قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

دوستت دارم اگر عقل حسادت نکند

یا که در کارِ دلم باز دخالت نکند


خواهم از وسوسۀ عقل رها گردم، اگر

این قوی پنجه مرا غرقِ خجالت نکند


دوست دارم که خودم باشم و عاشق باشم

عاقل از ما بکِشَد دست ، ملامت نکند


من نمی خواهم از این راه غلط برگردم

عقل، بهتر که زبان بسته، نصیحت نکند


دور بودم همه عمر از تو ولی باز دلم

عادتش بوده که با فاصله عادت نکند


"آتش" افتاده به دامانِ تو این آخرِ عمر

لطفأ از قصّۀ ما غیر ، حکایت نکند..


# علیرضا آتش

..........

🍀🌻🍁🌹🍀🌻🍁🌹🍀🌻🍁🌹

🍀🌻🍁🌹

🍀🌻🍁

🍀🌻

🍀

از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم

یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم


با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم

گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم


تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی

تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی


آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی

دل سودا زده ام را به حبیبم دادی


بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی

داروی کشتن من یاد طبیبم دادی


چون نکو می نگرم شمع تو، پروانه تویی

حرم و دیر تویی کعبه و بتخانه تویی


راز شیرینی این عالم افسانه تویی

لب دلدار تویی، طرّه جانان تویی 


عماد_خراسانی

............

این فصلهای به هم ریخته

که از دی/ روزهای درد آغاز شدند

و در مهر/بانی نگاهت جان گرفتند

این روزها

عجیب رنگ دلتنگی تو را دارند

رنگ ماهی شب عید

که در هوای آبی دریا

فروردین را

نفس نفس  می میرد...


قرارمان که یادت نرفته 

انتظارم

به بی تابستان که برسد

در آغوش مردادانه ات

شراب می رقصم...   

مهتاب_سالاری

..........

به خارزار جهان، گل به دامنم، با عشق

صفای روی تو، تقدیم می‌کنم، با عشق

درین سیاهی و سردی بسانِ آتشگاه،

همیشه گرمم همواره روشنم، با عشق

همین نه جان به ره دوست می‌فشانم شاد،

به جانِ دوست، که غمخوار دشمنم، با عشق

به دست بسته‌ام ای مهربان، نگاه مکن

که بیستون را از پا درافکنم، با عشق

دوای درد بشر یک کلام باشد و بس

که من برای تو فریاد می‌زنم: با عشق


#فریدون_مشیری

..........

دلم را برده اما دل ربایی را نمی داند

کسی را می پرستم که خدایی را نمی داند


تمام عمر پنهان کرده در خود حسن هایش را

چو طاووسی که هرگز خود نمایی را نمی داند


در آمد بعد عمری از پس ابر آفتاب عشق

ولی او قدر این بخت طلایی را نمی داند


مرا از بام خود پر می دهد هر چند می داند

که هرگز جلد معنای رهایی را نمی داند


ببارید ابرهای تیره ،باران درس شیرینی ست

به هر کس مثل او عقده گشایی را نمی داند


پس از یک عمر تنهایی به او بد جور دلگرمم

کسی چون کور قدر روشنایی را نمی داند


#جواد_منفرد

..........

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را 

می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را


محو توام چنان که ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را


بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره تاب را


بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل

یا آنچنان که بال پریدن عقاب را


حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت 

چونانکه التهاب بیابان سراب را


ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب ر

.........

〰〰〰〰〰☘


جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود

عقل... سر پیچیده بود از آنچه دل فرموده بود


عقل با دل رو به رو شد صبح ِ دلتنگی بخیر 

عقل بر می گشت راهی را که دل پیموده بود


عقل کامل بود، فاخر بود، حرف ِ تازه داشت

دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود


عقل منطق داشت، حرفش را به کرسی می نشاند

دل سراسر دست و پا می زد... ولی بیهوده بود


حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت

گردش ِ دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود


ای دل ناباور من! دیر فهمیدی که عشق...

