قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۲۰۸ مطلب با موضوع «سروده های مانااز شاعران توانا» ثبت شده است

.





 چون واژه هاى بیصدا

به انتظار نشسته ام، 

در سکوت به اشتیاق

به انتظار جرعه اى سخاوت نگاه

به انتظار جرعه اى نفس....

به انتظار مهر....

که دست من بگرمى تمام پیکرت .....

تمام عمر عاشقى کنم

به اشتیاق بو سه اى که من....

به خاک معبرت زنم

همیشه عاشقى کنم.....

چرا به من نگاه نمیکنى؟؟؟

ببین تمام لجظه هاى دل.....

براى تو...

منتظرم ومنتظرم....

.....

کسی چه میداند

سال ها بعد

وقتی تو

موهای کنار شقیقه ات سفید شده باشد

و شده باشی یک کارمند منضبط

که شور جوانیش را

لابه لای دفترهای اداری جا گذاشته باشد

و من

زنی آرام و کدبانو شده باشم

که هر پاییز تکیه بر صندلی لهستانی کهنه

که جیر جیر میکند

جلوی بخاری

با عینک نمره بالا

برای زمستان فرزندانم #شال_گردن_آبی می بافم

در کدامین کوچه پس کوچه ی غرور

کدامین فصل سکوت

کدام بعد از ظهر بی حوصلگی

یا کدامین لحظه ی حماقت و بی پروایی

دوستت دارم را

و عشق را جا گذاشتیم

که نسل اندر نسلِ بعد از ما هم...

تاوان فصل های سرد دلتنگی و بی عشقی را...

با غروب های جمعه ی نهفته در هر روز

و هر لحظه شان

پس خواهند داد؟!

طاهره_اباذری_هریس

.....

✒️

جمعه همرنگ من است


آسمانش ابری


کوچه هایش تب باران دارد


جمعه تکرار من است


در دل آیینه...

مسعود_مولایی

.....

عادت مردم این شهر فقط غم زدگیست


جمعه هم روز قشنگیست اگر بگذارند

زهرا جعفری

.....

.





من عاشق توأم

من عاشق شعرم

نام دیگر تو شعر است

من در خلوت ِ خودم ، 

در رویاهایم تورا ، شعر صدا میزنم..

گاهی غزل ، گاهی سپید ، گاهی ....

تو می آیی مات میشوم در چشمهایت

پلک هم نمیزنم ..

تو می آیی ، کلماتْ لکنت میگیرند ، قلم ساکت می مانَد

و " نگاهْ " زیباترین عاشقانه میشود ....

تو میروی 

واژه ها فریاد میشوند..

تو میروی شعر می آید

دیوانی دارم از نبودنهایت  ...

من پشت ِ سر ِ تو شعر میگویم

من پشت ِ سر ِ تو شعر میگویم 

.....

مگر می شود صدایم کنی و برگ های پاییزی

به آغوش درخت باز نگردند؟!

مگر می شود نگاهت کنم

و زمین بر آسمان نبارد؟!

بیا بیشتر عاشق هم باشیم،

تا شب سرمه ی عشق را به چشمانش بکشد...

تا ماه موهای خورشید را توی آیینه صبح ببافد...

تا بهار روی زخمهای پاییز شکوفه بپاشد...

بیا بیشتر عاشق هم باشیم

بیا نظم جهان را به هم بزنیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۲۳:۳۸
م.ر م.س

جانانم...

میبینی چه هیاهوییست ؟؟


همه دغدغه پایان پاییز را دارند

اخرین پنجشنبه...

جمعه...

یلدا...


ناراحتند که این پاییز هم گذشت 

و یارشان نیامد

نیامد  که پاییزشان رویایی شود...


اما جان دل من...

تو هروقت که خواستی بیا

من در انتظارتم

تو که بیایی...

من فصل به نامت میکنم

ماهی به نام امدنت

و در تقویم دلم

امدنت را ثبت میکنم...


مگر پاییز چه دارد که فصل تو 

نخواهد داشت ؟

مهم امدن توست

حال هر وقت که میخواهد باشد...

دنیا_ک

.....

.



