قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۵۰ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

در خاطره مهمانی مان یعنی عشق


تخــتی به غزلخوانی مان یعنی عشـق


ایوان و حیاط خیس و فواره ی حوض


آدیــنه ی ایرانـــی مان یعنی عشـق

شهراد_میدری

.........

.


وسط شعرهای حافظ چه می کنی !؟

با خیام هم پیاله می شوی که چه !

با مولوی می رقصی

سر می گذاری روی شانه های سعدی !

با شاملو 

این همه ایدا می شوی

حالا امدی وسط گریه هایم پیاده روی !؟

باران دیشب صدای ریزش تو را داشت.....

من خوب می دانم

و مثل مرگ روشن است

دوست داشتنت 

چیزی نیست که بشود نشنیده اش گرفت

همه جا از تو دارند حرف می زنند !

از ستون این خانه گرفته

تا 

میدانی که 

دستفروشی می کنم...

.......

صبح یعنی که: 

پس از این همه شبهای مدام

برسی

شانه زنی

بغض پریشان مرا...

معصومه_صابر

🌹

........

دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است

هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است


کى عید مى رسد که تکانى دهم به خویش؟

هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است

نجمه_زارع

........

جمعه 

رویای ناتمام زنیست 

که هرشب  

با لباس خواب حریر  

بدنبال عشق 

میان تمام ملافه های سپید را

 جستجو میکند !

معصومه_قنبری(ترنم باران )

.......


.




چشم باز کنم اول صبح 

با آن خستگی ناشی از خواب 

بعد بخواهم کش و قوسی بدهم به بدنم

بعد متوجه سری روی بازوانم بشوم

خوب دقت کنم بیینم "تو"  روی آنها خوابیده ای

موهایت را نوازش کنم، یک چشمت را باز کنی و آماده بیدار شدن شوی، ببوسمت و بگویم جان دلم بیدار شدی؟ و خوشحال باشم از بودن کنار تو... 

همه و همه اش تصویری از آینده ای نه چندان دوری است که به زودی اتفاق می افتد

دل آدم غنچ میرود حتی از تصورش! 

واقعیت را که دیگر خدا بخیر کند


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۶ ، ۰۰:۰۷
م.ر م.س

زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای

از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست


چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم

چای می نوشم ولی از اشک، فنجان پر شده ست

فاضل_نظری

........

🙏🍀🙏


دﻟﺨــٖﻮش ﮔـﺮﻣـﺎے ڪﺴـےﻧﯿﺴﺘﻢ

آﻣــﺪﻩ ام  ﺗﺎ  ﺗـﻮ  ﺑﺴـــــﻮزانی ام 


آﻣﺪﻩ ام  ﺑﺎ  ﻋــﻄــــــﺶ  ﺳــﺎﻟــها

ﺗﺎ ﺗﻮﮐﻤــےﻋــــﺸﻖ ﺑﻨﻮﺷــﺎنــی ام

محمد_علی_بهمنی

.......


‎‎‌‎‌🎼❤️

ای دیر به دست آمده، بس زود برفتی

آتش زدی اندر من و چون دود برفتی


آهنگ به جان ِمن دلسوخته کردی

چون در دل من عشق بیفزود، برفتی

انوری

.......

.

داشتم حرف میزدم که خوابش برد

صبح فرداش مدام عذرخواهى:

واى نفهمیدم اصلا کى خوابم برد

خسته بودم چشم هایم رفت...


ادامه میداد و نمیدانست 

براى یک مرد

عاشقانه ترین کارى که یک زن میتواند انجام دهد

همین خواب است؛


همین خواب که یعنى کنارت آرامم

همین خواب که یعنى صدایت خوب است

همین خواب که یعنى شب با تو برایم

تمام و روز با تو آغاز خواهد شد.

همین خواب ها هستند که به مرد میفهمانند

یک زن چقدر دوستش دارد،


همین خواب ها که زن گاهى

به جاى گفـتن دوستت دارم" انجام میدهد

........

تو فقط بگو دوستت دارم !

من قول میدهم 

با هر طعمی که تو دوست داشته باشی 

آنقدر ببوسمت که _

لای نفس هایم 

شیرین زبانی را فراموش کنی !

