عاشقانه 12
بود عمری به دلم با تو که تنها بِنِشینم
کامم اکنون که برآمد بنشین تا بنشینم
پاک و رسوا همه را عشق به یک شعله بسوزد
تو که پاکی بِنِشین تا منِ رسوا بنشینم
بی ادب نیستم اما پی یک عمر صبوری
با تو امشب نتوانم که شکیبا بنشینم
شمع را شاهد احوال من و خویش مگردان
خلوتی خواسته ام با تو که تنها بنشینم
من و دامان دگر از پی دامان تو؟ حاشا!
نه گیاهم که به هر دامن صحرا بنشینم
آن غبارم که گرَم از سر دامن نفشانی
برنخیزم همه ی عمر و همین جا بنشینم
ساغرم، دورزنان پیش لبت آمدم امشب
دستگیری کن و مگذار که از پا بنشینم
#سیمین_بهبهانی
..........
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست!
گلهای نیست، من و فاصلهها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
#محمدعلی_بهمنی
..........
بیا بیا که مرا طاقٖت جدایی نیست
رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست
#امیرخسرو_دهلوی
..........
دانه ی پر حسرتی بر خاک ره افتاده ام
تا مگر چون سبزه ام از خاک بر دارد بهار
#فیاض_لاهیجی
..........
بَس که بد می گذرد زندگی اهل جهان
مردم از عُمر چو سالی گذرد عید کنند...
#صائب
...........
بیا تا قدر یک دیگر بدانیم
که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم
چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد
چرا با آینه ما روگرانیم
کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم
فسون قل اعوذ و قل هو الله
چرا در عشق همدیگر نخوانیم
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم
مولانا
..........
ما گشتهایم، نیست، تو هم جستوجو نکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن
در قلب من، سراغ غم خویش را مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن
در چشم دیگران منشین، در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
راز من است غنچه لبهای سرخ دوست
راز مرا برای کسی بازگو مکن
دیدار ما تصور یک بینهایت است
با یکدگر دو آینه را رو برو مکن
#فاضل_نظری
..........
قرار بود غمم را به عشق چاره کنی
نه این که این دل خون را هزار پاره کنی
روا نبود که من در میانه خاک شوم
کنار گود تو بنشینی و نظاره کنی
دلم کنار نمیآید این جدایی را
نمیشود به همین راحتی کناره کنی
قرار بود که حافظ به خنده باز شود
نه این که اشک بریزی و استخاره کنی
«رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند»
نشد که فال بگیری و زود پاره کنی
#بهمن_صباغزاده
..........
چشم گریان تو نازم ، حال دیگرگون ببین
گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین
بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست
یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین
مانده ام با آب چشم و آتش دل ، ساقیا
چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین
#هوشنگ_ابتهاج