حافظ جان

می‌شود این بار تو پا در میانی ‌کنی ..؟

یلدا که شد،

سراغت که آمد،

تفأل که زد،

میشود تو از او 

بخواهی که برگردد ..؟ 

میشود با زبانِ دلنشینِ غزلت 

به او بگویی که

"از بُنِ هر مژه ام آب روان است،بیا" ؟

میشود ریش‌ سفیدی کنی ..؟

میشود بگویی که برگردد ...؟

مهسا_ولی پور

.....

دوست داشتنت،


پنج شنبه ای ست، که تو را


بیشتر از همیشه، می خواهد پدر جان...


دوست داشتنت،


برکت چشم های من است!


من به امام زاده های شهر


اشک هایم را، سپرده ام!


تو را، به من پس بدهند!


دخیل ببندند قلبم را


بگو پنج شنبه ها بیشتر


برای آمدن عارفانه ی دست هایت،


دعا کنم!


پدر...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۲۳:۳۰
م.ر م.س

ای ساقی بی منت کم باده بده ما را 

خوب از سر من بردى سودای زلیخا را 


در یوسف خود کُشتى ، با پیرهنى پاره

از برده ى چشمانت، پس لرزه ى سرما را 


در میکده جان داده هر کس که تو را دیده 

یعقوب تو داد از کف ، این دیده ى بینا را 


در خواب زمستانت میمانم و میمیرم 

در عشق تو سوزاندم اندیشه ى فردا را 


زنجیر خیالم را بستى تو به گیسویت

چون بافته اى در من پیچ و خم موها را


عکس رخ ایزد را در جام تو میبینم 

بشکن به دل شاعر ، تصویر برهما را 


ای قاضی شهر دل ، امشب تو بزن بر من 

با لعل لبان خود ، حد شب یلدا را...

محمد_علی_ناطقی

.....

مرا بخوان

چون شعر تحریف شده 


عاشقانه ای که

جای تمام لب ها را 

نقطه چین گذاشته اند 


حالا تو بیقرار 

               من بیقرار 

نفس هایم به شماره افتاده اند 

از بس 

دنبال بوسه هایت دویده ام

شاعر؟؟؟

.....

همیشه که

قرار نیست من بگویم

یک بار هم تو بگو

اصلاً هر چه دلت می خواهد بگو

مثل یک شب بخیر

با طعم بوسه..

و مثل یک بوسه با طعم

دوستت دارم.....!!

شاعر ؟؟؟

.....

مگر می شود 

به سیل گفت جاری نشو؟

می شود آیا به زلزله گفت : بایست!

بایست و اینقَدَر

تن و بدنِ زمین را نلرزان؟


من هم 

نتوانستم ، نتوانستم

جلوی عشق را بگیرم ؛

آمد ،

چشمهایم را غرق کرد ،

دلم را لرزاند و

از من ویرانه ای به جا گذاشت و...رفت!

شاعر ؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۲۳:۲۶
م.ر م.س

.

تنم مال تو

بوسم نکن ببین

چگونه برای لب هات

گریه می کند تنم



تنفس هات مال من؟



عود آتش بزن

بگذار بوی تنبور بپیچد اینجا

ساز را می برم بالای سرم;



عاشیقلار

اولدوز دری رم

بوتون اولدوز لاری

بوینوا سالماق اوچون.


می شود اسمارتیزهای رنگی را

بریزم توی یقه ات

بعد دنبال شان بگردم؟

تو را به خدا

نگذار گمت کنم!

**

تو بخواه

تا من برایت بمیرم

به طمع یک بوسه

با طعم نارنجی

یا هر رنگی تو بخواهی.

هرچقدر هم که عاشقت باشم

نمی توانم عاشقی ام را

به تو ترجیح دهم

هر چقدر که عاشقی بلد باشم

خرج تو می کنم

آقای من!

به جاش

تو برای من لبخند بزن.

می شود؟

**

آنچنان عاشقانه

به تمام

خواهمت خواست

که قلمت سربه زیر شود

و انگشتهات

بر تن من بریزد

ذهن زیبای تو را

عباس_معروفی

.....

