عاشقانه 98
در خاطره مهمانی مان یعنی عشق
تخــتی به غزلخوانی مان یعنی عشـق
ایوان و حیاط خیس و فواره ی حوض
آدیــنه ی ایرانـــی مان یعنی عشـق
شهراد_میدری
.........
.
وسط شعرهای حافظ چه می کنی !؟
با خیام هم پیاله می شوی که چه !
با مولوی می رقصی
سر می گذاری روی شانه های سعدی !
با شاملو
این همه ایدا می شوی
حالا امدی وسط گریه هایم پیاده روی !؟
باران دیشب صدای ریزش تو را داشت.....
من خوب می دانم
و مثل مرگ روشن است
دوست داشتنت
چیزی نیست که بشود نشنیده اش گرفت
همه جا از تو دارند حرف می زنند !
از ستون این خانه گرفته
تا
میدانی که
دستفروشی می کنم...
.......
صبح یعنی که:
پس از این همه شبهای مدام
برسی
شانه زنی
بغض پریشان مرا...
معصومه_صابر
🌹
........
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
کى عید مى رسد که تکانى دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
نجمه_زارع
........
جمعه
رویای ناتمام زنیست
که هرشب
با لباس خواب حریر
بدنبال عشق
میان تمام ملافه های سپید را
جستجو میکند !
معصومه_قنبری(ترنم باران )
.......
.
چشم باز کنم اول صبح
با آن خستگی ناشی از خواب
بعد بخواهم کش و قوسی بدهم به بدنم
بعد متوجه سری روی بازوانم بشوم
خوب دقت کنم بیینم "تو" روی آنها خوابیده ای
موهایت را نوازش کنم، یک چشمت را باز کنی و آماده بیدار شدن شوی، ببوسمت و بگویم جان دلم بیدار شدی؟ و خوشحال باشم از بودن کنار تو...
همه و همه اش تصویری از آینده ای نه چندان دوری است که به زودی اتفاق می افتد
دل آدم غنچ میرود حتی از تصورش!
واقعیت را که دیگر خدا بخیر کند