از همان روز ازل هم جرم ِ نابخشوده بود


فاضل نظری

..........

آسمان" جای قشنگیست کبوتر باشیم

"عشق" پرواز بلندیست بیا پر باشیم

‌‌‌‌ 

"دشت" گهواره ی سبزیست قدم بگذاریم

"باغ" از رایحه لبریز ، معطر باشیم


"گوش"،آشوبِ ِچکاوک، بنشاند در دل

"رنگ" زیباست،چو پروانه مصور باشیم


"بذر" پاشیم ز لبخند که غم بگریزد

مرگِ شادی رسد از غصه مکدر باشیم


دست یابیم به اندام عروسی چون عشق

"مِهر"را مشق چو گلواژه ی دفتر باشیم


"زندگی حس عجیبیست ولی شیرین است

عشق فصلی ست که ما شور سراسر باشیم


"وقت" تنگ است درنگ از چه نمایی عاکف!

عشق شد مقصد اگر، نقطه ی آخر باشیم....  

..........

اگر قرار شود عشق را گناه بگیرند

نگاه ابری شان را به سمت ماه بگیرند

بگو کجا بگریزند عاشقان غریبت

بگو کجا به جز آغوش تو پناه بگیرند

چه می کنیم اگر در سکوت سنگی کوچه

نگاه پنجره ها را به رنگ آه بگیرند

یکی شده وسط کوچه رد پای من و تو

بعید نیست مرا با تو اشتباه بگیرند

"به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم

اگر هر آینه" این شعر را گواه بگیرند

نمی گذارم از این پس به قدر پلک زدن هم

نگاه ابری شان را به سمت ماه بگیرند

علی اصغر شیری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۱
م.ر م.س

بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می کند

وای ِ دل ! چون کـودکی، بی تو لجاجت می کند


اشتیاق دیدن تو میل ِ خاموشی نکـرد

هیچ وقت عشقت به دل فکر فراموشی نکرد


عشق ِ من با تو به میزان ِ تقدّس می رسد

بی حضورت دل به سرحدّ تعرض می رسد...


چشم هایم را نگاه ِ تو ضمانت می کند

گــرمی ِ دست ِ مرا دستت حمایت می کند...


من تو را با التهاب ِ سینه ام فهمیده ام

ساده گویم : خویش را با بودنت سنجیده ام !

..........

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت

دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت 


شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ

زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت 


 آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند 

وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت 


از پیش و پس قافله ی عمر میندیش

 گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت 


ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم

دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت 


رفتی و فراموش شدی از دل دنیا

چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت 


رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد

بیدادگری آمد و فریادرسی رفت 


این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست

دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت


 #هوشنگ_ابتهاج

..........

تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارم

همیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارم


قبول کن که گذشته ست کار من از اشک

که سال هاست به تنهایی ام یقین دارم


تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداست

مرا ببخش اگر چشم نکته بین دارم


بخوان و پاک کن واسم خویش را بنویس

به دفتر غزلم هرچه نقطه چین دارم


کسی هنوز عیار ترا نفهمیدهست

منم که از تو به اشعار خود نگین دارم


#محمد_علی_بهمنی

..........

و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند 

پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند 

 

مگو که خاطرت از حرف من مکدّر شد 

که روی آینه جای نفس نمی ماند 

 

طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند 

که عشق جز به هوای هوس نمی ماند 

 

مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان  

که این طبیب به فریادرس نمی ماند 

 

من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم 

قطار منتظر هیچ کس نمی ماند 

 

#فاضل_نظری

..........

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویى

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویى؟!



به کسى جمال خود را ننموده‏‌اى و بینم

همه جا به هر زبانى، بوَد از تو گفت‌وگویى!



به ره تو بس‌که نالم، ز غم تو بس‌که مویَم

شده‌‏ام ز ناله نالى، شده‌‏ام ز مویه، مویى



همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگى

من از آن خوشم که چنگى بزنم به تار مویى!