معصومه_قنبری(ترنم باران )

........

.



-حس کن مرا؛

که دست برده داخل گیست.

حس کن مرا؛

بر لکه‌های بالش خیست.

حس کن مرا؛

در «دوستت دارم» در ِگوشت.

حس کن مرا؛

در شیطنت‌هایم در آغوشت!


حس کن مـــــرا؛

در آخریـــن سطر از تشنج‌هام…

حس کن مرا؛

حس کن مرا... که مثل تو تنهام! 


حس کن مرا و ذوب شو در داغی دستم 

بگذار تا دنیا بداند «هستی» و «هستم».

........

کنارم بمان

می خواهم بوسه بارانت کنم !

آن قدررررر که شب 

با ملودی 

بوسه های گل بوی ِ ما 

از خواب برخیزد و 

ترانهء عشق سر دهد !

معصومه_قنبری(ترنم باران )


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۶ ، ۰۰:۰۱
م.ر م.س

با قلم می گویم :


ای همزاد،ای همراه،ای هم سرنوشت

هر دومان حیران بازیهای دوران های زشت...


شعرهایم را نوشتی دست خوش؛

اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟

فریدون_مشیری

........

شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد


آتـشــی جــاویــــد باشـــد در دل خاکـستـــــرم

  رهی_معیری

........

از تو گفتم 


با دلـــــــــــــــم 


کوتاه آمد گریه ڪــــــــــرد

کاظم_بهمنی

.😔😔

.......

غمِ  عالم  به  دلم بود و کسی یار نشد


به  منِ  خسته  و  آزرده  طرفدار نشد



ما گرفتار نگاهی و فقط دلخوش از او


او گرفتار  کس ِ دیگر  و  دلــــدار  نشد😔

..........

جای دل، آتشی از مهر تو در سینه روان،


جای خون، عشق تو در جان و تنم شعله‌ور است...

فریدون_مشیری  

........


آتشی افتاده از چشمت به نی زارِ دلم...


وای اگر طوفان بیاید رقصِ آتش دیدنی ست...

حمید_صفاریان

........

هوسِ خیال انگیز آغوشت

 

تا شرر میزند به جان من


زمان از سر شوق

 

ساعت عشق را اعلام می کند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۶ ، ۲۳:۵۰
م.ر م.س

تنها شده ام ، غزل برایم بفرست ...


 از عطر تنت بغل برایم بفرست ...


کامم همه از دوری تو تلخ شده ...


 از کنج لبت عسل برایم بفرست ....

..........

با منِ بی کٖسِ تنها شده، یارا تو بمان

همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان


منِ بی برگِ خزان دیده، دگر رفتنی ام

تو همه بار و بری، تازه بهــارا تو بمان

هوشنگ_ابتهاج

........

غم عشقت ز گنج رایگان به 


وصال تو ز عمر جاودان به 


کفی از خاک کویت در حقیقت 


خدا دونه که از ملک جهان به

💞   💞

باباطاهر

.......

عقل میگوید

شب است اکنون و باشد وقت خواب

عشق میگوید 

که من هستم...!

توانی رو بخواب...!

الیاس_پارسا

...❤️❤️❤️

به چشم خسته‌ی من نیز خواب می‌رسد اما


شب ِ فراق، دل ِ بی ‌شکیب اگر بگذارد...

سجاد_رشیدی_پور

.......

دستانت را 


به من بده


تا ذکرِ 


دوست داشتنم را


با انگشتانت 


شماره کنم

❤️

فرهاد_فرهادی

........

خوشم من با غم عشقت 

طبیب آمد ،

جوابش کن...

شهریار

.......

🍀🌹🍀🌹


کافیست 

تصورت کنم  قلم 

خودش 

عاشقانه می نویسد

علی_قاضی_نظام

🍃🌸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۶ ، ۲۳:۴۵
م.ر م.س

.


حالا که به اندازۀ 

تمام فصل های بی تو بودن

قابِ چهرۀ آرامت

تاقچه نشینِ دلم شده است

چتر خیال تو را

در کوچه های شب زدۀ بی باران

باز می کنم

بگذار عابرانِ عاقل

لبخند تمسخرشان را بزنند و رد شوند .