وقتی گره روسری ات وا شده بود

انگار  تمام  شهر بَلوا شده بود


موهای بلند و مشکی ات بر شانه

تعبیر قشنگ «شبِ یلدا» شده بود

ساحل_مولوی

.....

اگر صد گونه غم داری، چو نرگس

به روی زندگی لبخند! لبخند!  

فریدون_مشیری

.....

من و تو دوریم از هم

به اندازه ی نفس های حبس شده در بغض

و فریاد چشم ها در تاریکی 

مثل آسمان از دریا

که آغوش ندارد 

اما...تب می کند 

دوستت دارم ها 

ابر می شوند 

آب می شوند 

و می بارند بر گیسوان نیلی دریا

موج موج ،عشق بازی می کنند 

افسوس که  دستانشان تا 

آنسوی نرسیدن ها کوتاه است

آری ...من و تو دوریم از هم 

مثل ای کاش ها....مثل افسوس و آه...

آه....

من و تو دوریم از هم 

مثل خوشبختی، از کودکی که فال می فروشد 

و خواب، از سرباز وظیفه 

روحم را جاودانه می کنم 

و سایه ای خواهم شد 

چون گوشواره ای سرخ در بادها

پا برهنه در برهوت شب 

زل می زنم به سیاه چال نرسیدن ها 

و تو سراغ مرا می گیری از خواب ها...!؟

بیا 

قدم بگذار برحقیقت این تنهایی

         «من و تو دوریم از هم »

معصومه_سیاه_پشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۲۳:۱۷
م.ر م.س

فال‌مان هرچه باشد

باشد ...

حال‌مان را دریاب !

خیال‌کن حافظ را گشوده‌ای و می‌خوانی :


« مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید »

محمد_علی_بهمنی

.....

فال حافظ خبری داد که خوشحال شدم

"که ز انفاس خوشش" عاشق این فال شدم


چشم و ابرو و رخ یار  چه  زیباست ولی

من  گرفتار  لب و فتنه ی یک خال شدم

حمید_بیرانوند☺️

.....

چه شد این چشم من ملحد افسانه پرست

تاری از موی تو را دید و مسلمان تو شد


علی_نیاکوئی_لنگرودی 🍁

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۶ ، ۰۰:۱۳
م.ر م.س

👌🌹👌

فرقی نداشت 

              دیشب و امشب برای من

جز آنکه بر نبود تو 

               یک شب اضافه شد...

نجمه_زارع

.....

😔👌👌

امشب اندوه تو 

بیش از همه شب شد یارم ..

وای از این حال پریشان 

که من 

امشب  دارم ...!

......

چشم مستت چه کند با من بیمار امشب

این دل تنگ من و این دل تب دار امشب


آخر ای اشک دل سوخته ام را مددی

که به جز ناله مرا نیست پرستار امشب

رهی_معیری🌷

......

ای کاش نریزد

به هم ارامشِ روحت! 

من بندِ دلم

بر رگِ اعصاب تو بند است !

نفیسه_سادات_موسوی

.....

👏👏👏❤️❤️❤️


کاش امشبم ان شمع طرب

 می آمد...


وین روز مفارقت به شب 

می آمد...

؟؟؟

.....

کاش امشبم آن شمع طرب می‌آمد

وین روز مفارقت به شب می‌آمد


آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست

ای کاش که جان ما به لب می‌آمد

رهی معیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۶ ، ۰۰:۱۰
م.ر م.س

تو مــــ🌛ـــاه را

بیش تر از همه دوست می داشتی

و حالا

ماه هر شـــــــــب

تو را به یاد من می آورد....

می خواهم فراموشت کنم

اما این ماه

با هیچ دستمالی

از پنجره ها پاک نمی شود....

رسول_یونان

.....

میخواهم تو را در آغوش بگیرم

سرت را روی زانوهایم بگذارم

و

ذره ذره ات را پر از شعر کنم!

اما

میترسم وجودت بوی شعرهایم را بگیرد

به خانه که میرسی

بازخواستت کنند؛

که کدامین شاعر پرچانه تو را سروده ...

ندا_عبدی

.....

لطـفی کن و 

      در خلـــوت محـزون من 

      ای دوست ...


