قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۲۰۸ مطلب با موضوع «سروده های مانااز شاعران توانا» ثبت شده است

.



شاید هم 

روزی آمدی و دیدی نیستم,

شاید هم 

دلت برایِ مهربانه هایم تنگ شد,

یا که فکرِ خاطره ای از  من,

همه یِ تارو پودت را به بازی گرفت,

و دلتنگی کمَرِ لحظه هایت را خَم کرد....


همان جا,

در همان حالی که هستی,

قشنگترین پیراهنِ چهار خانه ات را بپوش,

همه ِ گوشه هایَش را هم دست بکش,


من در تک تکِ همه شان بوده ام,

دیدمَت....


من در تک تکِ همه شان بوده ام,

دیدمَت....

من در تمام انها 

دلتنگی هایَم را شعر کرده ام,

و با همه ی مهربانه هایم

خاطره برایت گذاشته ام,


شاید,

 اگر روزی هوایَم به سرت زد,

آستینِ پیراهن چهار خانه ات را

 مثلِ همیشه تا کُن,

دستانت را 

کنجِ جیبَت جا بده

و به همان آسمانی که تورا به او سپرده ام نگاه کن...

.......

به آخرین فنجانِ قهوه‌ای فکر میکنم 

که هرگز از آن ننوشیده ام

به کلماتی فکر میکنم

که هرگز بر زبان رانده نشده‌اند

و دست در دستِ زمان

تمامِ روزها را می‌گذرانم

بی آنکه بدانم قرار است به چه برسم! 

و تو را دوست می دارم

با اینکه هرگز

از مقابلِ هم گذر نکرده ایم...

.......

.

در من

کافه ای وجود دارد که ؛

هر روز در آن با تو قرار دارم!

روی دیوار های کافه 

پیکاسو عکست را نقاشی کرده 

و روی تمام میز هایش

"دوستت دارم" حک شده است!

و همان ترانه ای را 

که دوست داری 

برایت پخش میکنم! 


در این کافه 

"ورود برای عموم آزاد نیست"

و فقط 

یک نفر حق آمدن دارد!

و اگر آن یک نفر هم نیاید

من باز هم

دو فنجان قهوه می آورم و 

به عکست زل میزنم و 

قهوه را 

تلخ تر از همیشه میخورم!

.......

من چه چیزی را بهانه کنم؟

که به تو برگردم

که به تو پیامی بِـفـِرستـم


از بخت ِ بـد 

نه کتابی پیش ِ تو جا گذاشته ام

نه عطری

نه شالگردنی


برای یک تبریکــِ ساده هم 

هیچ مناسبتی با تو همخوانی ندارد

نه پزشک شده ای

نه مهندس و نه...!


از تولدَت هم که ماه ها گذشته است

من چه چیزی را بهانه کنم که سر صحبت

را با تو باز کنم ؟

.......

.



حالا که رفته ای ، بیا

بیا برویم

بعد ِ مرگم قدمی بزنیم

ماه را بیاوریم

و پاهامان را تا ماهیان رودخانه 

دراز کنیم

بعد

موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار

بعد

موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار

بعد

موهایت را از روی لب هایت ....

لعنتی

دستم از خواب بیرون مانده است...

.....

من هم 


دوبــاره خواب دیدم که برگشتی


وقتی خواب زن چپ است 


صبح دیــدن ندارد که

😔

.......

.

در حینی که

 دکمه های آستینم را می بستم

 او هم دکمه های پیراهنم را می بست.

 از پایین به بالا!

به آخرین دکمه که رسید 

قبل از بستن،

گردنم را بوسید.

خودم را کمی عقب کشیدم.

 خندید و گفت: "نترس...!

رژی نشدی."


بعد دکمه ی آخر را بست 

یقه ام را مرتب کرد.

کیفم را دستم داد 

و مرا تا کنار در بدرقه کرد.


قبل از اینکه استارت بزنم

خودم را 

در آینه ی ماشین برانداز کردم.

دکمه ی آخر را باز کردم 

نگاهی به جای بوسه اش انداختم

و دوباره دکمه را بستم!

.

.

چند سالی 

از این موضوع می گذرد.

 و من هر صبح قبل از رفتن،

 دکمه ی آخر را باز می کنم

 نگاهی به جای 

بوسه اش می اندازم و بعد...


گاهی برای 

دیوانگی کردن زیادی ترسوییم،

 گاهی زیادی سخت گیر 

و گاهی بیش از اندازه پیر...!


برای همین است

 که هر صبح 

این کار را تکرار می کنم.

 فکر میکنم درست ندیده ام 

شاید 

و جای بوسه اش 

مانده است هنوز...

حتی وقتی حمام می روم،

 گردنم...

 تنها جایی ست 

که به آرامی می شورمش.

.......

شنیده بودم 

میشود از تهِ فنجانِ قهوه

آنچه بر تو گذشته را،بیرون کشید

آنچه در آینده بر سرت می آید را 

به وضوح تماشا کرد...


شنیده بودم

 کافیست فنجان را سمتِ قلبت بگیری

و سر و ته اش کنی...

من حتی شنیده بودم

 میشود تو را از ته فنجانها پیدا کرد


هرچند محال،

اما میشود...

الان سالهاست که من قهوه میخورم

فنجانم را سمت قلبم میگیرم

اما خبری از تو نمیشود


باور کن من خرافاتی نیستم

فقط برای دوباره داشتنت،

دست به هر کاری میزنم...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۴۹
م.ر م.س

‍ آفتاب پرید توی چمدانم که ؛ من هم می آیم ! 

آسمانم کجا بود ؟ 

مجبوری خودت را ریز ریز کنی ستاره شوی توی چشم های آنانکه دوستشان داری 


امروز ، 

از قلبم 

یک دسته پرنده کم شده 

به هیچ آسمانی اما 

اضافه نشده !!


رفتم ،

رفتی،

رفت...