خاطرات تو تاریخ انقضا ندارند

هر وقت که بیایند

می توانند آستین های مرا

از اشک خیس کنند

به همین راحتی ...

........

به شب سلام

که بی تو رفیق راه من است


سیاه چادرش امشب،

پناهگاه من است


به شب که

آینه ی غربت مکدر من


به شب که

نیمه ی تنهایی سیاه من است

حسین_منزوی

........

.

من

تو را ،،

در خوابهایم زندگی می کنم و 

در بیداری زار می زنم ،،

تمامم را در تسلسلی ناهمگون 

میان دریایی طوفانی رها کرده ام ،،

و هر بار  آشفته تر به ساحل آغوشت 

پناه برده ام ،،


این شبهای

بی تو ،،

بی نگاهت

بی دستانت 

بی آغوشت

مجسمه ای بی جانم ،،

خیره به جای انگشتانت بر قلبم

چاره ای بیاندیش برای 

ثانیه های نبودنت ،،

نبودن هم رسمی دارد جانانم

نمی شود که در نبودت انقدر باشی ،،،

........

ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید


بنویسید که اندوه بشر بسیار است

حامد_عسکری

........

.

با آن همه دهان در من

برای پنهان کردن نامت

زیر آن همه شکنجه

چگونه می شد به حرف کشیده نشد


با چشم ها

دست ها

انحنای گردن

چیزی در سمت چپ

و اعضای دیگرم

بارها نامت را اعتراف کرده بودم

بی فایده بود پرسیدن

بی فایده بود شلاق

بی فایده بود اعتراف


مگر یک راز را چند بار می توان افشا کرد

تو را در خواب

بیداری

خیابان

اتاقی گرم

تو را در هر چیزی بارها افشا کرده بودم


تنها با یک دهان

تنها با همان یک دهان

تنهایی نامت را می پرسید…

........


...

شب که میشود

خیالش

حاکمِ تمام بود و نبودم میشود

خودش هم نمیداند

بی انصاف

چه بلایی سر دل و جانم آورده

امیررضا_لطفی_پناه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۶ ، ۲۳:۳۹
م.ر م.س

بهارروح من هستی که جان اکرام می گیرد؟

ویاققنوس زیبایم،که ذوق الهام می گیرد؟


نسیم دلگشای من بیااز شرق رویایم

که دل باعطر گیسویت بدان آرام میگیرد


نباشی می شوم دلتنگ آن ابروی 

طوفانی

چه هستی تومگراین دل به یادت کام می گیرد


تمام رخوت وسستی که در جانم تو افکندی 

فقط بادیدنت بانو،تمام انجام می گیرد


چوابریشم درون پیله ی خویشم به یک بوسه

 مراپروانه کن که دل زشمعت وام می گیرد


توکوهستان سرسبزی که گنجشک امیدمن

زسبزی چمنهای تنت فرجام می گیرد


تودرمتن غزلهایم چه ساده جای خوش کردی

نباشی ،شعرمن بی تو، بسی آلام میگیرد


لبت بهتر زهر مرهم  برای صابر زخمیست

 نبوسی زخم اوتازه شود سرسام میگیرد

محمد ابراهیم پژوهش ،صابر،

........

.

باید به دهان تو رجوع کرد

لبخندت را بوسید

پنجره ی روحت را

آنجا که خواب از سر خیالم پراند

آنجا که بوسه غرق بود

در ابدیت...!


بگو چندبار می توان عاشق یک لبخند شد؟

چندبار می توان غنچه ای را چید

باز در حسرت چیدنش جان داد؟


لبخندت را می بوسم

آنجا که هنوز عشق در اتفاق می افتد!

حالا آغشته ام کن به روحت

یا با من،دهانم را شریک شو...

........

نظر بلند عقابی که آسمان با اوست

چگونه در قفسِ مرغِ خانگی باشد ؟


مرا که طاقت این چند روزِ دنیا نیست

چگونه حوصــله ی جاودانگی باشد ؟!

فاضل_نظرى 

.........

بُگذار...

من بیشتر دوستت بِدارَم

بیشتر عاشقَت باشم

بیشتر بخواهَمَت!

بُگذار...