      آرام  و  قـــرار  

      دل دیـوانه ی من باش ...

مهدى_اخوان_ثالث❤️

.....

به همین سادگی 

هر شب

از کسی که دوستش داریم

دورتر می شویم ...

همان لحظه که با خودمان می گوییم ؛

بگذار امشب هم

پیامی نفرستم

تا ببینم 

کِی خودش آنقدر دلتنگ میشود

تا از من خبری بگیرد ...

فرید_صارمی

.....

امشب تمام حوصله‌ام را 

در یک کلام کوچک 

در تو خلاصه کردم 

ای کاش می‌شد یکبار 

تنها همین یکبار 

تکرار می‌شدی 

تکرار...

قیصر_امین‌پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۶ ، ۰۰:۰۶
م.ر م.س

دلبر جان...!

حواست به این هوای پاییزی هست  ؟

به باران و برگ ریزانش،

به عاشق هایی که فقط ادعا دارند .

که اگر عشقشان واقعی بود،

به جای اینکه باران را

بهانه ی نوشیدن قهوه ای داغ

در شیک ترین کافه ی شهر کنند..!

تا شاید یخ رابطه ی منجمدشان باز شود !!

به پیاده روی می رفتند .

و ریزش باران را نگاه که نه،

زندگی میکردند .! 

چه خوب که ما از جنس آنها نیستیم

نه اهل دورویی

نه وقت گذرانی ...

تو مردانه عاشقی میکنی

و من زنانه دلبری ...

تو مردانه مرا در آغوشت جای میدهی

و من زنانه دل گرم میشوم ...

دلبر جان..!

این حرفها را بیخیال.

بیا به خیابان بزنیم.

برایمان فرش زرد

پهن کرده اند...

.....

فکرم را میخوانی

        احساسم را میدانی

                     و لبهایم را بلدی


مرا از بری،

با آغوشم آشنایی و رویایم کار چشم های توست!


با دست هایم رفیق،با پاهایم همراه،

و کنج دلم خانه ی توست. 


انگار زندگی ام حوض آبی رنگی ست

که تو باید هر لحظه در آن تن بشویی. 


پیراهنت را که به باد دادی،مرا بپوش!

که از اینجایش را تو بدانی

من و خدا کافی ست!



غیرت شاعرانه یعنی

تو تن بشویی

تا عاشقت چشم های خدا را هم ببندد!

حامد_نیازی

.....

جدی بگیر مرا،

به سانِ آفتابیِ پَسِ ابر!

یا ماه تابی در حالِ دیده بوسیِ آسمان!

جدی بگیر مرا،

مانند قطره ی بارانی در دل آتش!

یا دانه ی برفی رویِ گونه ای گرم از بوسه!

جدی بگیر مرا،

شبیه سَر انگشتانِ گُم شده ام

روی تَنِ مِه آلوده ت!

یا شبیهِ همین شعر،همین حال

جدی بگیر مرا،

شبیه کسی که در میانِ خانه اش هم،

خویش را نمی یابد!

جدی بگیر مرا با دست های زیبایت!

گویی حالا زمانِ بوسه است!

.....

مادرم راست میگفت!

من دیوانه شده ام!

کسی که از عشقِ خیالی بنویسد ،

با او قدم بزند ،

زیبایی اش را وصف کند ،

نگرانش شود ،

دیوانه است...

ابولفضل_وکیلی

.....

من‌ تــو را آن زمــان میخواهم

که برفــــــ میبارد،

آن زمان که رویِ شیشه ی 

بخار گرفته نامِ تورا مینویسم...

همان زمان که، دو جیب داریم و چهار دست...

من تورا میخواهم،

آن زمان که آدم برفـــی،

هیچ کم نــدارد به جز

دو چشــــــم...

چشمانش را در جیبِ کوله پشتی ام قایم کرده ام،

نمیخواهم دو نفره هایمان را خراب کند...

مَــن،

آدم دیگری را در این خلوت راه نمی دهم،

حتی اگر

برفـــــی باشد...

آیدا_امیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۶ ، ۰۰:۰۳
م.ر م.س

.


