شناخت خدا از دیدگاه حضرت مولانا 1
يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۰ ب.ظ
به خواندش می ارزد باور کنید :خداوند ما البته این گونه است !
روزی دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمردی فقیر ریخت . پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت . پیرمرد در راه با پروردگار سخن می گفت : « ای گشایندۀ گره های ناگشوده ، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای .»
در همین حال ناگهان گره ای از گره دامنش باز شد و گندم ها بر زمین ریخت. او با ناراحتی گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود
نشست تا گندم ها را از زمین جمع کند ؛ در کمال ناباوری دید که دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته است .
تو مبین انـدر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتــــــاح راه
پروردگارا ، به فضل و رحمانیتت گره از کار همگان بگشا.
۹۴/۰۳/۲۴
قند پارسی.