بعد از این 

توی کاسه ی آب پشت سر مسافر ت 

شراب بریز !

او که باید  

می رود ...


لااقل 

جاده ها را مست کن ...

معصومه_صابر🍃🌸🍃

.........

بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی /شادی خاطر اندوه گزارم نشدی



تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید/ با که گویم که چراغ شب تارم نشدی 



صدف خالی افتاده به ساحل بودم/چون گهرزینت آغوش وکنارم نشدی

 


بوته ی خار کویرم همه تن دست نیاز /برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی 


از جنون بایدم امروز گشایش طلبید /که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی

  *

دارم سخنی با تو گفتن نتوانم


وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم



تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت


من مست چنانم که شنفتن نتوانم



شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه


گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم



چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار


گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم



دور از تو من سوخته در دامن شبها


چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم



فریاد ز بی مهریت ای گل که در این باغ


چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم



ای چشم سخنگوی تو بشنو ز نگاهم


دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

شفیعی کدکنی

........

به عشق نامه نوشتم ، چه نامهء خوبی

نوشته ام....که برایم همیشه محبوبی...


نوشته ام...که به عریانی ات قسم ، در من

- همان پری وش ِ اردیبهشت ِ محجوبی...


برای هر که ، نشانی ز عاشقی دارد..!!!

- بخوان ، دو خطّی از این نامهء قلمکوبی


به عشق نامه نوشتم ...نوشته ام...عشقم

- دروغ نیست...اگر گویمت : که مطلوبی


نوشته ام که اگر نیست با توام سرِ جنگ

- فقط ، به خاطر این...که...دلم نیآشوبی


نوشته ام ...که...کجایی؟!...بهارِ دامن سبز

- شنیده ام ، که به پاییز ِ زرد مغلوبی..!!!


چنان ، پرندهء ناخورده سنگ ، زمزمه کن

...نکرد باور ِ دشتم ، مترسک ِ چوبی...!!!


به عشق نامه نوشتم.... زمانه با ، دلِ تنگ

- چه سالها که گذشت وُ ، نمی کند خوبی!!


خبر رسید ، ز طوفانِ در خزان مانده.....!!!!

- غم ِ نهان شده در دل ، چه وقت می روبی...


به عشق ، نامه نوشتم....به دست آن نرسید..!!!

که پاره های دلم ، بُرد با خودش ، جوبی..!!!...

گویا_فیروزکوهی

.........

و قاف


حرف آخرعشق است!


آنجاکه 


نام کوچک من 


آغاز میشود...!

 "قیصرامین پور"

........

.



میترسم...

میترسم روزی به نبودت عادت کنم...

بی دست هایت،

به روال عادیِ زندگی برگردم...


ببینم 

مادرم به حاجتش که خوب شدنِ من بوده،

رسیده است و دارد...

نذرِ سفره ابوالفضلش را ادا می کند...

سرِ سجاده نماز به خدایش میگوید:

_گوش شیطون کر،

انگار از فکرِ دخترِ بیرون اومده...

........

.

میترسم...

میترسم بدموقع به یادت بیاورم...

زمانی که دستِ بچه هایم را گرفتم و به پارک میبرم...

و یکباره

 با چشم هایت برخورد کنم...

که محو تاب بازی دخترت شده ای...

بغض کنم و تو حواست نباشد...

دست به دهانم بگذارم و خفه خوان بگیرم...

تا اینکه دخترت را با اسم مورد علاقه ام صدا کنی...

بغضم بترکد و مثلِ همیشه حواست نباشد...


میترسم...

میترسم زخمت سر باز کند...

ببینمت

 به شکلی تصادفی در جایی که نمیدانم کجاست...

لحظه ای باز برای لحظه ای...

دلم بخواهد،

کاش پدر دخترت بودم...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۳۳
م.ر م.س

دیگر پذیرفتم که  تنهایی بدیهی است

حتـــــــــی اگر ازآسمان آدم ببارد!

رویاباقری

........

.

چقدر نیستی…

چقدر دوری…

چقدر پیدایت نیست!

انگار آدم بخواهد آفتاب را ببیند،

اما او را به دیدن روزنه ای پشت پلک پنجره ها،

وادار کنند.

یا بخواهد دستی را بگیرد ،

اما او را به نوازش پر کبوتر قانع سازند.

یا مثلا دلش برای آبی دریا تنگ شده باشد،

اما او را با نگاه به آبی حوضِ کوچکی دلخوش کنند.

نیستی…

این هم از نشانه های توست،

که انتظار را چاشنی دوست داشتنت کنی.

آنقدر که حتی ،

به جرعه ای از

کرشمه ی خیالت هم ،

دلخوش باشم.

نیستی چقدر…

در حوالی من...

.......

دور از تو 

من شهری در شبم


ای آفتاب!

احمد_شاملو

.......

این سفر را

اگر تابِ تحملی هست

خوشا به آن.. 

این بهارِ بی تو

تابِ تحملی نیست مرا، 

کجا مانده‌ای؟.. 

.......

آدم‌ها

وقتی می آیند

موسیقی شان را هم با خودشان می آورند...

ولی وقتی می روند

با خود نمی برند‌‌ !

آدم‌ها

می آیند

و می روند

ولی در دلتنگی هایمان‌‌

شعرهایمان‌‌

رویاهای خیس شبانه‌‌مان... می مانند‌‌‌ !

جا نگذارید ! 

هر چه را که روزی می آورید را

با خودتان ببرید‌ !

وقتی که می روید

دیگر

به خواب و خاطره‌‌‌ی آدم برنگردید...

........

.



کجای رسیدنی؟

که نام تو

رمز عبور زبان است به دهان قفلم.


من از نگاه خورشید پَر و بالی ساخته ام

برای پرواز

کجای رسیدنی؟

که من اینگونه 

پرواز را آسان معنا می کنم برای پرندگان.


