قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۶۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

زمین شناس ِ حقیری تو را رصد می‌کرد

به تو ستاره ی خوبم، نگاه ِ بد می‌کرد

کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم

کسی که محو ِتو می‌شد، مرا لگد می‌کرد

تو ماه بودی و بوسیدنت نمی‌دانی

چه ساده داشت مرا هم بلند قد می‌کرد

بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور

به سمت جاذبه‌ای تازه جزر و مد می‌کرد؟

چه دیده‌ها که دلت را به وعده خوش کردند

چه وعده‌ها که دل من ندیده رد می‌کرد

کنون کشیده کنار و نشسته در حجله

کسی که راه شما را همیشه سد می‌کرد

#کاظم_بهمنی 

..........

مادرم شاعر نیست

در عوض نصف غزل های جهان را گفته!

شعر را می فهمد

مادرم قافیه ی لبخند است

وزنِ احساس

ردیفِ بودن

مادرم مثنوی معنوی است

حافظ و سعدی و خیّام و نظامی

اصلاً...

مادرم شعرترین منزوی است!

من رباعی هستم

خواهرانم غزل اند

پدرم شعر سپید...

صبح، بیدل داریم

با کمی نان و پنیر

ظهر سهراب و عطر ریحان

شب رهی یا قیصر

مادرم شاعر نیست

در عوض نصف غزل های جهان را گفته

دفتر شعرش آب

ناشرش آیینه

و محلّ توزیع

خانه ی کوچک ما... .

رضا احسان پور

..........


در ضمیری که خودآگاه من است 

 تو چو آفتاب در این پهنه برتافته ای 

من که گشتم به نگاهت چو شقایق شیدا 

 تو چه دیدی در این صحنه که دل باخته ای 

تو به نازی و نیازم همه جان تو است 

 به چه فالی تو چنین قرعه بر انداخته ای 

بیت و هر قافیه را من به قلم ساز کنم 

 جمع این قافیه ها را تو غزل ساخته ای 

در هوایی که نفس های تو اشعار من است 

 تار و پود غزلم را تو به هم بافته ای

..........

عاشق شده ام حال و هوایم خوبست 

درد است ولی درد برایم خوبست 

آرامش من ! با تو فقط حالم نه 

خوابم ، نفسم ، لحن صدایم خوبست 

تشخیص پزشک است کنارم باشی 

عطر تو برای ریه هایم خوبست 

من با تو خوشم ، نا خوشی ام چیزی نیست

آنقدر که تاثیر دوایم خوبست 

هربار فقط عاشق تو خواهم بود 

صدباااار به دنیا که بیایم ... خوب است؟؟!

طوفان که نه ! بگذار قیامت باشد 

من در بغل گرم تو جایم خوبست

علی گیلانی

.........





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۳۱
م.ر م.س

🌸🍃🌸🍃


#غرور


در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دوانتهای چوبی می بست. چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.

یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.


مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواند نصف وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است.

کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : ” از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ا ی ، فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. ”

مرد خندید و گفت: ” وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. ”

موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده…سمت خودش… گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.


مرد گفت: ” می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم. این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟ “

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۳۴
م.ر م.س

آمدی جانم به قربانت" چه پنهان آمدی

بی خبر مانند یک ناخوانده مهمان ، آمدی

آمدی آهسته صاحبخانه ی قلبم شدی

تا بنا از نو کنی ، این قلبِ ویران ، آمدی

با خودش می بُرد ، آن سیلاب تنهائی ، مرا

مثل یک ناجی میان موج و طوفان آمدی

فرصتم کم میشد و هرلحظه ، دردم بیشتر

خوب دانستی که محتاجم به درمان ، آمدی

چشم هایت را برایم ارمغان آورده ای

با نگاهی گرم و با لب های خندان آمدی

فکر می کردم زمانش دیر شد دیگر ، ولی

بهترین وقت است ، خوشحالم که الان آمدی

پریناز_جهانگیری

..........

زندگانی زیباست

همه چیز وفق مراد است اینجا

و ملالی که دلم را شکند

با من نیست

سر خوش از عطر دل انگیز بهارم اینک

و دلم آکنده از نور امید و آرزوست

بلبلان نغمه سرایی می کنند

و گل از دست نوازشگر باد سرمست است

و من از چلچله ها شاد ترم

با پر چلچله ها در سفرم

زندگانی زیباست

مثل یک تابلوی پر رنگ و لعاب

گر چه با رنگ دروغ آغشته است

دور از احساس من و حال دلم

قلمم این شعر را نوشته است

گر چه سرتاسراین شعر بلند

به دروغی بند بود

تو مرا باور کن 

حال من خوب و خوش است

تو ز احوال دلم دیگر مپرس

که دلم ویرانه ایست در دشت غم

بگذریم

حال مرا پرسیدی

چه بگویم که دلت شاد شود

حس و حالم خوب است

همه چیز وفق مراد است اینجا

و ملالی که دلم را شکند

با من نیست

آه......