من بیشتر در آغوشَت بگیرم

بیشتر ببوسَمت

بیشتر ببینَمَت

بُگذار...

من باشم که هر لحظه برایَت می میرَد!

کارهای سخت را بُگذار برای مَردِ داستان!

تو کمی زنانه بخَندی و...

حضرتِ عشق باشی کافی ست!

........


تو بگو 

گرد احساست 

چگونه بچرخم تا 

کرور ...-کرور ؛

پروانه محبوس در قلبم 

پیله را را 

بگشایند !

معصومه_قنبری(ترنم باران )

.........

.


عصر پنجشنبه 

دروغگو ترین

لحظه ی دنیاست 

از یک طرف آدم را

با حال و هوایش خوب میکند

و از طرفی دیگر جمعه را

 به سراغت میفرستد ... 

اصلا یک جور عجیب

مظلوم نمایی میکند

می آید 

دلتنگی اش را میدهد و میرود 

بدون این که کسی دلتنگی

عصر هایش را باور کند

درست عین رفتن های تو 

کاش هیچکس 

پنجشنبه ی زندگی کسی نشود ... 

........

.

دیوانه منم. . .

که هربار مرا از خود می رانی

بازهم عاشقانه می خواهمت

همانی که مدت هاست

بدخلقی هایت را به دل نمی گیرد


دیوانه منم

که در نبودنت

شبی هزاربار می میرم و

 زنده می شوم

همان که

دل کندن را بلد نیست

آری دیوانه منم . . .


جایی نوشته بود :

با دیوانگان مهربان باشید

آنان را دوست بدارید

درعجبم

چرا تو دوستم نداری . . !

من که دیوانه ای بیش نیستم . . .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۶ ، ۲۳:۱۳
م.ر م.س

.


به اندازه ی 

تمام باران های عالم

تمام غنچه های شکفته شده 

تمام ریگ های بیابان ..

ستاره های آسمان ..

و انسان های دوران ..

به اندازه ی 

همه ی زیبایی های جهان ..

دوستت دارم هایم را 

که قبلا گفته ام ..

خواستم بگویم 

به اندازه شان 

دلم برایت تنگ شده است ...

..........

ای چشمان مست تو

مینای شراب من

یاد تو چه میکند

با حال خراب من...

.........

چشمانت 

میکده ایست ممنوعه

میان کوهستانی دور !

و من هر شب 

کاسه ای جنون 

سر می کشم و پیاده

به دیدنشان می آیم !

چه رُمانتیک است 

سرمست از چشمان ِ مست تو بودن !

معصومه_قنبری(ترنم باران )

.........

.


می گویند

پنجشنبه روزی برای با خودت بودن است...

وقت بیرون رفتن وخاطره ساختن !

و من هر پنجشنبه

 به حرمت تمام خاطرات نداشتهِ مان

دست خیالت را میگیرم ...

می رویم؛  

می رویم

و می رویم...

تا ناکجا آباده رویاهایی که فقط رویاست!

دستت را می گیرم و می رویم 

و به جایی نمیرسیم

می رویم آنقدر که محو شویم

که من نباشم

که تو نباشی

که ما شویم

که ما باشیم

پنجشنبه های من فقط

پر از حسِ حسرتِ داشتن توست...

.........

.


در قلبم کسی را پنهان کرده ام...


که شنیدن صدایش

طرز نگاه کردنش

حتی راه رفتنش را خیلی دوست دارم ...


و او شاید نداند ک شیرین ترین

میوه ممنوعه ی جهانِ من است...


درست است که مالک قلبش نیستم 

اما بجای همه رهگذرها

همه گل فروش ها

همه کتاب فروش ها...

همه آدمها.......


من

بجای همه دوستش دارم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۶ ، ۲۳:۰۵
م.ر م.س


اینکه همه اش به تو فکر کنم

و تصویرت جلوی چشمم باشد  

و  ذهنم از تو پر شده باشد 


اینکه در هوایی که نباشی نفسم بگیرد

 یا با شنیدن اسمت

دلم هری بریزد پایین

و تمام وجودم گر بگیرد 


یا اینکه 

با دیدن هر کسی از دور

یا هر سیاهی در شب

آرزو کنم که "تو" باشی 


یا اصلا همین که 

کسی بجز تو 

پا در شهر رویاهایم نگذاشته ....


