طبیب، این همه زحمت مکش و رنج مبر

زار میمیرم، اگر جان نسپارم چه کنم؟


چند گویی که: برو، دامنم از کف بگذار

وای! اگر دامنت از کف بگذارم چه کنم؟


دردمندان همه از صبر قراری گیرند

چون من از درد تو بی صبر و قرارم چه کنم؟


گر چو مرغان خزان دیده ملولم چه عجب؟

گل نمی بینم و آزرده خارم، چه کنم؟


خلق گویند: هلالی، چه کنی گریه زار؟

گریه رو میدهد و عاشق زارم چه کنم؟



      #هلالی_جغتایی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۱۴
م.ر م.س

آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی 

وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی

حافظ

..........

نگهت را دوست داکه دلم برد به آنی

ای سیه چشم من ای دوست به کجایم می کشانی؟

.........

در مجلس ما عطر میامیز که ما را

هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است

حافظ

..........

سخن نغز من و زلف تو هر دو کوتاه

من روم سوی خرابات  تو برو منزلگاه

..........

گر چه دوریم ز هم ای راحت جان  اما من

به دلم هست همه همهمه ی دوست هنوز

..........

چه باشد کز طریق مهربانی

به منزلگاه مقصودم رسانی

جامی

...........

همچو موجی در دل دریا اسیرم 

پای در بندم  اگر چه مثل شیرم

من عقابم خانه ام در آسمانهاست

در قفس یک لحظه آرامش نگیرم

شوق پروازی دوباره در دلم هست

بر جوانی تکیه کردم گرچه پیرم

سیل بی رحمم فتاده در دل دشت

غرق من گردد هر آنچه در مسیرم

لرزه بر  اندام هر بیگانه  افتد

گوش اگر دارد  به آواز نفیرم

باهمه جوش و خروش و های و هویم

میکشد عشق تو از بالا به زیرم

شهره در آزادگی چون سرو باغم

گرچه در بند نگاه تو اسیرم

م.شریف  94/7/2

..........

ای بهار جان ، که نکهت پروری

عطر ، از دامون به دامن آوری


در تو می خواند ، هَزار آوای من

دلنشین گلنغمه ها از دلبری


سبز اقبالم ، لب ِ سرخی کجا؟!...

بوسه نوشم سازد از نوشین فری


خوش خیالم وعده هایت را ، بهار..

- حجله ای بر پا کن از خوش باوری


فصلِ وصل آمد ، فراقی سوزِ عشق...

- ابر ، شادُروان زند خاکستری..!!!


ای بهارِ جان ِ عریان ، از دلم....

- خواهمت در حلقهء نیلوفری...


- تا در آمیزم به بسترگاه ِ عشق

با خیالِ عشقبازت ای پری...!!!!


راز آمیز از سکوت من نماند...

- غیرِ با چشم تو ، حرف ِ دیگری...

#گویا_فیروزکوهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۱۱
م.ر م.س

در محفل شاعران(۳) 

روزهای پنج شنبه و آدینه

پنج شنبه ۱۰فروردین ۱۳۹۶


موضوع:توحید


فردوسی:

به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه بر نگذرد


سعدی:

اوّل دفتر به نام ایزد دانا

صانع پروردگار و حیّ توانا


سنایی:

ملکا،ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

نروم جز به همان ره که توام راهنمایی


نظامی گنجوی:

به نام آن که هستی نام از او یافت

فلک جنبش،زمین آرام از او یافت


مولوی:

من کعبه و بتخانه نمی دانم و دانم

هر جا که تویی قبله ی ارباب دل آنجاست


هاتف اصفهانی:

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده   لا   اله   الا   هو


همای شیرازی:

غرض از کون و مکان ،گر رخ جانانه نبود

مسجد و میکده و کعبه و بتخانه نبود


فروغی بسطامی:

مردان خدا پرده ی پندار دریدند

یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند


فخرالدین عراقی:

زیبد که زدرگاهت نومید نگردد باز

آن کس که به امّیدی بر خاک درت افتد


عطار نیشابوری:

چشم بگشا که جلوه ی دلدار

در تجلی است یا اولی الابصار


                         🌹🌹🌹

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۲۸
م.ر م.س

دوستت دارم اگر عقل حسادت نکند

یا که در کارِ دلم باز دخالت نکند


خواهم از وسوسۀ عقل رها گردم، اگر

این قوی پنجه مرا غرقِ خجالت نکند


دوست دارم که خودم باشم و عاشق باشم

عاقل از ما بکِشَد دست ، ملامت نکند


من نمی خواهم از این راه غلط برگردم

عقل، بهتر که زبان بسته، نصیحت نکند


دور بودم همه عمر از تو ولی باز دلم

عادتش بوده که با فاصله عادت نکند


"آتش" افتاده به دامانِ تو این آخرِ عمر

لطفأ از قصّۀ ما غیر ، حکایت نکند..


# علیرضا آتش

..........