حال م ن خ و ب است

باور کن....

م_شریف

..........

🍃🌺🍃

نکند فکــــر کنی در دل مـــن یـاد تو نیست

گوش‌کن "نبض دلم" زمزمه‌اش‌با تویکیست

جــــز من اگــــرت عاشق و شیــداست، بگو

ور میــــل دلـــت به جــــانب مــــاست، بگو

ور هیــچ مــــرا در دل تـــــو جـــاست، بگو

گــــر هست بگــو، نیست بگـــو، راست بگو!

#مولوی

...........

هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست

روی ردیف نازکی از سیم می نشست

وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند

یک بغض کهنه توی گلو داشت... می شکست

ابری سپید از سر گلدسته می پرید  :

جمع کبوتران خوش آواز خودپرست

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم

جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

آنها برای حاجتشان بال می زنند

حتا یکی به عشق تو آیا پریده است؟

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان

از غصه ی کلاغ، کلاغی که سخت مست...

ابر سپید چرخ زد و تکه پاره شد

هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود

تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست..

آهسته گفت: من که کبوتر نمی شوم

اما دلم به دیدن گلدسته ات خوش ست

مژگان_عباسلو

.........

زندگانی زیباست

همه چیز وفق مراد است اینجا

و ملالی که دلم را شکند

با من نیست

سر خوش از عطر دل انگیز بهارم اینک

و دلم آکنده از نور امید و آرزوست

بلبلان نغمه سرایی می کنند

و گل از دست نوازشگر باد سرمست است

و من از چلچله ها شاد ترم

با پر چلچله ها در سفرم

زندگانی زیباست

مثل یک تابلوی پر رنگ و لعاب

گر چه با رنگ دروغ آغشته است

دور از احساس من و حال دلم

قلمم این شعر را نوشته است

گر چه سرتاسراین شعر بلند

به دروغی بند بود

تو مرا باور کن 

حال من خوب و خوش است

تو ز احوال دلم دیگر مپرس

که دلم ویرانه ایست در دشت غم

بگذریم

حال مرا پرسیدی

چه بگویم که دلت شاد شود

حس و حالم خوب است

همه چیز وفق مراد است اینجا

و ملالی که دلم را شکند

با من نیست

آه......

حال م ن خ و ب است

باور کن....

#م_شریف

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۲۲
م.ر م.س

مولوی:

چون که گل رفت و گلستان درگذشت

نشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت


سعدی:

ای بلبل، اگر نالی من با تو هم آوازم

تو عشق گلی داری من عشق  گل اندامی


حافظ:

دلت به وصل گل ای بلبل سحر خوش باد

که در چمن همه گلبانگ عاشقانه ی توست


صائب تبریزی:

یاد ایّامی که سوز عشق بلبل داشتم

از دل شوریده دامانی پر از گل داشتم


عماد فقیه کرمانی:

امید بلبل بیدل ز گل وفاداریست

ولی وفا نکند دلبری که بازاریست


کلیم کاشانی:

چرا نگرید بلبل که بی وفایی دهر

امان نداد که گل خنده را تمام کند


عماد خراسانی:

گل را برای صحبت خار آفریده اند

دیوانه بلبل، این همه غوغا چه می کنی


صابر همدانی:

بلبل نبود عاشق گل،این کلاه را

ما دوختیم و بر سر بلبل گذاشتیم


فرات هروی:

به غیر از گل که خندد در چمن بر گریه ی بلبل

نپندارم که در گیتی لب خندان شود پیدا


اخوان ثالث:

گر چه گلچین نگذارد که گلی باز شود

تو بخوان مرغ چمن بلکه دلی باز شود


                         🌹🌹🌹

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۰۳
م.ر م.س

‍ 🌸🌺🌸🌺🌸🌺

آرزوی اشتباه

فقیره درویشی حامله بود مدّت حمل به سر آورده درویش را همه عمر فرزند نیامده بود، گفت : اگر خدای عزّوجل مرا پسری بخشد جزین خرقه که پوشیده دارم هر چه ملک منست ایثار درویشان کنم.