آستینِ انتظار را پایین کشیده ام

اشتیاق دیدنت

دست و پا می زند در چشم هایم.

-بیتابم...

کجای رسیدنی؟

 که من اینگونه سَر می روم از خویش...

.......

امان از این اردیبهشت

که تمامِ قندهایِ نخورده را هم

در دلِ من آب می کند

که انگار اصلا عاشقم 

که انگار تو اینجایی 

و 

من 

بی خیالِ تمامِ این خستگی هایِ روزگارم

که انگار تو خبر از 

شکوفه ها آورده ای

که انگار تو در گوشم صبحِ

یک روزِ اردیبهشتی

گفته ای :

بیدار شو جانم ..

اردیبهشت است


بیدار شو ...😔💔

.......

هر روز صبح گوشی را بر میدارم..






با تو تماس میگیرم...!

صبح بخیر میگویم، پاسخ نمیدهی...

حالت را میپرسم ، پاسخ نمیدهی ....

خلاصه من حرف میزنم و فقط سکوت میکنی...

کم کم نگران میشوم ..!

میگویم طوری شده؟ چرا حرف نمیزنی ؟؟!

باز هم چیزی نمیگویی ...

صدایم را بالا میبرم...

باتوام چرا هیچی نمیگی....؟!

در همین حال گوشی زنگ میخورد ...!

جواب میدهم و ادامه میدهم ...

چرا حرف نمیزنی؟ 

مادرم پشت خط است:

"چیزی نیست عزیزم،کسی پشت خط نبود ، آروم باش !!"

چند مرتبه این را میگوید...

بیچاره فکر میکند من دیوانه شده ام!

نمیداند برای من فرقی نمیکند تو پشت خط باشی یا نه! 

من باید هر روز حالت را بپرسم

به خدا دیوانه نیستم !

این یک قرار است

قرار بی قراری....

آرامم میکند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۵۵
م.ر م.س

.




هر صبح به تو فکر میکنم!

تیتر تمام جراید را برایت مرور میکنم!

صبحانه را بدون تعارف چشم هایت

صرف میکنم...

از ایوان صدای گنجشک ها را میشنوم،

که باز به پای تو پیچیده اند!

عطر گس خیالت که بر

روی پیرهنم خالی می شود،

فراموش.میکنم

نیستی''

آفتابی برایت کنار پنجره میگذارم،

تا باز هوای عشق

بر شانه های خسته ات بتابد..

تو بوسه ای برصورت بهار بکاری ''

من چاشنی لب هایت'' را،

بردهانم بو کنم''

تا رنگ زیبای بهار نارنج ها

 لبخندهایت را

بر گونه هایم

چال بیاندازند...

......

.


تو رفته ای و اما همه چیز خوب است!


مدتها به جایی خیره نمیشوم

نه به صفحه ی  موبایل

و  نه به نقطه ای از دیوار!

شعرهای غمگین

آهنگ های تب دار و فیلم های درام

حرف دل من را نمیزنند!


مادرم غمِ مرا نمیخورد 

دوستانم مرا ترک نکرده اند 

حواسم سر جایش جفت است!

اصلا همه چیز سر جای خودش است

همه چیز مثل قبل؛


فقط من دروغ را بلد شده ام!!

........

امشب تمام حوصله ام 

خیس گریه است 

باران ،

مرا گرفته در "آغوش" و 

نیستی ...

.......

تو رفتی و نفس گرم عاشقان با من

ستاره سوختگانند مهربان با من


به یاد عشق تو تا من ترانه خوان گشتم

جهان و جمله جهان شد ترانه خوان با من

حمید_مصدق

.......

.



به نبودنت...

از کنار که نگاه میکنم

چشم هایت...

مهربانتر از روزهای بودنت 

به چشمم می‌آید


موهایت حریرتر

لبخندت ملیح تر

دست هایت گرم تر

آغوشت امن تر

کلماتت شیرین تر

خنده هایت...


خنده هایت...

........

.



آه که این "تر" های لعنتی 

کجا بودند

آن روز ها که بودی


که حالا

جزء جزء به تو اضافه میشوند

و اشک اشک

گونه هایم را تر میکنند!!


از کنار نگاهم کن

شاید من را عاشق تر دیدی

شاید از گذشته‌ام گذشتی

شاید کنار آمدی 

و باز کنارم نشستی...

.......

شاید این عشق به تعبیر تو کوچک باشد


یا که باور نکنی ، یا به دلت شک باشد


حال من ، بی تو ، همان کودک بی حوصله است


که شب و روز ، به دنبال عروسک باشد


بی تو مهتاب شبی ، وای دلم میلرزد


پیچ این کوچه اگر ، بی گل پیچک باشد

محمد آهنگر

........

.


دلم را صابون میزنم

هر روز و هر لحظه

که ممکن است اتفاقی ببینمت

اتفاقی از کنارم رد شوی

و خیلی اتفاقی تر به من سلام کنی


میدانی؟

دلم را خوش میکنم 

به همان چند لحظه ای که نگاهت میکنم

و جواب سلامت را میدهم


میدانی؟

دلم به همین اتفاق های کوچک هم راضیست

دلم فقط دیدنت را میخواهد

چند لحظه

از دور حتی


میدانی؟

دلِ من

دلِ روزهای سخت است

کنار می آید با دوست نداشتنت ..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۳۹
م.ر م.س

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻





 اینجا نفس من به نفسهای تو بند است

لبخند تو از آن طرف پنجره چند است


هر چند که از فاصله ها اخم تو پیداست

تلخی تو هم باز به شیرینی قند است


می رنجی اگر دست خودم نیست که صد بار

 گفتند رفیقان به من اخلاق توگنداست


با این همه ترفند هنوز اول راهم

از بس که دل فتنه گرت دیر پسند است


بگذار که با موی تو خود را بزنم دار

چون گردن من عاشق گیسوی کمند است


بی ربط اگر هست ببخشید یکی گفت:

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

مراد_قلی_پور

🌸🌸🌸🌸

.