چه شود که راه یابد سوى آب، تشنه کامى؟

چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویى؟



همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویى!


#فصیح_الزمان_شیرازى

..........

@onlyshear

واژه واژه درد می بارد به رویِ دفترم

حال من از بد گذشته از همیشه بدترم


هی شما گفتی که بهترمیشود احوال من

خسته ام  از  زندگی  و  زخمهای پیکرم


دست در دست رقیبِ نانجیبم داده ای

باز هم تکرار آن پشت و حریفِ خنجرم


در کنارش دیده ام لبخند  نازی میزنی

غافل از آهِ  منیِ و این دو چشمان تَرم


آسمان  در  باورم  پیوند  دارد با زمین

آتشی  افکنده ای در سینه و بال و پرم


سوختم,  پرپر زدم, بیهوده جان را باختم

بعد از این راحت نمیخوابم درون بسترم


بازهم با چَشمِ زیبایت به دل زخمی بزن

من  تمام  زخمهایت  را  به جانم میخرم...


#امیر_اخوان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۲۷
م.ر م.س

تا به دامان تو ما دست تولا زده ایم

به تولای تو بر هر دو جهان پا زده ایم


تا به کوی تو نهادیم سر از روی نیاز

پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زده ایم


در خور مستی ما رطل و خم ساغر نیست

ما از آن باده کشانیم که دریا زده ایم


همه شب از طرب گریه ی مینا من و جام

خنده بر گردش این گنبد مینا زده ایم


نشوی غافل از اندیشه شیدائی ما

گرچه زنجیر به پای دل شیدا زده ایم


تا نهادیم سر اندر قدم پیر مغان

پای بر فرق جهان از سر دار آمده ایم


جای دیوانه چو در شهر ندادند «هما»

من و دل چند گهی خیمه به صحرا زده ایم


#همای_شیرازی

..........

من

همه چیزم را جا گذاشتم...

 در اتوبوسی که 

تو را یک ایستگاه 

زودتر از من پیاده کرد...


و حالا مدت هاست 

که هر صبح  

جا می مانم از اتوبوس 

ساعت هفت...


و می اندیشم

 به اینکه یک ایستگاه 

آن سو تر از خانه ى ما 

چقدر دور است...


#فاطمه_سامی

..........

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم


می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر

سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم


زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم


یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم

غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم


رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم

قد برافراز که از سرو کنی آزادم


شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را

یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم


شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور شیرین منما تا نکنی فرهادم


رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس

تا به خاک در آصف نرسد فریادم


حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که دربند توام آزادم


#حافظ

.........


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۱۸
م.ر م.س

به خارزار جهان، گل به دامنم، با عشق

صفای روی تو، تقدیم می‌کنم، با عشق

درین سیاهی و سردی بسانِ آتشگاه،

همیشه گرمم همواره روشنم، با عشق

همین نه جان به ره دوست می‌فشانم شاد،

به جانِ دوست، که غمخوار دشمنم، با عشق

به دست بسته‌ام ای مهربان، نگاه مکن

که بیستون را از پا درافکنم، با عشق

دوای درد بشر یک کلام باشد و بس

که من برای تو فریاد می‌زنم: با عشق


#فریدون_مشیری

..........

تا دل نشود عاشقدیوانه نمی گردد


تا نگذرد از تن جانجانانه نمی گردد


گریان نشود چشمی تا آنکه نسوزد دل


بیهوده بگرد شمع پروانه نمی گردد        


#مولانا

..........


