ای مهربان من
من دوست دارمت
چون سبزه های دشت، چون برگ سبز درختان نارون
معیارهای تازه ی زیبایی
با قامت بلند تو سنجیده می شود.
زیبایی عجیب تو معیار تازه ای ست،
با غربت غریب فراوانش مانند شعر من
ای شعر بی قرین!
ـ و این تفاخر از سر شوخی ست ـ
نازنین...
حمید_مصدق
........
اطرافم پر دوست ..!
دوستانم ،گهری بی همتا..!
روزها اول صبح ؛
به درودی دل خود گرم کنیم..
و چه زیباست، کنار یاران ،
خنده بر صبح زدن ..!
زندگی را به صعود و به خوشی چسب زدن..!
تا که باشید شما …
زندگی بستر امنیت و اظهار خوشیست..
پس کنارم باشید،
چون که یک دست ندارد آوا..
مهرتان افزون باد ..
تا ابد پاینده..
سرخوش و سر زنده..!!
❤️🌹❤️
صبح شدآفتاب آمد
چای را خوردیم روی سبزهزارِ میز
ساعت نُه ابر آمد
نردهها تر شد
لحظههای کوچک من
زیر لادنها نهان بودند...
یک عروسک پشت باران بود
ابرها رفتند یک هوای صاف
یک گنجشک...
یک پرواز...
سهراب_سپهری
........
سودای ترا بهانهای بس باشد
مستان ترا ترانهای بس باشد
در کشتن ما چه میزنی تیغ جفا
ما را سر تازیانهای بس باشد
مولانا
........
.
تو مدت هاست مرا دوست نداری!
روبه رویم نشسته ای، اما رفته ای...
بی آنکه چمدانت را بسته باشی
بی آنکه خداحافظی کنی
یا برایم دست تکان بدهی...
حرفی نمانده برای گفتن
شعری نمانده که بخوانیم
حوصله ای نمانده که از آن سر برویم...
تو مدت هاست دوستم نداری...
نگاهت را ندزد!
خودم چمدانت را میبندم...
اشک هایم را تا میکنم، میگذارم لای لباس هایت...
تکه ای از من به درد روز های دلتنگی ات میخورد...
فرار میکنم از قتل عام بغض ها...
میروم خودم را به خواب میزنم...
چمدانت را بردار
خداحافظی ات را بنویس...
بعد خودت را بردار
آغوشت را بردار
زندگی ام را بردار
برو...
بیدار می شوم که دست خطت را بغل کنم!
"عزیزم خداحافظ
دست هایم را جا میگذارم برای تو...
برای روزهایی که نیستم اشک هایت را پاک کنم"
تو مدت هاست مرا دوست نداری...
چمدانت را باز کن!
لباس هایت جیغ میکشند،
اشک هایم خودکشی دسته جمعی کرده اند،
و تو...
دستی نداری
تا جنازه هایشان را به گور بسپاری...
.......
هر روز صبح قبل از آغازم
صدایت می پیچد
در همهمه ی افکارم
راست می گویند
تنها صداست که می ماند...
........
نگو که گریه ی نم نم به من نمی آید
نگاه کردنِ با غم به من نمی آید!
.
نخواه سوی کسی رو کنم به غیر از تو
نگو چرا... که دلیلم به من نمی آید...!
.
کلافه ام من از احساس تند خود...انگار
که دل سپردنِ کم کم به من نمی آید
.
تو باید از سر راه دلم تکان نخوری
دمی که با تو نباشم ، به من نمی آید...
.
همیشه فکر تو شیرین ترین خیال من است
که راه رفتنِ با هم به من نمی آید...
.
بیا خودت غزلم را تمام کن دیگر...
سرودن از گل مریم به "من" نمی آید!
مریم_عظیمی
.....
.
ظهر تابستان است
سایه ها میدانند
که چه تابستانیست
مهربانی هست
سیب هست
ایمان هست
آری!
تا شقایق هست زندگی باید کرد.
در دل من چیزیست مثل یک بیشه ی نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سرکوه
دور ها آواییست که مرا می خواند
#سهراب_سپهری
درود دوستان نیم روزتون دلپذیر🌹