شمعدانی ات را وقتی قربان صدقه ات میرود

و این شعرها را هم که تو را در هر کلمه

صد بار صدایت میزنند...

دوست دارم!

من دنیا را دوست دارم برای تو...

برای بودنت...

من خودم را هم دوست دارم از وقتی تو را دوست دارد!

اینگونه...

این روزها تمرین میکنم دوست داشتنت را...

تو را باید چنین دوست داشت...

بی حد

بی مرز...

تا جنون

تا سه نقطه ی آخر همین شعر...

........

میوه ی 

ممنوعه ای

پایت 

بهشتم داده ام گر سزای عشق تو 

باشد 

جهنم  

پایه ام

مهدی_عنایتی

.........

.



نانوای محله تان چقدر عزیز است برایم

صبح ها

نان گرم برایت آماده می کند!

همسایه  روبرویی تان را دوست دارم

پیر زن خوش اخلاقی ست و به تو لبخند میزند!

تاکسی ها یی که تو را با احترام در شهر می چرخانند!...

استادت را وقتی بانو خطابت میکند!

قلمت را

جزوه ات را

همکلاسی هایت را هم دوست دارم!

اصلا

من این شهر را

این کشور...

این دنیا را دوست دارم

چون تو در هوایش نفس میکشی...

.......

حس می کنم کنار تو از خود فراترم

درگیر چشم های تو باشم رهاترم


تنهایی ام کم از غمِ دلتنگی تو نیست

من هرچه بی قرارترم ، بی صداترم


قلبی که کنج سینه ی من می زند تویی

من با غمِ تو از خود تو آشناترم !


حالم بد است ، با تو فقط خوب می شوم

خیلی از آن چه فکر کنی مبتلا ترم ... !

اصغر_معاذی

.......

" دلتنگی " ات را چه کار کنم .

دست به دست بدهم تا به کدام مادر

 مُرده ای برسد .

بسوزانمش 

تا دود اش ، چشمِ کدام

 بیچاره ای برود .

دفن اش کنم

 درخت شود میوه بدهد

 تا کدام از راه جا مانده ای

از آن بخورد .

با دلتنگی ات چه کار کنم .

به رودخانه بریزم

 تا ماهیان آزاد را

 روی آب ببینم ..

به دریا ، 

تا آمار نهنگ های به ساحل

 آمده بیشتر شود .!

از کوه پرت کنم 

قل بخورد بزرگ تر شود تا 

بر سر کدام خانه خرابی فرود آید .


 چه کار کنم با دلتنگی ات ..

.........

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم 

کسی که حرف دلش را نگفت، من بودم


دلم برای خودم تنگ می شود آری

همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم


چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟

اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم

محمدعلی_بهمنی

........

بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم 


تا به صدخاطره با چتر خیانت نکنم 

علی_صفری

........

دوستش می‌دارم

چرا که می‌شناسمش،

به دوستی و یگانگی.

اندوهش

غروبی دلگیر است

در غُربت و تنهایی.

همچنان که شادی‌اش

طلوعِ همه ی آفتاب‌هاست

و صبحانه

ونانِ گرم،

و پنجره‌ای

که صبحگاهان

به هوای پاک

گشوده می‌شود،

و طراوتِ شمعدانی‌ها

در پاشویه‌ی حوض...

احمد_شاملو

.......

ﭘﺮ ﻧﻘﺶ ﺗﺮ از

ﻓﺮﺵ ﺩِﻟﻢ 

ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ


ﺍﺯ ﺑَﺲ ﮐﻪ 

ﮔﺮﻩ ﺯﺩ 

ﺑﻪ ﮔﺮﻩ 

ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ...

 محمد_علی_بهمنی

     🍃🌸🍃

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۵۸
م.ر م.س

.

چقدر نیستی…

چقدر دوری…

چقدر پیدایت نیست!

انگار آدم بخواهد آفتاب را ببیند،

اما او را به دیدن روزنه ای پشت پلک پنجره ها،

وادار کنند.

یا بخواهد دستی را بگیرد ،

اما او را به نوازش پر کبوتر قانع سازند.

یا مثلا دلش برای آبی دریا تنگ شده باشد،

اما او را با نگاه به آبی حوضِ کوچکی دلخوش کنند.

نیستی…

این هم از نشانه های توست،

که انتظار را چاشنی دوست داشتنت کنی.

آنقدر که حتی ،

به جرعه ای از

کرشمه ی خیالت هم ،

دلخوش باشم.

نیستی چقدر…

در حوالی من...

.......

ای صورت پهلو به تبدل زده! ای رنگ

من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ


گر شور به دریا زدنت نیست از این پس

بیهوده نکوبم سر سودا زده بر سنگ


با من سر پیمانت اگر نیست نیایم

چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ

فاضل_نظری

.......

بماند که ندارمت..

بماند که هنوز دلم برایت تنگ است...

بماند که تکه ای از تو در من مانده...

بماند که شبها بیقرارت میشوم...

بماند که هنوز دلم میخواهدت...

بماند که بی تو فقط زنده ام...

بماند که هنوز وقتی باران میبارد صدایت در گوشم میپیچد...

بماند که نیستی تا آرامم کنی...

بماند که نمیتوانم از ذهنم بیرونت کنم...

همه ی اینها بماند در دلم...

تو فقط خوب باش...

همین کافیست...

پریسا_کاظمی

........

بر مزار من اگرآمدی؟مست بیا


در همان حال که عقلت رود از دست بیا



برسر قبر من سوخته دل ساده مباش


همرهت باده و پیمانه اگر هست بیا

.......

دلم  را  بـرده  اما  دلـٖربایی  را  نمی داند


کسی را میپرستم که خدایی را نمی داند

جواد_منفرد

........