اتفاقاً پسر آورد و سفره درویشان به موجب شرط بنهاد.

 پس از چند سال که از سفر شام باز آمدم به محلت آن دوست برگذشتم و از چگونگی حالش خبر پرسیدم گفتند:

به زندان شحنه دَرست

سبب پرسیدم

کسی گفت: پسرش خمر خورده است و عربده کرده است و خون کسی ریخته و از میان گریخته پدر را به علت او سلسله در پای است و بند گران بر دست.

گفتم این بلا را او به حاجت از خدای عزّوجل خواسته است


زنان باردار، اى مرد هشیار 

اگر وقت ولادت مار زایند


از آن بهتر به نزدیک خردمند 

که فرزندان ناهموار زایند

گلستان سعدی

🌸🌺🌸🌺🌸🌺

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۶
م.ر م.س

-----------🌸------------

    آمـد بهـــار خـرّم و آمد رســـول یـــــار

    مستیـم و عـاشقیـم و خمـاریم و بی‌قــرار

    ای چشم و ای چراغ روان شو به سوی باغ

    مگــذار شاهــدان چمــن را در انتظـــــار

..........

ای وصالت آرزوی عاشقان

وی خیالت پیش روی عاشقان

هر کجا کردم نظـربالا و پست

جلوه ای ازروی زیبای تو هست

خرقه پوشان محو دیدار تواند

باده نوشان مست دیدار تواند

هم بود در هر دلی ماوای تو

هم بود در هر سری سودای تو

حرفی از اسرار عشقم یاد ده

هم بسوزان هم مرا بر باد ده

..........

جز وی چه باشد کز اجل اندررباید کل ما

صد جان برافشانم بر او گویم هنییا مرحبا

رقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بی‌چون شوم

صبر و قرارم برده‌ای ای میزبان زودتر بیا

از مه ستاره می‌بری تو پاره پاره می‌بری

گه شیرخواره می‌بری گه می‌کشانی دایه را

دارم دلی همچون جهان تا می‌کشد کوه گران

من که کشم که کی کشم زین کاهدان واخر مرا

گر موی من چون شیر شد از شوق مردن پیر شد

من آردم گندم نیم چون آمدم در آسیا

در آسیا گندم رود کز سنبله زادست او

زاده مهم نی سنبله در آسیا باشم چرا

نی نی فتد در آسیا هم نور مه از روزنی

زان جا به سوی مه رود نی در دکان نانبا

با عقل خود گر جفتمی من گفتنی‌ها گفتمی

خاموش کن تا نشنود این قصه را باد هوا

..........


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۰۹
م.ر م.س

آه کز تاب دل سوخته جان می سوزد

ز آتش دل چه بگویم که زبان می سوزد

یارب این رخنه ی دوزخ به رخ ما که گشود؟

که زمین در تب و تاب است و زمان می سوزد

دود برخاست ازین تیر که در سینه نشست

مکن ای دوست که آن دست و کمان می سوزد

مگر این دشت شقایق دل خونین من است؟

که چنین در غم آن سروروان می سوزد

آتشی در دلم انداخت و عالم بو برد

خام پنداشت که این عود نهان می سوزد

لذت عشق و وفا بین که سپند دل من

بر سر آتش غم رقص کنان می سوزد

گریه ی ابر بهارش چه مدد خواهد کرد؟

دل سرگشته که چون برگ خزان می سوزد

#سایه خاموش کزین جان پر آتش که مراست

آه را گر بدهم راه جهان می سوزد

.........

چون باد می روی و به خاکم فکنده ای

آری ،برو که خانه ز بنیاد کنده ای...

..........

بهار آن سوی دیوار ماند و یاد خوشش

هنوز با غم این برگ های زرد اینجاست




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۲۰
م.ر م.س

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق، 

که نامی خوش‌تر از اینت ندانم. 

وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری، 

به غیر از زهر شیرینت نخوانم.


تو زهری، زهر گرم سینه‌سوزی، 

تو شیرینی، که شور هستی از توست. 

شراب جام خورشیدی، که جان را 

نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.


بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر! 

که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!» 

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم 

که او زهر است، اما … نوشداروست!


چه غم دارم که این زهر تب‌آلود، 

تنم را در جدایی می‌گدازد 

از آن شادم که در هنگامه‌ی درد، 

غمی شیرین دلم را می‌نوازد.


اگر مرگم به نامردی نگیرد: 

مرا مهر تو در دل جاودانی‌ست. 

