عاشقانه 6
تا به دامان تو ما دست تولا زده ایم
به تولای تو بر هر دو جهان پا زده ایم
تا به کوی تو نهادیم سر از روی نیاز
پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زده ایم
در خور مستی ما رطل و خم ساغر نیست
ما از آن باده کشانیم که دریا زده ایم
همه شب از طرب گریه ی مینا من و جام
خنده بر گردش این گنبد مینا زده ایم
نشوی غافل از اندیشه شیدائی ما
گرچه زنجیر به پای دل شیدا زده ایم
تا نهادیم سر اندر قدم پیر مغان
پای بر فرق جهان از سر دار آمده ایم
جای دیوانه چو در شهر ندادند «هما»
من و دل چند گهی خیمه به صحرا زده ایم
#همای_شیرازی
..........
من
همه چیزم را جا گذاشتم...
در اتوبوسی که
تو را یک ایستگاه
زودتر از من پیاده کرد...
و حالا مدت هاست
که هر صبح
جا می مانم از اتوبوس
ساعت هفت...
و می اندیشم
به اینکه یک ایستگاه
آن سو تر از خانه ى ما
چقدر دور است...
#فاطمه_سامی
..........
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
#حافظ
.........