‍ حوای من آدم شدم وقتی...

باغ تنت را بر زمین دیدم 

هی مشت مشت از گندمت خوردم.....

هی سیب سیب از پیکرت چیدم 

سرما اگر هست قلبی را 

آتش بزن درگیر داغش باش

ول کن جهانت را  قهوه ات یخ کرد 

سرگرم نان و قلب و آتش باش 

این مرده ای را که در پی اش بودی 

این تکه قلب شعله بر گردن 

شاید علی آذرت باشد

علیرضا_آذر

........

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی …

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند …

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز

 سهراب سپهری

.......

.


می دانی الان، امشب

بار چندم است که دلم تنگ میشود 

و نیستی؟

چندمین شب است که نگفته ای 

دوستم داری؟

چند وقت است که نقش 

دوست نداشتنم را بازی میکنی؟

چند شب است که با دردی 

در قفسه چپ سینه ام میخوابم؟


نمیدانم آخر قرار است 

در این جدال من 

دیگر دوستت نداشته باشم 

یا تو دیگر اینهمه عاقل نباشی

فقط میدانم تو هم 

به دل من هم به دل خودت 

بدهکاری

دلی که این همه مرا خواست 

و تو ظالمانه سرکوبش کردی

و چه ساده عبور میکنی 

از دل های هردویمان

.......

من که گنجشکم 

دلم برگی ست در آغوش باد 

شیر هم باشم دلم میمیرد از دلتنگی ات 


معصومه_صابر 🌿  🍃🌸🍃

.......

مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب


نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب


دورم از خاک در یار و ، به مردن نزدیک


چون کنم چارهٔ من چیست در این باب امشب

وحشی_بافقی 🍃🌸🍃

........

عشق؛

    بر شانه ی هم 

       چیدنِ چندین سنگ است،


گاه می ماند 

و ناگاه به هم می ریزد.


آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است،


دل

به یک لحظه ی کوتاه 

                  به هم می ریزد...

فاضل_نظری

........

گفت هر نفس دوستم داشته باش

گفتم میان دوست داشتنت کمی هم نفس بکشم؟

گفت در آغوشم بگیر تا رویا ببافم!

گفتم میان رویا کمی هم با تو زندگی کنم؟

گفت وقتی حرف میزنم مرا ببوس...

گفتم میان بارش بوسه چند کلامی از عشقت بگویم؟

گفت عاشقم بمان!

گفتم میان عاشقی دور چشم هایت بگردم؟

گفت زندگی ام باش،

گفتم در زندگی مان فدایت شوم؟

گفت حواست کجاست حضرت مجنون؟

گفتم،

راستش

از گوشه ی شال آبی ات قل خورد؛

گلویت را بوسید؛

به زنجیر طلایی ات آویخت؛

و قل خود توی یقه ی پیراهنت!

برش دارم؟

یا به بی حواس بودنم رضایت میدهی؟

........

یک شب 

حوالی همین ساعت 

یک شب بخیر 

گفتی و 

یک عمر بیدارم !

.......

آمَدم تا ماجرای تازه‌ای بر پا کنم...

امشَب این دیوانگی‌را مَشقِ لیلاها کنم...


چشم‌هایَت‌را بِبند و تَن به‌آغوشَم بده

تا برایَت "باد و رَقصِ شعله"را مَعنا کنم...

محمد_بزاز

.......

.

شب قراریست

بین من و دلتنگیهای تو 


به عشقت مینویسم 

به یادت می خوانم 

به خاطرت اشک میریزم


امان از شب هایی که

درد نبودنت را  

نه اشک...

نه نوشتن...

ونه هیچ چیزدیگه جواب نده...!!


می نشینم پای عکسهای دونفره 

با ناز نگاهت

حرف میزنم 

آنقدر میگویم تا خورشید 

صدایم میزند

بیدارشو،،،!! 


اورفته........!!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۳۶
م.ر م.س


سعدی:

آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم


صائب تبریزی:

«صائب» ز خوشی ها که در این عالم فانی است

ماییم و همین لذّت دیدار و دگر هیچ


رعدی آذرخشی:

یار باز آمد و غم رفت و دل آرام گرفت

بخت خندید و لبم از لب او کام گرفت


حافظ:

دانی که چیست دولت ،دیدار یار دیدن

در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن


همایون اسفراینی:

گر نگشتم شاد و خندان از تو ای قاصد ،مرنج

ذوق پیغام و خبر چون لذّت دیدار نیست


ایرج میرزا:

وه، چه خوب آمدی صفا کردی

چه عجب شد که یاد ما کردی


همام تبریزی:

با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن

هم چشم کند روشن،هم عمر بیفزاید


وحشی بافقی:

چیست باز این زود رفتن یا چنین دیر آمدن

بعد عمری کامدی بنشین زمانی پیش ما


باستانی پاریزی:

امشب از لطف به دلداری ما آمده ای

خوش قدم باش که بسیار بجا آمده ای


گلبن:

هر روز که چشم خویش را باز کنم

با دیدن تو روز خوش آغاز کنم


                         🌹🌹🌹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۵۷
م.ر م.س


سعدی:

دریغ روز جوانی و عهد برنایی

نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی


رهی معیری:

بگذشت چون نسیم بهاری جوانی ام

طی شد چو عمر لاله و گل زندگانی ام


فرخی سیستانی:

خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی

خوشا با  پریچهرگان  زندگانی



صائب تبریزی:

من از نسیان پیری دل به این خوش می کنم صائب

که بیرون می برد از خاطرم یاد جوانی را


کلیم کاشانی:

به گرد میکده ها گردم و نمی یابم

از آن شراب که در ساغر جوانی بود


ایرج میرزا:

یاد ایّام جوانی جگرم خون می کرد

خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد


اسماعیل نواب صفا:

