عاشقانه 32
ﻫﻤﻪ
ﻟﺮﺯﺵ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﻋﺸﻖ
ﭘﻨﺎﻫﯽ ﮔﺮﺩﺩ
ﭘﺮﻭﺍﺯﯼ ﻧﻪ
ﮔﺮﯾﺰﮔﺎﻫﯽ ﮔﺮﺩﺩ
ﺁﯼ ﻋﺸﻖ ! ﺁﯼ ﻋﺸﻖ !
ﭼﻬﺮﻩ ﺁﺑﯽ ﺍﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭ ﺧﻨﮑﺎﯼ ﻣﺮﺣﻤﯽ
ﺑﺮ ﺷﻌﻠﻪ ﯼ ﺯﺧﻤﯽ
ﻧﻪ ﺷﻮﺭ ﺷﻌﻠﻪ
ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺩﺭﻭﻥ
ﺁﯼ ﻋﺸﻖ ! ﺁﯼ ﻋﺸﻖ !
ﭼﻬﺮﻩ ﺳﺮﺥ ﺍﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ
ﻏﺒﺎﺭ ﺗﯿﺮﻩ ﯼ ﺗﺴﮑﯿﻨﯽ
ﺑﺮ ﺣﻀﻮﺭ ﻭﻫﻦ
ﺩﻧﺞ ﺭﻫﺎﯾﯽ
ﺑﺮ ﮔﺮﯾﺰ ﺣﻀﻮﺭ
ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺁﺑﯽ
ﻭ ﺳﺒﺰﻩ ﺑﺮﮔﭽﻪ ﺑﺮ ﺍﺭﻏﻮﺍﻥ
ﺁﯼ ﻋﺸﻖ ! ﺁﯼ ﻋﺸﻖ !
ﺭﻧﮓ ﺁﺷﻨﺎﯾﺖ
ﭘﯿﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺍﺣﻤﺪ_ﺷﺎﻣﻠﻮ
........
سرودمت نه به زیبایی خودت-شاید
که شاعر تو یکی چون خود تو می باید
لبم عطش زده ی بوسه نیست، حرف بزن!
شنیدنت عطش روح را می افزاید
یکی قرینه تنهائی ام، نفس به نفس
تو را پسند غزل های من می آراید
من من! آی...من من! دقائق گنگی است
رسیده ایم به می آید و نمی آید
همیشه عشق مرا تا غروب ها برده است
که آفتاب از این بیشتر نمی پاید
محمدعلی_بهمنی
.........
من این آزرده جان را میشناسم خوب
درین جادو شبِ پوشیده از
برگِ گلِ کوکب
دلم دیوانه بودن با تو را میخواست
خوشا ، دیگر خوشا
آن نازنین شبها ..
و گلباران کوکبها ،
و کوکبها و کوکبها ...
اخوان_ثالث
........
گم گشتهی دیار محبت کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست
هوشنگ_ابتهاج"
........
فریاد سکوت را
با هیچ سمعکی
نمیتوان شنید
دلی باید
تا بشنود
این صدای
حزن الوده را
هما_کشتگر
........
اگر بهشت .....
به آن زیبایی بود که شنیدیم
آدم آن را به حوا نمیفروخت ...!
امین_خسروآبادی
.........
شاه بیت زندگی ام را
در میــــــــان
بوسه هایت خواندم ...!
محمد_مقیمی
........
تمامی مزرعه .....
کافـــــــر صدایش میزدند ...!
گل آفتابگردان کوچکی را که
عاشق باران شده بود ......!
........
اگرچه روز و شب دلتنگی ات بهر من آزاریست
ولی زندانیِ عشقِ تو بودن ، مثل آزادیست
زچشمان سیاهت ، من خرابِ هر شب و روزم خرابت میشوم امّا ،خرابیِ تو آبادیست
داود_سهامی
daily, if so afterward you will without doubt get good know-how.