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۷
م.ر م.س


از خواب اگر هم نفس آینه پاشی

لبخند زند غنچه به نقاشی کاشی


تا عطر صدای تو شب آویز خیال است

فرقی نکند این که تو باشی و نباشی


کو فرصت نابی که به خود لطف خدا داشت

عشقی که رها بود ز سختی حواشی


دیگر نتوان بُرد دل از تازه جوانان

با پیرهن گل بهی و دامن ماشی


شد جمعه و مردان یَل تنگه هرمز

رفتند به تفریح سوی تنگه ی واشی


دریوزگی ثانیه ها بهتر از آن است

تا بشنوی از دوست که: بهتر که جداشی


ای وای بر آن سفره ی فرهنگ که در آن

مضمون همه کشک است و سخن سبزی آشی


دنیا شده جنگل کسی اما پی آن نیست

کز تیشه اندیشه تو مضمون بتراشی


آشفتگی شعرِ تو را پاک نسازد

گر یاس و بنفشه سر آیینه بپاشی



⚘⚘⚘دی ماه ۱۳۹۵⚘⚘⚘


دکتر_عبدالرضا_مدرس_زاده  



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۰
م.ر م.س


⚘⚘⚘چراغ روسیاه⚘⚘⚘


با ما گذشت گر چه خوشی جوانی ات

اما نداشت جاذبه ای زندگانی ات


از ما گذشت خاطره سازی به عشق تو

حالا تو باش و جمع رفیقان جانی ات


چندان اسیر آینه های شکسته ای

کز یاد برده ای که چه شد همزبانی ات


رویش سیاه باد چراغی که پیش دزد

حرفی نزد ز غارت بی نردبانی ات


ای ابر بی بخار که رفتی از این کویر

دلخوش بمان به کوکبه آسمانی ات


محراب ها به خلسه خمیازه رفته  اند

وقتی که خیر نیست به لحن اذانی ات


تا سایه ی نوای تو آوای زنگله * است

سیمین نمی شود غزل بهبهانی** ات


ای دل مجوی سنگ صبوری که پیش شب

بیگانه است قصه اندوه خوانی ات


چندان شگفت نیست که هرکس که مهر دید

سنگی شده است بر قدم نان رسانی ات


اینجا صدای گاو گرامی تر از خداست

پی ، گیر ای برادر هارون شبانی ات


"ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش"

ای مدعی اثر نکند سرگرانی ات


*/**: زنگله و بهبهانی نام دو لحن موسیقی

است



#دکتر_عبدالرضا_مدرس_زاده 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۱۰
م.ر م.س


⚘⚘⚘مرگ قو ⚘⚘⚘


شبی که راه به آیین آبرو بستند

خبر رسید که شمشیرها ز رو بستند


دهان دریده نشستند و همچو خار سه پَر

به بغض و کینه و غم راه بر گلو بستند


به جای سُفتن دُر دری در این بازار

به تنبلی و هوس نقش بر کدو بستند


برای آن که حمیدی* دومی باشند

تمام زندگی خود به "مرگ قو "* بستند


شراب خانگی عشق را رها کردند

به دوره گردی شب خویش، بر لبو بستند


چنان دروغ فراگیر لفظشان شده است

که راه را به دل پاکِ راستگو بستند


نمی رسند به ژرفای رمزناک سکوت

خَسان چه طرف از افسون های و هو بستند


به روی کار بیفتاد تا که بخیه زشت

به رختِ حرمت خود حربه رفو بستند


کتاب باورشان را که خوب می خواندی

نمازهاست که یک عمر بی وضو بستند


بگیرد آه وطن دامن چنین اوباش

که صد امید به همراهی عدو بستند



*استاد دکتر حمیدی شیرازی شاعرِ غزلِ معروفِ مرگ قو


#دکتر_عبدالرضا_مدرس_زاده 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۸
م.ر م.س

اگر در گذشته یا در غزل جوانان امروز، جدولِ ضرب را تنگنایِ قافیه و ردیف و تنگنای وزن، ایجاد می کرد، حالا دیگر، کوچک ترین تنگنایی وجود ندارد. کافی است بر اساس موازین زبان شناسی، مدار خانوادگیِ کلمات را قبلا بشناسید و هی ترکیب کنید: خانواده{  لحظه، دقیقه، ثانیه و ساعت } را با خانواده { میخ، چکش، زنجیر و...} قاطی کنید و استعاره هایی از نوع میخ لحظه ها / چکش دقیقه ها / زنجیر ثانیه ها / و... بسازید و باز برگردید به اول قضیه: میخ دقیقه/ چکش ثانیه/ زنجیر لحظه و... الی غیر النهایة.