من چیستم حکایت از یاد رفته ای

تصویری از جوانی بر باد رفته ای


نظیری نیشابوری:

هر چند به عشرت گذرد نوبت پیری

ایّام جوانی نتوان کرد فراموش


شهریار:

از زندگانی ام گله دارد جوانیم

شرمنده ی جوانی  از این زندگانی ام


نظامی گنجوی:

فارغی از قدر جوانی که چیست

تا نشوی پیر،ندانی که چیست


وفای اصفهانی:

عشق خوش و ایّام جوانی همه گویی

چون بوی گلی بود که همراه صبا بود


                         🌹🌹🌹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۴۶
م.ر م.س

ﻫﻤﻪ

ﻟﺮﺯﺵ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ

ﮐﻪ ﻋﺸﻖ

ﭘﻨﺎﻫﯽ ﮔﺮﺩﺩ

ﭘﺮﻭﺍﺯﯼ ﻧﻪ

ﮔﺮﯾﺰﮔﺎﻫﯽ ﮔﺮﺩﺩ


ﺁﯼ ﻋﺸﻖ ! ﺁﯼ ﻋﺸﻖ !

ﭼﻬﺮﻩ ﺁﺑﯽ ﺍﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ

ﻭ ﺧﻨﮑﺎﯼ ﻣﺮﺣﻤﯽ

ﺑﺮ ﺷﻌﻠﻪ ﯼ ﺯﺧﻤﯽ

ﻧﻪ ﺷﻮﺭ ﺷﻌﻠﻪ

ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺩﺭﻭﻥ


ﺁﯼ ﻋﺸﻖ ! ﺁﯼ ﻋﺸﻖ !

ﭼﻬﺮﻩ ﺳﺮﺥ ﺍﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ

ﻏﺒﺎﺭ ﺗﯿﺮﻩ ﯼ ﺗﺴﮑﯿﻨﯽ

ﺑﺮ ﺣﻀﻮﺭ ﻭﻫﻦ

ﺩﻧﺞ ﺭﻫﺎﯾﯽ

ﺑﺮ ﮔﺮﯾﺰ ﺣﻀﻮﺭ

ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺁﺑﯽ

ﻭ ﺳﺒﺰﻩ ﺑﺮﮔﭽﻪ ﺑﺮ ﺍﺭﻏﻮﺍﻥ


ﺁﯼ ﻋﺸﻖ ! ﺁﯼ ﻋﺸﻖ !

ﺭﻧﮓ ﺁﺷﻨﺎﯾﺖ

ﭘﯿﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ !

ﺍﺣﻤﺪ_ﺷﺎﻣﻠﻮ

........

سرودمت نه به زیبایی خودت-شاید

که شاعر تو یکی چون خود تو می باید


لبم عطش زده ی بوسه نیست، حرف بزن!

شنیدنت عطش روح را می افزاید


یکی قرینه تنهائی ام، نفس به نفس

تو را پسند غزل های من می آراید


من من! آی...من من! دقائق گنگی است

رسیده ایم به می آید و نمی آید


همیشه عشق مرا تا غروب ها برده است

که آفتاب از این بیشتر نمی پاید

محمدعلی_بهمنی

.........

من این آزرده جان را می‌شناسم خوب

درین جادو شبِ پوشیده از

 برگِ گلِ کوکب

دلم دیوانه بودن با تو را می‌خواست

خوشا ، دیگر خوشا 

آن نازنین شبها ..

و گلباران کوکبها ، 

و  کوکبها  و  کوکبها ...

اخوان_ثالث

........

گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود؟

نام حبیب هست و نشان حبیب نیست


عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد

ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست

هوشنگ_ابتهاج"

........

فریاد سکوت را

با هیچ سمعکی

نمیتوان شنید

دلی باید

تا بشنود

این صدای

حزن الوده را

هما_کشتگر

........

اگر بهشت .....

به آن زیبایی بود که شنیدیم

آدم آن را به حوا نمیفروخت ...!

امین_خسروآبادی

.........

شاه بیت زندگی ام را

   در میــــــــان

بوسه هایت خواندم ...!

محمد_مقیمی

........

تمامی مزرعه .....


کافـــــــر صدایش می‌زدند ...!


گل آفتاب‌گردان کوچکی را که

عاشق باران شده بود ......!

........

اگرچه روز و شب دلتنگی ات بهر من آزاریست

ولی  زندانیِ  عشقِ  تو  بودن ، مثل  آزادیست


زچشمان سیاهت ، من خرابِ هر شب و روزم خرابت میشوم امّا ،خرابیِ تو   آبادیست

داود_سهامی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۱
م.ر م.س

ارّابه ی خورشید، 


در دست توست!


هر صبح،


از آن سمتِ نیایش ،ِ 


عشق طلوع می کند، 


بر باران بوسه هایت!!

*

در پناه عشق،

طلوع می کند خورشید جهان!

آلوده به نفس های تو می شود!

صبح، انعکاس لبخندهای توست 

از شبانه ای، که 

از چشم های شب، کوچ کرده ...

مهتاب. ش

......

این همه ناز و ادا رسم مسلمانی نیست

بی وفا عشوه نکن، کار تو انسانی نیست


عشق من رونق بازار هوس می شکند

آخر و عاقبت عشق هوس رانی نیست


«همه با قافیه ی عشق مصیبت دارند

مشکل از سبک عراقی و خراسانی نیست»


واژه هایم همه عریان شده در وصف تو عشق

واژه پردازی در وصف تو عریانی نیست


من که تنها به امید تو غزل می خوانم

بی وفا عشوه نکن، کار تو انسانی نیست

.........

این ابرهای سوخته‌ی سوگوار

تابوت آفتاب را به کجا می‌برند؟

این بادهای تشنه، هار و حریص وار

دنبال آبگون سرابِ کدام باغ

پای حصارهای افق سینه می‌درند؟


ای شب ! به من بگو

اکنون ستاره ها

نجواگران مرثیه عشق کیستند؟

و گاهِ عصر بر سر دیوار باغِ ما

باز آن دو مرغِ خسته چرا می‌گریستند؟

منوچهر_آتشی

........