وگر عمرم به ناکامی سرآید؛

تو را دارم که مرگم زندگانی‌ست


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۵۹
م.ر م.س

هزار آفتاب خندان در خرام توست

هزار ستاره ی گریان

در تمنای من

عشق را

ای کاش زبان سخن بود

ا  بامداد

..........

ستاره باران

جواب

کدام سلامی 

به آفتاب

ازدر یچه ی تاریک؟

کلام از نگاه تو شکل می بندد

خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی

ا. بامداد

..........

شب های تار نم نم باران -که نیست کار-

اکنون کدام یک ز شما

بیدار می مانید

در بستر خشونت نومیدی

در بستر فشرده دلتنگی

دربستر تفکر پردرد رازتان 

تا یاد آن -که خشم وجسارت بود-

بدرخشاند

تا دیرگاه،شعله آتش را

در چشم بازتان؟

بین شما کدام

بگویید؟

ا  . بامداد

..........

شب های تار نم نم باران -که نیست کار-

اکنون کدام یک ز شما

بیدار می مانید

در بستر خشونت نومیدی

در بستر فشرده دلتنگی

دربستر تفکر پردرد رازتان 

تا یاد آن -که خشم وجسارت بود-

بدرخشاند

تا دیرگاه،شعله آتش را

در چشم بازتان؟

بین شما کدام

بگویید؟

ا .بامداد

.........

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۳۵
م.ر م.س


زندگی چون گل سرخی است

پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف،

زندگی جنبش و جاری شدن است

از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا می داند...

..........

تو مرا آزردی...

که خودم کوچ کنم از شهرت..

تو خیالت راحت!

میروم از قلبت....

میشوم دورترین خاطره در شبهایت 

تو به من میخندی !

و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی.....

برنمی گردم ، نه !!!!!

میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد...

عشق زیباست و حرمت دارد...

..........

لحظه ها می گذرد.

آنچه بگذشت ، نمی آید باز.

قصه ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز.

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ

بر لب سرد زمان ماسیده است.

..........

من از خیلی چیزها می ترسیدم :

از مادیان سپید پدربزرگ

از مدیر مدرسه

از قیافه عبوس شنبه

چقدر از شنبه ها بیزار بودم 

خوشبختی من از صبح پنجشنبه آغاز می شد 

#عصر_پنجشنبه تکه ای از بهشت بود

شب که می شد در دورترین خواب هایم 

طعم صبح جمعه را می چشیدم ...

#اطاق_آبی

.......


من در این آبادی پی چیزی می گشتم

پی خوابی شاید

پی نوری ، ریگی ، لبخندی

 

 پشت هیچستانم

 

 پشت هیچستان جاییست.

پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهاییست

که خبر می‌آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.

آدم این‌جا تنهاست

و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاریست.


به سراغ من اگر می‌آیید،

نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

 .....

واحه ای در لحظه


به سراغ من اگر می آیید

پشت هیچستانم

پشت هیچستان جایی است

پشت هیچستان رگ های هوا

              پرقاصدهایی است

 که خبر می آرند از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک

روی شن ها هم نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که

صبح

به سرتپه ی معراج شقایق رفتند

پشت هیچستان چتر خواهش باز است:

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

زنگ باران به صدا می آید

آدم اینجاتنهاست

و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است


به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید،مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

                        

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۳۸
م.ر م.س

بود عمری به دلم با تو که تنها بِنِشینم

کامم اکنون که برآمد بنشین تا بنشینم


پاک و رسوا همه را عشق به یک شعله بسوزد

تو که پاکی بِنِشین تا منِ رسوا بنشینم


بی ادب نیستم اما پی یک عمر صبوری

با تو امشب نتوانم که شکیبا بنشینم


شمع را شاهد احوال من و خویش مگردان

خلوتی خواسته ام با تو که تنها بنشینم


من و دامان دگر از پی دامان تو؟ حاشا!

نه گیاهم که به هر دامن صحرا بنشینم


آن غبارم که گرَم از سر دامن نفشانی

برنخیزم همه ی عمر و همین جا بنشینم


ساغرم، دورزنان پیش لبت آمدم امشب

دستگیری کن و مگذار که از پا بنشینم

#سیمین_بهبهانی

..........

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی‌ست!


گله‌ای نیست، من و فاصله‌ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی‌ست

#محمدعلی_بهمنی

..........

بیا بیا که مرا طاقٖت جدایی نیست 

رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست

#امیرخسرو_دهلوی

..........

