عاشقانه 94
.
حالا که به اندازۀ
تمام فصل های بی تو بودن
قابِ چهرۀ آرامت
تاقچه نشینِ دلم شده است
چتر خیال تو را
در کوچه های شب زدۀ بی باران
باز می کنم
بگذار عابرانِ عاقل
لبخند تمسخرشان را بزنند و رد شوند .
خاطرات تو تاریخ انقضا ندارند
هر وقت که بیایند
می توانند آستین های مرا
از اشک خیس کنند
به همین راحتی ...
........
به شب سلام
که بی تو رفیق راه من است
سیاه چادرش امشب،
پناهگاه من است
به شب که
آینه ی غربت مکدر من
به شب که
نیمه ی تنهایی سیاه من است
حسین_منزوی
........
.
من
تو را ،،
در خوابهایم زندگی می کنم و
در بیداری زار می زنم ،،
تمامم را در تسلسلی ناهمگون
میان دریایی طوفانی رها کرده ام ،،
و هر بار آشفته تر به ساحل آغوشت
پناه برده ام ،،
این شبهای
بی تو ،،
بی نگاهت
بی دستانت
بی آغوشت
مجسمه ای بی جانم ،،
خیره به جای انگشتانت بر قلبم
چاره ای بیاندیش برای
ثانیه های نبودنت ،،
نبودن هم رسمی دارد جانانم
نمی شود که در نبودت انقدر باشی ،،،
........
ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید که اندوه بشر بسیار است
حامد_عسکری
........
.
با آن همه دهان در من
برای پنهان کردن نامت
زیر آن همه شکنجه
چگونه می شد به حرف کشیده نشد
با چشم ها
دست ها
انحنای گردن
چیزی در سمت چپ
و اعضای دیگرم
بارها نامت را اعتراف کرده بودم
بی فایده بود پرسیدن
بی فایده بود شلاق
بی فایده بود اعتراف
مگر یک راز را چند بار می توان افشا کرد
تو را در خواب
بیداری
خیابان
اتاقی گرم
تو را در هر چیزی بارها افشا کرده بودم
تنها با یک دهان
تنها با همان یک دهان
تنهایی نامت را می پرسید…
........
...
شب که میشود
خیالش
حاکمِ تمام بود و نبودم میشود
خودش هم نمیداند
بی انصاف
چه بلایی سر دل و جانم آورده
امیررضا_لطفی_پناه