چه مفهومی می تواند داشته باشد 

جز اینکه عشق را 

برایم به ارمغان آورده باشی ...


اینکه دیگر نشانی از خودم باقی نمانده 

و هر چه هست ، تویی

مگر غیر از عشق ، نام دیگری دارد 

 

کاش می دانستم 

اصلا تو 

فکر می کنی به من...

........

کلاف درهم روحت را 

رها کن خوب من ...

بیا 

بیا و تمام جاده های پر پیچ و خم را 

تمام واحه های 

خشکیده قنات را 

تمام ابرهای 

بی باران را 

به چشمه ها 

به ریشه ها 

به عشق 

آشتی بدهیم .. 


بیا و کمی شیطنت کنیم 

از لبهای هم بوسه بچینیم 

در آغوش هم رها شویم 

شعر بخوانیم 

ترانه شویم 

پر بکشیم ...  

😔....

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت 


خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد

تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت

هوشنگ_ابتهاج

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۶ ، ۱۵:۴۳
م.ر م.س

.



صبح های این روزهای من...

مانند عاشقان دل باخته نیست...

به جای آفتاب چشمان تو،آفتاب خورشید تنهای آسمان

به جای نسیم عطر موهای تو،نسیم عطر تنهایی من

به جای عسل لب های تو،شیرینی های جور و واجور

به جای صبح بخیر های عاشقانه ات با ناز،صبح بخیر گوینده رادیو بلند میشود...

میبینی به جای تمام بودن های تو این دنیا ساختیگیش را آورده...

نمی خواهی بیایی؟؟

تا زندگیم،

تا صبح هایم،

رنگ واقعیت بگیرد...

.........

همیشه گفته اند عطر ها جدایی می آورند 

 برای آن ها که دوستشان دارید عطر نخرید، این همه هدیه در دنیا هست...

می خندیدم به این خرافات! 

آخر نمیشود که 

چه دلیل دارد اصلا، یادت هست؟ خندیدم و گفتم نه جانم چه معنی میدهد گوش نده به آنها... 

ولی میدانی چه شد؟ 

روزی که شیشه عطری که برایم گرفته بودی را خالی دیدم، فهمیدم نیستی دیگر 

رفته بودی 

طول عمر رابطه ما درست به اندازه شیشه کوچک یک عطر بود 

طلسم شیشه عمر رابطه دونفره مان همان شیشه خوش بویِ لعنتی بود 

همانقدر کم، و همانقدر تلخ دوست داشتنی...

اما حالا

شیشه عطر خالی، جایت خالی و اما یادت...

یادت.... ؟!

.......

هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی

من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی


مغرور، ولی دست به دامان رقیبان

رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟

فاضل_نظری

.........

شِنیده بودم که

شَب ها قبل از خواب ،

به هر چیز و هر کس فِکر کُنی ،

به خوابَت می آید ..

من که هر شَب عاجِزانه تر از شَبِ قبل

به تو فکر میکنم ،

چرا دست کم

به خواب هایم نمی آیی بی معرفت ؟!


عـزیـــز رَفـتـــه بـــه بـــادَم چِــــرا نِـمــی آیــی ؟!

شُمرده ای ؟! صَدُمین مَرتبه ست این خواهش

........

جان دلم...

دیدی وقتی کسی میخواهد

 به سفر طولانی برود یا برای مدتی از عزیزانش جدا شود،برایش پشت پا درست میکنند به این نیت که سلامت به خانه برگردد؟؟؟

راستش من آش پشت پا بلد نیستم

ولی تا دلت بخواهد بعد رفتنت اشک پشت پا برایت ریختم...

چرا پس انقدر رفتنت طولانی شد؟؟

عیبی ندارد تو به رفتنت ادامه بده

من هم صبح تا شب پشت سرت اشک میریزم...

.........

رفتنت خیــــر است بـــاور می کنم، حرفی نـــــزن

آه من با اینـــکه ســـوزان است دامن‌گیــــر نیست


علی_نیاکویی_لنگرودی 🍁

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۶ ، ۱۵:۳۹
م.ر م.س

تو باشی و یک سیب و من


بهشت خودش مِنَّتِ ما را خواهد کشید !

