عاشقانه 8
دوستت دارم اگر عقل حسادت نکند
یا که در کارِ دلم باز دخالت نکند
خواهم از وسوسۀ عقل رها گردم، اگر
این قوی پنجه مرا غرقِ خجالت نکند
دوست دارم که خودم باشم و عاشق باشم
عاقل از ما بکِشَد دست ، ملامت نکند
من نمی خواهم از این راه غلط برگردم
عقل، بهتر که زبان بسته، نصیحت نکند
دور بودم همه عمر از تو ولی باز دلم
عادتش بوده که با فاصله عادت نکند
"آتش" افتاده به دامانِ تو این آخرِ عمر
لطفأ از قصّۀ ما غیر ، حکایت نکند..
# علیرضا آتش
..........
🍀🌻🍁🌹🍀🌻🍁🌹🍀🌻🍁🌹
🍀🌻🍁🌹
🍀🌻🍁
🍀🌻
🍀
از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم
با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم
گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی
آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی
دل سودا زده ام را به حبیبم دادی
بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی
داروی کشتن من یاد طبیبم دادی
چون نکو می نگرم شمع تو، پروانه تویی
حرم و دیر تویی کعبه و بتخانه تویی
راز شیرینی این عالم افسانه تویی
لب دلدار تویی، طرّه جانان تویی
عماد_خراسانی
............
این فصلهای به هم ریخته
که از دی/ روزهای درد آغاز شدند
و در مهر/بانی نگاهت جان گرفتند
این روزها
عجیب رنگ دلتنگی تو را دارند
رنگ ماهی شب عید
که در هوای آبی دریا
فروردین را
نفس نفس می میرد...
قرارمان که یادت نرفته
انتظارم
به بی تابستان که برسد
در آغوش مردادانه ات
شراب می رقصم...
مهتاب_سالاری
..........
به خارزار جهان، گل به دامنم، با عشق
صفای روی تو، تقدیم میکنم، با عشق
درین سیاهی و سردی بسانِ آتشگاه،
همیشه گرمم همواره روشنم، با عشق
همین نه جان به ره دوست میفشانم شاد،
به جانِ دوست، که غمخوار دشمنم، با عشق
به دست بستهام ای مهربان، نگاه مکن
که بیستون را از پا درافکنم، با عشق
دوای درد بشر یک کلام باشد و بس
که من برای تو فریاد میزنم: با عشق
#فریدون_مشیری
..........
دلم را برده اما دل ربایی را نمی داند
کسی را می پرستم که خدایی را نمی داند
تمام عمر پنهان کرده در خود حسن هایش را
چو طاووسی که هرگز خود نمایی را نمی داند
در آمد بعد عمری از پس ابر آفتاب عشق
ولی او قدر این بخت طلایی را نمی داند
مرا از بام خود پر می دهد هر چند می داند
که هرگز جلد معنای رهایی را نمی داند
ببارید ابرهای تیره ،باران درس شیرینی ست
به هر کس مثل او عقده گشایی را نمی داند
پس از یک عمر تنهایی به او بد جور دلگرمم
کسی چون کور قدر روشنایی را نمی داند
#جواد_منفرد
..........
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را
میجویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب ر
.........
〰〰〰〰〰☘
جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود
عقل... سر پیچیده بود از آنچه دل فرموده بود
عقل با دل رو به رو شد صبح ِ دلتنگی بخیر
عقل بر می گشت راهی را که دل پیموده بود
عقل کامل بود، فاخر بود، حرف ِ تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود
عقل منطق داشت، حرفش را به کرسی می نشاند
دل سراسر دست و پا می زد... ولی بیهوده بود
حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش ِ دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود
ای دل ناباور من! دیر فهمیدی که عشق...
از همان روز ازل هم جرم ِ نابخشوده بود
فاضل نظری
..........
آسمان" جای قشنگیست کبوتر باشیم
"عشق" پرواز بلندیست بیا پر باشیم
"دشت" گهواره ی سبزیست قدم بگذاریم
"باغ" از رایحه لبریز ، معطر باشیم
"گوش"،آشوبِ ِچکاوک، بنشاند در دل
"رنگ" زیباست،چو پروانه مصور باشیم
"بذر" پاشیم ز لبخند که غم بگریزد
مرگِ شادی رسد از غصه مکدر باشیم
دست یابیم به اندام عروسی چون عشق
"مِهر"را مشق چو گلواژه ی دفتر باشیم
"زندگی حس عجیبیست ولی شیرین است
عشق فصلی ست که ما شور سراسر باشیم
"وقت" تنگ است درنگ از چه نمایی عاکف!
عشق شد مقصد اگر، نقطه ی آخر باشیم....
..........
اگر قرار شود عشق را گناه بگیرند
نگاه ابری شان را به سمت ماه بگیرند
بگو کجا بگریزند عاشقان غریبت
بگو کجا به جز آغوش تو پناه بگیرند
چه می کنیم اگر در سکوت سنگی کوچه
نگاه پنجره ها را به رنگ آه بگیرند
یکی شده وسط کوچه رد پای من و تو
بعید نیست مرا با تو اشتباه بگیرند
"به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم
اگر هر آینه" این شعر را گواه بگیرند
نمی گذارم از این پس به قدر پلک زدن هم
نگاه ابری شان را به سمت ماه بگیرند
علی اصغر شیری