عاشقانه 11
روز و شبم را به هم آمیختم
شعر چه کردی که به هم ریختم ؟
شعر تو را داغ به جانت زدند
مهر خیانت به دهانت زدند
هر که قلم داشت هنرمند نیست
ناسره را با سره پیوند نیست
ملعبه ی قافیه بازی شدی
هرزهیهر دستدرازی شدی
#علیرضا_آذر
..........
در کنار پنجره ی دلتنگیم
چشم بر آسمان خاطره دوخته ام
در کنار همین پنجره روز و شب
با آتش درون خود سوخته ام
سالها گذشت و فقط خاطره
فقط خاطره در دل اندوخته ام
بر تن عریان عشقی محال
لباسی از خاطره دوخته ام
م. شریف
.........
استکانی چای داغ
لقمه ای نان و عسل
تکه ای نان و پنیر
شمه ای شعر و غزل
بوی دلتنگی صبح
صبح تنهایی سرد
وسط سفره ی دل
سفره ی دل یه مرد
سفره ی قشنگیه
یه فضای عالیه
رو تن این استکان
جای لبهات خالیه
م.شریف
........
دوستان، عاشقم و عاشق زارم، چه کنم؟
چاره صبرست، ولی صبر ندارم، چه کنم؟
ریخت خون جگر از گوشه چشمم بکنار
و آن جگر گوشه نیامد بکنارم، چه کنم؟
ای طبیب، این همه زحمت مکش و رنج مبر
زار میمیرم، اگر جان نسپارم چه کنم؟
چند گویی که: برو، دامنم از کف بگذار
وای! اگر دامنت از کف بگذارم چه کنم؟
دردمندان همه از صبر قراری گیرند
چون من از درد تو بی صبر و قرارم چه کنم؟
گر چو مرغان خزان دیده ملولم چه عجب؟
گل نمی بینم و آزرده خارم، چه کنم؟
خلق گویند: هلالی، چه کنی گریه زار؟
گریه رو میدهد و عاشق زارم چه کنم؟
#هلالی_جغتایی