عاشقانه 77
.
امروز صبح
از خواب که بیدار شدم
نفس هایت را
روی گونه ام حس کردم!
انگار
مرا در خواب بوسیده بودی
و فرار کردی!
ولی چه ناشیانه...!
تو نمی دانی
من
عطرش را حفظِ حفظم؟!
........
چشم هایم را باز میکنم
معلقم
نمیدانم چند شنبه است
خورشید از پشت پنجره تا وسط اتاقم قد کشیده
کمی فکر میکنم
یادم می آید
دیروز وعده دیدارمان بوده
بی حوصله بلند میشوم
زیر کتری را روشن میکنم
گوشی ام را چک میکنم
حتما خوابست
چون هنوز پیغامی نفرستاده
و این برای من یعنی
امروز جمعه است
.........
شرح دلم
یک غزل
کوتاه است
که ردیفش همه
"دلتنگ توام"
می آید
........
جمعه و غصه ی تنهایی و بی حوصلگی
تازه این اول ظهر است و غروبش
در پیش...
.........
کاش
جمعه فقط شب بود
و روز نداشت و غروب نداشت
به قول گوینده ی رادیو
'عصر دل انگیز ' نداشت
همه که نمی دانند تو رفته ای!
😔
.........
آخر هفته ها
لعنتی ترین روزهاست
برای آنهایی که
خاطره ی خوبی از عشق ندارند
که دستشان در دست یار نیست
و دل بسته اند به آلبوم ها
به قاب عکس ها ...
ای کاش
یا اصلا جمعه ای نبود
یا هیچ کس
در حسرت یک جای خالی نمی سوخت !
........
من دور تو میگردم و
این...
اصل سماع است !!!
.......
عاشقان پیدا و دلبر ناپدید
در همه عالم چنین عشقی که دید
نارسیده یک لبی بر نقش جان
صد هزاران جانها تا لب رسید
مولانا