.

میلیون ها استعاره و مجاز از این دست بیافرینید، ولی سرانجام یک میلیارد استعاره بدیع و نو آیین که ساختید ارزش همگی آنها، بر روی هم به اندازه این شعر بی استعاره و بی مجاز #حافظ نخواهد بود که:


حالیا مصلحت وقت در آن می بینم

که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم


می بینید که نبوغ چیزی است که جدول ندارد و قابل پیش بینی نیست. ما آدم های معمولی، بعد از اندیشه بسیار، گوشه ای از هزاران گوشه کار نوابغ را برای خودمان کشف می کنیم، و تصور می کنیم تمامِ قضیه در همان نقطه است و کیمیای کار را آموخته ایم.سعی می کنیم آن گوشه را، به صورت جدول ضرب تا بی نهایت ادامه دهیم و حاصلش همین شعرهای منثور و مدرن موجود در مطبوعات است و نیز غزل هایی انباشته از استعاره ها و مجاز های نو آیین که صد هزارش به یک مصرع حافظ نمی ارزد.

.

گاهی آدم های بیمار گونه ای از نوعِ خودمان هم پیدا می شوند و به این کشکول های موزون و ناموزون استعاره های جدولی و تصادفی، نامِ «شعرِ مدرن» یا « غزلِ نو » و «غزلِ نیمایی» می دهند؛ حال آن که نو بودن و نیمایی بودن، هیچ ربطی به این استعاره های لوس و جدولی ندارد...



محمد رضا شفیعی کدکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۰
م.ر م.س

امسال نیز یکسره سهم شما بهار

ما را در این زمانه چه کاریست با بهار


از پشت شیشه های کدر مات مانده ام

کاین باغ رنگ کار خزان است یا بهار


حتی تو را ز حافظه گل گرفته اند

ای مثل من غریب در این روزها ، بهار


دیشب هوایی تو شدم باز این غزل

صادق ترین گواه دل تنگ ما بهار


گلهای بی شمیم به وجدم نمی کشند

رقصی در این میانه بماناد تا بهار


#محمدعلی_بهمنی

..........

بوی بهار می شنوم از صدای تو

نازکتر از گل است گل گونه های تو

ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من

ای بوی هرچه گل نفس اشنای تو

ای صورت تو آیه وآیینه ی خدا

حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو

صد کهکشان ستاره وهفت آسمان حریر

آورده ام که فرش کنم زیر پای تو

رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام

تا تاب هفت رنک ببندم برای تو

چیزی عزیزتر زتمام دلم نبود

ای پاره ی دلم ،که بریزم برای تو

امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من

فردا عصای خستگی ام شانه های تو

در خاک هم دلم به هوای تومی تپد

چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو

همبازیان خواب توخیل فرشتگان

اواز آسمانیشان لای لای تو

یک لحظه توبه جای من ومن به جای تو

این حال وعالمی که توداری برای من

دارونداروحال ودل من برای تو

قیصر امین پور این قطعه شعررا قیصر شاعر برجسته معاصر به دخترش تقدیم کرده چه کسی می تواند اینگونه محبت وعشق ومهر آسمانی پدر را به دختر ش نشان دهد تصویرهای زیبایی چون رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام یادر خاک هم دلم به هوای تومی تپد،همبازیان خواب تو خیل فرشتگان،یا صد کهکشان ستاره وهفت اسمان حریر درضمن اینکه از دنیای رنگین کودکان سخن می گوید برای بزرگسالان هم جاودانه است. بهرامیان

..........