مُحَمَّدصادق_زمانی

........

🌹🍀🌺🌾☘🌹


مرا هزار امید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی


بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت

چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی


دلم ز هرچه به غیر از تو  بود خالی ماند

در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی


شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است

ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی


جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند

چه باک زان‌همه دشمن چو دوست‌دار تویی


دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ست

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

**

چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی

چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی


چنین که می‌گذری تلخ بر من، از سر قهر

گمان برم که غم‌انگیز ماه و سال منی


خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام

لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی ..

..........

با چند قدم فاصله پشت سرم راه می آمد...

صدایش را می شنیدم، داشت میگفت:

"من و تو مثل مشرق و مغربیم

مثل آب و آتش

بهشت و جهنم...

ولی با این همه من...

من...!"

هرچقدر من آتش پاره بودم، او سربه زیر بود و خجالتی!

"من دوستت...یعنی...آخر من...!!!"

سختش بود انگار

کارش را آسان کردم

همانجا وسط خیابان، بی هوا ایستادم و سرم را چرخاندم و دوستت دارمش نشست روی لب هایم!

روی خنکی لب هایش زمزمه کردم:

"حق با توست

ولی آب و آتش نه،

آتش و باد شاید!"

خنده اش بوسه ای شرمگین شد کنج لب هایم!

خندیدم

به گمانم خدا هم خندید

خیابان هم!

.........

آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی

ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی


راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز

یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی


مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان

بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی


سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام

لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی


خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست

نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی


بانوازش میکشیدی آه و می گفتی ببخش

سربه دوشم هق هق بی اختیاری داشتی


وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من

شایداز دیوانه ی خود انتظاری داشتی


صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود

کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی


عشق یعنی بی گلایه لب فروبستن سکوت

دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی 

استاد_شهریار

........


گره افتاده در کارم , شبیه سبزه اسفند 


چه آمالی  که نارس شد ,میان هق هق و لبخند 



میان توده ای از رنج  ,حماقت های اجباریست 


هزاران بغض در راه و گلوگاه سخن در بند


  


تصورهای پوشالی ,سعادتهای بی فرجام 


زمان یک باره مجنون شد ,میان خیل آن ترفند


و انکحت و انکحت ... و من هربار میگویم 


برای عشق کافی نیست  بجا آوردن سوگند



دلم آهسته میمیرد ,به زیر بارش یک مرد


  تصور کن من آن اشکم که میریزد ته اروند 


 

سکوت مبهمی بر لب ,هجوم نفرتی در مشت 


دهان تلخ نفرت را شفاعت میکنم با قند 



و من اینگونه در بندی به نام زندگی گیرم 


و خرسند از حماقتها  به سنت گشته ام پابند


فریده عینی_ نورآباد لرستان


انجمن شاعران معاصر ایران

🌹🍀🌺🌾☘🌹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۶ ، ۱۵:۳۳
م.ر م.س

دختر ِ فالوده موی ِ شهر ِ شیرازی که چه؟

    بستنی لب، طالب ِ لیسیدن و گازی که چه؟


    مشتری هایت فراوان و سرت خیلی شلوغ

    پسته چشم و روسری وانیلی و نازی که چه؟


    اخم و تخمت آبلیمو، خنده هایت چون شکر

    باز معجونی ملس از این دو میسازی که چه؟


    ادعایت میشود شاخه نبات ِ حافظی

    هی تفال میزنی و کاشف ِ رازی که چه؟


    قند ِ خون ِ شهر را خیر ِ سرت بالا نبر

    اینهمه شیرین زبان هستی و طنازی که چه؟


    چون که دستم هست خالی بی محلی میکنی

    رویگردان از منی و غرق ِ آوازی که چه؟


    بیشتر چون میشوم پاپیچ ِ با من بودنت

    طعنه بارم میکنی دستم می اندازی که چه؟


    پیش ِ من خود را نگیر و آن یخت را باز کن

    سردمهری، گیرم اصلا اهل ِ قفقازی، که چه؟


    گرچه هستم یک پیاده، عاقبت کیش ِ منی

    شاهی و عارت میاید عشق ِ سربازی که چه؟


    بعد از این مال ِ خودم شو، شعرهایم مال ِ تو

    "نه" نگو و حلقه را بردار، لجبازی که چه؟

   شهراد_میدرى

........