🍀🌻🍁🌹🍀🌻🍁🌹🍀🌻🍁🌹

🍀🌻🍁🌹

🍀🌻🍁

🍀🌻

🍀

از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم

یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم


با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم

گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم


تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی

تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی


آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی

دل سودا زده ام را به حبیبم دادی


بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی

داروی کشتن من یاد طبیبم دادی


چون نکو می نگرم شمع تو، پروانه تویی

حرم و دیر تویی کعبه و بتخانه تویی


راز شیرینی این عالم افسانه تویی

لب دلدار تویی، طرّه جانان تویی 


عماد_خراسانی

............

این فصلهای به هم ریخته

که از دی/ روزهای درد آغاز شدند

و در مهر/بانی نگاهت جان گرفتند

این روزها

عجیب رنگ دلتنگی تو را دارند

رنگ ماهی شب عید

که در هوای آبی دریا

فروردین را

نفس نفس  می میرد...


قرارمان که یادت نرفته 

انتظارم

به بی تابستان که برسد

در آغوش مردادانه ات

شراب می رقصم...   

مهتاب_سالاری

..........

به خارزار جهان، گل به دامنم، با عشق

صفای روی تو، تقدیم می‌کنم، با عشق

درین سیاهی و سردی بسانِ آتشگاه،

همیشه گرمم همواره روشنم، با عشق

همین نه جان به ره دوست می‌فشانم شاد،

به جانِ دوست، که غمخوار دشمنم، با عشق

به دست بسته‌ام ای مهربان، نگاه مکن

که بیستون را از پا درافکنم، با عشق

دوای درد بشر یک کلام باشد و بس

که من برای تو فریاد می‌زنم: با عشق


#فریدون_مشیری

..........

دلم را برده اما دل ربایی را نمی داند

کسی را می پرستم که خدایی را نمی داند


تمام عمر پنهان کرده در خود حسن هایش را

چو طاووسی که هرگز خود نمایی را نمی داند


در آمد بعد عمری از پس ابر آفتاب عشق

ولی او قدر این بخت طلایی را نمی داند


مرا از بام خود پر می دهد هر چند می داند

که هرگز جلد معنای رهایی را نمی داند


ببارید ابرهای تیره ،باران درس شیرینی ست

به هر کس مثل او عقده گشایی را نمی داند


پس از یک عمر تنهایی به او بد جور دلگرمم

کسی چون کور قدر روشنایی را نمی داند


#جواد_منفرد

..........

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را 

می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را


محو توام چنان که ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را


بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره تاب را


بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل

یا آنچنان که بال پریدن عقاب را


حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت 

چونانکه التهاب بیابان سراب را


ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب ر

.........

〰〰〰〰〰☘


جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود

عقل... سر پیچیده بود از آنچه دل فرموده بود


عقل با دل رو به رو شد صبح ِ دلتنگی بخیر 

عقل بر می گشت راهی را که دل پیموده بود


عقل کامل بود، فاخر بود، حرف ِ تازه داشت

دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود


عقل منطق داشت، حرفش را به کرسی می نشاند

دل سراسر دست و پا می زد... ولی بیهوده بود


حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت

گردش ِ دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود


ای دل ناباور من! دیر فهمیدی که عشق...

از همان روز ازل هم جرم ِ نابخشوده بود


فاضل نظری

..........

آسمان" جای قشنگیست کبوتر باشیم

"عشق" پرواز بلندیست بیا پر باشیم

‌‌‌‌ 

"دشت" گهواره ی سبزیست قدم بگذاریم

"باغ" از رایحه لبریز ، معطر باشیم


"گوش"،آشوبِ ِچکاوک، بنشاند در دل

"رنگ" زیباست،چو پروانه مصور باشیم


"بذر" پاشیم ز لبخند که غم بگریزد

مرگِ شادی رسد از غصه مکدر باشیم


دست یابیم به اندام عروسی چون عشق

"مِهر"را مشق چو گلواژه ی دفتر باشیم


"زندگی حس عجیبیست ولی شیرین است

عشق فصلی ست که ما شور سراسر باشیم


"وقت" تنگ است درنگ از چه نمایی عاکف!

عشق شد مقصد اگر، نقطه ی آخر باشیم....  

..........

اگر قرار شود عشق را گناه بگیرند

نگاه ابری شان را به سمت ماه بگیرند

بگو کجا بگریزند عاشقان غریبت

بگو کجا به جز آغوش تو پناه بگیرند

چه می کنیم اگر در سکوت سنگی کوچه

نگاه پنجره ها را به رنگ آه بگیرند

یکی شده وسط کوچه رد پای من و تو

بعید نیست مرا با تو اشتباه بگیرند

"به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم

اگر هر آینه" این شعر را گواه بگیرند

نمی گذارم از این پس به قدر پلک زدن هم

نگاه ابری شان را به سمت ماه بگیرند

علی اصغر شیری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۱
م.ر م.س