دانه ی پر حسرتی بر خاک ره افتاده ام

تا مگر چون سبزه ام از خاک بر دارد بهار

#فیاض_لاهیجی

..........

بَس که بد می گذرد زندگی اهل جهان

مردم از عُمر چو سالی گذرد عید کنند...

#صائب

...........

بیا تا قدر یک دیگر بدانیم

که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم

چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد

چرا با آینه ما روگرانیم

کریمان جان فدای دوست کردند

سگی بگذار ما هم مردمانیم

فسون قل اعوذ و قل هو الله

چرا در عشق همدیگر نخوانیم

غرض‌ها تیره دارد دوستی را

غرض‌ها را چرا از دل نرانیم

گهی خوشدل شوی از من که میرم

چرا مرده پرست و خصم جانیم

چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد

همه عمر از غمت در امتحانیم

کنون پندار مردم آشتی کن

که در تسلیم ما چون مردگانیم

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن

رخم را بوسه ده کاکنون همانیم

خمش کن مرده وار ای دل ازیرا

به هستی متهم ما زین زبانیم

مولانا

..........

ما گشته‌ایم، نیست، تو هم جست‌وجو نکن

آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن

در قلب من، سراغ غم خویش را مگیر

خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

در چشم دیگران منشین، در کنار من

ما را در این مقایسه بی آبرو مکن

راز من است غنچه لب‌های سرخ دوست

راز مرا برای کسی بازگو مکن

دیدار ما تصور یک بی‌نهایت است

با یکدگر دو آینه را رو برو مکن

#فاضل_نظری

..........

قرار بود غمم را به عشق چاره کنی 

نه این که این دل خون را هزار پاره کنی 

روا نبود که من در میانه خاک شوم 

کنار گود تو بنشینی و نظاره کنی 

دلم کنار نمی‌آید این جدایی را 

نمی‌شود به همین راحتی کناره کنی 

قرار بود که حافظ به خنده باز شود 

نه این که اشک بریزی و استخاره کنی 

«رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند» 

نشد که فال بگیری و زود پاره کنی 

#بهمن_صباغ‌زاده

..........

چشم گریان تو نازم ، حال دیگرگون ببین 

گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین 

 بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست 

 یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین 

 مانده ام با آب چشم و آتش دل ، ساقیا 

چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین 

#هوشنگ_ابتهاج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۳۴
م.ر م.س

روز و شبم را به هم آمیختم

شعر چه کردی که به هم ریختم ؟

شعر تو را داغ به جانت زدند

مهر خیانت به دهانت زدند

هر که قلم داشت هنرمند نیست

ناسره را با سره پیوند نیست

ملعبه ی قافیه بازی شدی

هرزه‌ی‌هر دست‌درازی ‌شدی

#علیرضا_آذر

..........

در کنار پنجره ی دلتنگیم


چشم بر آسمان خاطره دوخته ام

در کنار همین پنجره روز و شب

با آتش درون خود سوخته ام

سالها گذشت و فقط خاطره

فقط خاطره در دل اندوخته ام

بر تن عریان عشقی محال

لباسی از خاطره دوخته ام 

م. شریف

.........

استکانی چای داغ

لقمه ای نان و عسل

تکه ای نان و پنیر

شمه ای شعر و غزل


بوی دلتنگی صبح

صبح تنهایی سرد

وسط سفره ی دل

سفره ی دل یه مرد


سفره ی قشنگیه

یه فضای عالیه

رو تن این استکان

جای لبهات خالیه

م.شریف

........

دوستان، عاشقم و عاشق زارم، چه کنم؟

چاره صبرست، ولی صبر ندارم، چه کنم؟


ریخت خون جگر از گوشه چشمم بکنار

و آن جگر گوشه نیامد بکنارم، چه کنم؟


ای طبیب، این همه زحمت مکش و رنج مبر

زار میمیرم، اگر جان نسپارم چه کنم؟


چند گویی که: برو، دامنم از کف بگذار

وای! اگر دامنت از کف بگذارم چه کنم؟


دردمندان همه از صبر قراری گیرند

چون من از درد تو بی صبر و قرارم چه کنم؟


گر چو مرغان خزان دیده ملولم چه عجب؟

گل نمی بینم و آزرده خارم، چه کنم؟


خلق گویند: هلالی، چه کنی گریه زار؟

گریه رو میدهد و عاشق زارم چه کنم؟



      #هلالی_جغتایی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۱۴
م.ر م.س