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۰۱
م.ر م.س


اسفند بی لبخند تو میل بهارم نیست

جز اشک تلخ و آه شب چیزی کنارم نیست


دل هر چه دارد می دهد تا بشنود از تو:

بابا .... دریغ این موهبت در اختیارم نیست


 تا همدم عطر  شریف مرقدت هستم

جز قاب لبخندت نشان از غمگسارم نیست


شیرینی و سرسبزی این عید زرد و سرد

جز دانه های تلخ چشم اشکبارم نیست


از لحظه های شاد فروردین گریزانم

هر چند از این زندگی حال فرارم نیست


بگذار آیینه بماند در غبار غم

وقتی نشانی از صفا در روزگارم نیست


این خانه ی خالی به یمن روح پاک تو

خالی ز لطف دایم پروردگارم نیست


یک آسمان مهتاب و مهر از مادرم دارم

تا بر سرم گسترده  جز اینم افتخارم نیست


#دکتر_عبدالرضا_مدرس_زاده


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۵۵
م.ر م.س


♥♥♥تقدیم_به_مادران_پرکشیده❤️❤️❤️


بهار بی تو چه تلخ است و دل غمین مادر

مرا چه بهره از این فیض فرودین مادر


بهار آمد و روز تو هم ز راه رسید

منم که بی توام امروز غم نشین مادر


تویی که معجزه خنده و محبت را

سپرده بود به تو رب العالمین مادر


چقدر آینه بودی که هر چه سنگ زدند

نداشتی گره درد بر جبین مادر


صدای گرم‌و پر از مهربانی ات اکنون

میان جان‌و دلم هست پر طنین مادر


خدا مقام تو را برتر از ملایک داد

فرشته کی شود از عشق این چنین مادر


تمام خاطره هایت مرا نگه می داشت

دریغ کشته مرا روز آخرین مادر


به یاد عطرفشانیّ در نماز شبت

نشسته ام سر سجاده یقین مادر


برای هدیه ی در  روز مادر آوردم

گل دعا ز گلستان یا و سین مادر



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۹
م.ر م.س


 ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن

همچنانست که بر تختهٔ دیبا دینار


این هنوز اول آزار جهان‌افروزست

باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار


شاخه ها دختر دوشیزهٔ باغ‌اند هنوز

باش تا حامله گردند به الوان ثمار


عقل حیران شود از خوشهٔ زرین عنب

فهم عاجز شود از حقهٔ یاقوت انار


بندهای رطب از نخل فرو آویزند

نخلبندان قضا و قدر شیرین کار


تا نه تاریک بود سایهٔ انبوه درخت

زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنار


سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی

هم بر آن گونه که گلگونه کند روی نگار


شکل امرود تو گویی که ز شیرینی و لطف

کوزه‌ای چند نباتست معلق بر بار


هیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است

به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار


حشو انجیر چو حلواگر استاد که او

حب خشخاش کند در عسل شهد به کار


آب در پای ترنج و به و بادام روان

همچو در زیر درختان بهشتی انهار


گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین

ای که باور نکنی فی‌الشجرالاخضر نار


#سعدی

..........


بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار

خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار


صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار

که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار


بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق

نه کم از بلبل مستی تو بنال ای هشیار


آفرینش همه تنبیه خداوند دلست

دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار


این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار


کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند

نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار


خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند

آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار


هر که امروز نبیند اثر قدرت او

غالب آنست که فرداش نبیند دیدار


تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش

حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار


که تواند که دهد میوهٔ الوان از چوب؟

یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار


وقت آنست که داماد گل از حجلهٔ غیب

به در آید که درختان همه کردند نثار


آدمی‌زاده اگر در طرب آید نه عجب

سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار


باش تا غنچهٔ سیراب دهن باز کند

بامدادان چو سر نافهٔ آهوی تتار


مژدگانی که گل از غنچه برون می‌آید

صد هزار اَقچه بریزند درختان بهار


باد گیسوی درختان چمن شانه کند

بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار


ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر

راست چون عارض گلبوی عرق کردهٔ یار


باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید

در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟


خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز

نقشهایی که درو خیره بماند ابصار . . . 


سعدی

..........


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۵۱
م.ر م.س