کم دارم 

حضور تورا 

کنار عطر دو چای دارچین

و شب نشینی دو نفره...

تاانتهای شب

و آرام گرفتن آغوشت

تو را عجیب کم آورده ام! 

عادل_دانتیسم

.......


      ما نوشتیم و گریستیم


ما خنده‌کنان به رقص برخاستیم


ما نعره‌زنان از سرِ جان گذشتیم...


کس را پروای ما نبود.

احمد_شاملو

......

نه خوابم بُرد

- نه هوشم از هفت کُپهء رویا پرید..!!!

تعبیرِ بیداری ام را

کدام کولی به فالی نیک دیده ست؟!..

کسی از تبعیدیان خاک نمی داند...

که من

- عاصی تر از هماره

شاعرِ در خودم ماندم...!!!!

به سکوتی شکنندهء پژواک...

به سکوتی درنده تر...

- با خشمی پلنگانه...!!!......

ماهی نبود...

که پنجه هایم را به صخرهء سنگی کشیدم....

ماهی نبود...

که پوست به تیغِ نیزاران...!!!!....

غریو کمرشکن بود وُ...

سماجت ِ چشم های تیز وُ

وزوز نفسگیر مگسک...!!!!....

رهیدن از شب ِ بی فانوس وُ ماه...

غیرتی عاشقانه می خواهد وُ...

هیبت ِ هجران کشیده عاشق....!!!!....

پشت به فصلِ بی شبگرد دارم...

...و رجعت

- به زخمهای بی مرهم...

کسی بیداری ام را 

- به خواب ...

حتی به خواب هم نمی بیند...

که زمستانِ زود آمده...

- دیرتر نیز می رود...!!!!.....

گویا_فیروزکوهی

........

لبخند بزن شعر بخوان فاصله را جبران کن

لب تر کن و دنیای مرا ساده غزل باران کن


یک چای هل و درد دل ساده برایم کافی است

یک عصر بهاری تو در این خانه مرا مهمان کن !

مجیــد_احمـــدی

.........

-درد ؛

حرف من نیست ،

درد، 

نام دیگر من است.

من ، چگونه خویش را صدا کنم؟...

قیصر_امین_پور

........

گفتی ام دردٖ تو عشق است دوا نتوان کرد


دردم از تـوست ، دوا از تـو چـرا نتوان کرد؟

هاتف_اصفهانی

.......

محبوب من

از دوست داشتنم می ترسد

از داشتنم می ترسد 

از نداشتنم هم می ترسد ..!


با اینهمه اما

مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست !


وطنش  بودم اگر

به خاطر من می جنگید

و مادرش اگر

بخاطرم

جان ....


من اما

هیچ کس اش

نیستم

من

هیچکس اش هستم ...

رویا_شاه_حسین_زاده

.......


محبوب من جهان ، غزلی عاشقانه است 

این بهترین تصور من از زمانه است !

 

دنیابه لطف عشق چنین دیدنی شده چون 

آتشی که جلوه ی آن در زبانه است !

غلامرضا_طریقی

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۳۹
م.ر م.س

گاهی که مرا نمی بینی..!!!

                  راهم را عوض می کنم...!!!!

تا با دلم

          - بیشتر خلوت کرده باشم...

....و دلتنگی را

               مجالِ گپ و گفت: .....

*

گیسوانت 

              رویایم را می بافد...

چشمهایت

              پلکهایم را....

                               از ته مانده بغضم

- دقایقی که با تو...

                        جام می زدم...

با خودم گفتم :

          حکایت عشق ماست...

                 یا پچ پچه های ساحل وُ دریا

اینکه

        پُر از آرامشی...!!!!

اینکه

       پُر از طوفانم...!!!!!.........

گویا_فیروزکوهی

.........

خیالی نیست؛ دیگر درد هایم را نمی گویم

به روی دردهای کهنه ام    تشدید بگذارید

امید_صباغ_نو

........

کاری به کار عقل ندارم،به قول عشق

کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا


گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست

ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا ؟!

فاضل_نظری

........

با شخصی واردِ رابطه میشویم که قبل از ما چیزی از رابطه نمی دانسته

به اصطلاح "اولین اش" بودیم

تبدیلش میکنیم به ایده آل ترین

اخلاقش را

شخصیتش را

شعور اجتماعی اش

مدل لباس پوشیدنش را حتی!

آنوقت می رود

برای همیشه

و اصلاً ما را بخاطر نمی آورد

همه ی ما در زندگی،آدمی را مهیا کردیم برای نفراتِ بعد...

و این چرخه همچنان ادامه دارد...

علی_قاضی_نظام

.........

حالا سال هاست که مرا

به جای ِ خالی ِ تو عادت داده اند ... لیالی!

باز هم بگویم میان من و این بغض ِبی قرار

جای تو خالی؟

سیدعلی_صالحی

........

دلم تو را میخواهد ،

پهلو به پهلویِ هم ،

چای بریزیم ،

از قوری احساس ،

به استکانِ کمر باریکِ عشق ،

با نعلبکی گسترده از مهربانی ،

و قند صداقت ،

نوش کنیم ،

کمی گپ بزنیم از سکوت و نگاه ،

با عطرِ نایابِ آدمییت.... .

بیا دیگر .....😔

........

تاریخ شاهدی ست مسلَّم ، که هیچ مرد....

در کار عشق ، قدرِ زلیخا جگر نداشت...

یعقوب_زارع

........

سر خستگان نداری به گذار ما نیائی

غم کشتگان نداری به مزار ما نیائی


دلم از غم میانت شب و روز میگدازد

نشویم تا چو موئی به کنار ما نیائی

فیض_کاشانی

........

