حال من خوب است امّا خوب هم تحریف شد
با اجازه از جناب آقای مهدی فرجی
حال من خوب است اما خوب هم تحریف شد
آخ ... بد شد خوب وخوبی با بدی تعریف شد
چهره ام سرخ است اما جای سیلی را ببین
بر لبم خنده است اما غم ز چشمانم بچین
لطفاً به ادامۀ مطلب رجوع کنید .آخ... می دانی که من غم می خورم غم می خورم
جرعه نوشی می کنم « هر روز کم کم می خورم »
راستی این روزها زود از همه دل می کنی
گه گداری پیلۀ تنهایی خود می تنی
هیچ می دانی که گاهی مثل تو بد می شوم
غیر تو با هرکسی من قهر، شاید می شوم
ساز شعرم سوز دیگر در سرشت من دمید
قامت شعرم به زیر بار غم هایم خمید
چیدن شعر از رخ شاداب تو دل می کَند
بی « تو حس شعر در من بیشتر گل می کُند»
چشمه های ذوق من خشکیده شد در دشت شب
آه مُردم سوختم سرسامی ام در سوز و تب
« با لباس آبی از من بیشتر دل می بری »
این چه رسمی هست آخر رنگ مشکی می خری
آن قدر مَردم که مرگم را غزل سازی کنم
آن قدر مَردم که با مرگ و اجل بازی کنم
در بهار زندگی پیری جوانی ام ربود
برف پیری زود بر موهای من بنشسته زود
میل میل توست اما زندگی جز مرگ نیست
مرگ تدریجی یقیناً بدعتی جز ننگ نیست
محمّدرضا مهدوی