.

مرا هزار

امید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی


بهارها که ز عمرم

گذشت و بی تو گذشت

چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی


دلم ز هرچه

به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان!ای که ماندگار تویی


شهاب زود گذر

لحظه های بوالهوسی است

ستاره ای که بخندد به شام تار تویی!


جهانیان همه

گر تشنگان خون منند

چه باک زان همه دشمن،چو دوستدار تویی


دلم صراحی

لبریز آرزومندی است

مرا هزار امید است و هر هزار تویی ...

........

در اینجا خالی ام از من، فقط نقش ســرابی هست

خیال زنده بودن ها فقط کابــــوس خـوابی هست


چه می فهمد که زنــدانی شده در زنـــــدگی وقتی

دل یک ماهــــی کوچک دچــــار تُـــــنگ آبی هست


 به جــــرم حد سرمسـتی اگر چــــه تاک ها پی شد

به باغ تاک بــــن کنده هنــوز عــــطر شرابی هست


تمــــام قاصــــدک ها را بــــه دست بــــادها دادیـم

هـزاران آرزو گــــم شد که حــــالا مستجابی هست


نترس از ابــــر دلگــــیری که در پاییــــز می بیــنی

پس این تیــــرگی ها هم فــروغ آفتــــابی هست


گریــــزی نیست از باغی که از گـل بی ثمــــر مانده

چه گل هایی که پرپر شد ولی جایش گلابی هست

علی_نیاکوئی_لنگرودی🍁

.........

.

دوش گیســوى تو را ریخته دیدم بر دوش


خاطرم آشفته امشب ز پــریشــانـــىِ دوش


من اگر تارِ سرِ زلفِ  تو گــــیرم در چــنگ 


تـــــار در نـــــالـه رَوَد چنگ در آید به خروش

شهریار

........

من فراموشت کردم!

فقط بعضى وقت ها دلم برایت تنگ میشود!

بعضى وقت ها به اطرافیانت حسودیم میشود!

بعضى وقت ها فقط تو میتوانى آرامم کنى!

بعضى وقت ها تنها تو میتوانى داغونم کنى!

بعضى وقت ها به یاد خاطراتمون می افتم!

بعضى وقت ها نگاهم به گلى که بهم هدیه دادى،خیره میشود!

و گونه هایم خیس...

بعضى وقت ها تورا آرزو می کنم!

بعضى وقت ها به یادت گریه می کنم!

وگرنه من که فراموشت کردم...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۶ ، ۰۱:۵۴
م.ر م.س

چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی

چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی


چنین که می‌گذری تلخ بر من، از سر قهر

گمان برم که غم‌انگیز ماه و سال منی


خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام

لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی ...

سیمین_بهبهانی

........

چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی

چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی


چنین که می‌گذری تلخ بر من، از سر قهر

گمان برم که غم‌انگیز ماه و سال منی


خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام

لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی ...

سیمین_بهبهانی

........


انسان‌هایی بودیم،

که به پاک کردن،

عادت داشتیم.

ابتدا اشک‌های‌مان را

پاک کردیم،

و سـپـس،

یکدیگر را...


ایلهان_برک

.........


مشغول سرودن تو ام !

درست 

مثل باز و بسته کردن 

دکمه های 

پیراهن چهارخانه ات 

در تاریکی !

تا بدنبال  

بوسه گمشده ای 

در دنج آغوشت 

چنان بزم عاشقانه ای 

راه ببندارم 

که _

خود خدا هم به ما لبخند بزند !

معصومه_قنبری(ترنم باران )ــــــــــ

‌.........


این همه ...


دوستت دارم را....


کجای


دهانت پنهان کرده ای


که اینطور


از چشمانت بیرون  می ریزند !!

دکتر کریم مبشری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۶ ، ۰۱:۴۵
م.ر م.س