کویرم ، پُر از تشنگی... با تو امّا

پُر از چشمه سارم چرا باورت نیست ؟


کنار تو چون جویباران ِ جاری

صدای بهارم ، چرا باورت نیست ؟

سهیل_محمودی

.......

احساس تو را کمی قدم خواهم زد


بر حرمت دست تو حرم خواهم زد


روزی به تماشای دلت بنشینم


هر چند که با یاد دلت غمگینم


وقتی که دلم به یاد تومی افتد


افتادگی از شرم فرو می افتد


فریاد تو بی صدا مرا خواهد کشت


این قصه ی پر نوا مرا خواهد کشت


برق نگهت سیاهی شب بدرد


آن بوسه ی امید تو از لب گذرد


هر چند که در جوانی ات پیر شدی


وز آدم واین مردم دون سیر شدی


محراب نماز توبود عشق وامید


این شب گذرد طلوع کند صبح سپید


آن خانه ی امید تو آباد شود


خورشید دلت به پرتوی شاد شود


محبوبه. ک       تقدیم به بچه های کار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۴۳
م.ر م.س

مثل داروهای کم پیدا نبودت فاجعه ست

من پر از درد توام !بیمار میدانی که چیست

مجتبی_سپید

..........

در زدی؛ آمدی؛ نبودم ...

رفته بودم عشق را خبر کنم...

آمدی؛ ... در زدی؛ ... نبودم؛

رفته بودم تو را خبر کنم.

چیستا_یثربی

.........

🌹🌹🌹


عشق آن پیچک وحشی است که بر قامت دل

تنگ می پیچد  و  می پیچد  و  می خشکاند...

مهدی_عنایتی

.........

عصر "دلتنگی" است ...

گول این هیاهو را نخور 

ازدحام شهر 

از انبوه تنهایی پر است ...

سیدمحسن_خاتمی

........

‍ ‍ ‌به دری ک باز مانده 

لگد نمی زنند !

پنجره ها 

خودشان دلشان گرفته 

از نقطه شدن دلخوشی ها توی جاده !

تو را به باران

تو را به مهربانی از یاد رفته

تو را به دل هزار تکه ...

دلم کجاست ؟؟

که هزار پرنده ی بی آواز 

توی سینه ام 

پرپر می زنند و

پرپر می زنم ...

معصومه_صابر  🌿

.........

چقد این شعر جدیدم به شما می آید

غزل  و  شعرِ سپیدم به شما می آید


اینکه هر شعرفقط لایق چشمان شماست

خودِ من تازه رسیدم به شما می آید


دفترم پر شده از قصه ی بی حوصلگی

قلمی  تازه  خریدم  به  شما می آید


تا  که  دایم بنویسم  که  شما  زیبایی

آنچه از عشق شنیدم به شما می آید


دست خورشید نباید که تورا لمس کند

سایه یِ سَرو  رشیدم  به  شما می آید


دلخوشم تا  که  شما حس بهاری باشی

صفتِ  صبح  امیدم  به  شما می آید


پُرِ از  دلهره  بودم   تو  ردیفم کردی

آنچه من قافیه چیدم به شما می آید...

امیر_اخوان

.........

مینویسم « تـو »

سنجاق میکنم

به روی قلبم

و تپیدن

آغاز میشود...

مرتضی_فتحی

........

گفتی: غزل بگو؛ چه بگویم؟ مجال کو؟

شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟


پر می ‌زند دلم به هوای غزل ولی

گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟


گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟


تقویم چارفصل دلم را ورق زدم

آن برگ‌ های سبزِ سرآغاز سال کو؟


رفتیم و پرسش دل ما بی ‌جواب ماند

حال سؤال و حوصله‌‌ ی قیل و قال کو؟

"قیصر امین پور"

.........

‌از همین فاصله ی دور صدایت کردم

ای که غافل ز منی_باز هوایت کردم


بار ایّام فراقت کمرم را خم کرد

بی تو بر جور الم هات ‌کفایت کردم


تو اگر ناز کنی یا که تشر_فرقی نیست

دل بی حوصله را تحت لوایت کردم


زائر مرقد چشمان خمارت گشتم

تو شدی کعبه و در سینه خدایت کردم

مرتضی_شاکری

........


این قدر، پنهان مباش از چشم من


            دیدمت با دیده‌ی دل، بارها

معینی_کرمانشاهی

........

درمن این غریبه کیست؟باورم نمی شود


یاد من زخاطرش وه چه دور می رود


ای تواز خودت برون با شتاب می روی


پس چه شدکه سایه ات سوی تو نمی دود

محبوبه کبیریان

........

روبرویم نصفِ رویت را بپوشان بعد از این


 ماه ِکامـــــل،میکنــــــد دیوانه را دیوانه تـر

کیاسلطانی

.........

نه فقط از تو اگر دل بکنم می‌میرم

سایه‌ات نیز بیفتد به تنم می‌میرم


بین جان من و پیراهن من فرقی نیست

هر یکی را که برایت بکنم می‌میرم


برق چشمان تو از دور مرا می‌گیرد

من اگر دست به زلفت بزنم می‌میرم


بازی ماهی و گربه است نظربازی ما

مثل یک تُنگ شبی می‌شکنم می‌میرم


روح ِ برخاسته از من، ته این کوچه بایست

بیش از این دور شوی از بدنم می‌میرم 

کاظم_بهمنی

........

پنجشنبه ات بخیر

کُجایی؟! 

چِه میکنی؟! 


اینجا 

شلوغ کرده 

خیالَت

         درونِ من...

شهناز_امیرمجاهدی

.........

.

هر زنی..

لابه لای موهایش 

مردی را پنهان کرده است

هر وقت یک زن را

قیچی به دست دیدی 

بدان عزادار مردی‌ست 

که موهایش را شانه میزد

ثریا_بیگ_زاده




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۶
م.ر م.س