هنوز آنقدر عاشقی

که حتی

وقتی به من فکر می کنی

شعرهایت بوی مرا می گیرند ..


پس بگذار

معشوقه ات بمانم 

شب ها به دفترت بیایم

و شاعرت کنم

و روزها در تب و تاب

آشپزخانه ام تَه بگیرم ..


من به همین هم راضی ام 

که بگذاری

در خانه ی کوچک شعرهایت

خانومی کنم ...

مینا_آقازاده

.....

مَرد تمام قدِ آرزوهای من...

هرچقدر که میخواهی،

دیر بیا...

دیر کن...

مرا نبین...

طبق عادت همیشگی ات از من ساده گُذر کن...!

مبادا فکرکنی خدای ناکرده صبرم تمام گشته و دیگر منتظرت نیستم!

نه..!

مائیم و غم و جای خالی شما و شب های کنار پنجره،تب شاعری و گه گداری هم اشک که فدای سَر شما...

من برایت نگرانم...

از آینده ام خبری ندارم!!

فقط میخواستم بپرسم روزی که دلت کمی برایم تنگ شد،احساس کردی که میخواهی برگردی با یک دیوانه می توانی زندگی کنی؟😔

.....

ٰ

به وسعتِ تمام دوست داشتن ها

و عاشقانه هایی که هیچگاه 

به مقصد نمیرسند

ساکت شده ام

حرف هایم را خورده ام

چمدانِ خیالم را بسته ام

میخواهم به جایی بروم

که کسی نباشد

خیالت نباشد ..

اما نمیدانم

به کجای این جغرافیای ذهنم

قدم بگذارم

که بدون مرز های،

خیال تو باشد ...

مانی_دانته

.....

‍ به این بهانه که میایی

با پاییز کنار آمده ام!

شب ها

ماه را نشانه می گیرم

و روزها با هم کلامی خورشید سرگرمم...!


به این بهانه که تویی

در را باز می کنم

عبور

آغاز می شود...

به تن خیابان 

چنگ می زنم

جمعیت را کنار می زنم

تنها به این بهانه که تویی...


مردی شبیه به تو راه میرود

به این فکر که تویی

قدم هایم را با او هماهنگ می کنم

برمی گردد

 نیستی...!


از چهار راه می گذرم

به قطار می رسم

به 

کوپه هایی کور

در خود فرو می ریزم

در همان مسلخ همیشگی ام!

نیستی

هرکجا که می روم

راست می گفتی

بیهوده می گردم

از من بعید بود

"داشتنت" ...!

مونا_مهرپور

.....

یادِ تو می وزد

ولی بی‌خبرم

ز جای تو......

حسین_منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۶ ، ۲۱:۳۱
م.ر م.س

نمیدانم چه کسی 

                       در کدام جمعه

                                         دل زنی را                                                       شکسته


     که هنوز که هنوز است جمعه اینقدر

                 دلگیر است...

......

.

جمعه ها

بیشتر از هر روز دیگر

نگرانت میشوم.


میترسم، دلت بگیرد

و کسی را نداشته باشی

تا غصه هایت را بجان بخرد.


میترسم دلت بگیرد

و غم هایت تازه شود.


جمعه ها بیشتر از هر روز دیگر

نگرانت میشوم

حاتم_ابراهیم_زاده

......

جمعه باشد...

تنها باشی...

باران ببارد...

خوابت نبرد...

عقربه های ساعت کُند حرکت کند

تو 

نباشی...


آه

از چنین جمعه ای

به سختی 

میتوان جان سالم به در برد...

امیر_اخوان

......

من فکر می‌کنم در غیاب تو

همه‌ی خانه‌های جهان خالی است

همه‌ی پنجره‌ها بسته است

اصلاً کسی

حوصله‌ی آمدن به ایوان عصر جمعه را ندارد...

سید_علی_صالحی

......


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۶ ، ۰۱:۱۳
م.ر م.س

فردوسی:

خردمند باش و کم آزار باش

همیشه زبان را نگهدار باش


حافظ:

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست


سعدی:

دو چیز طیره ی عقل است،دم فروبستن

به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی

(طیره:خفّت،سبکی)


این یمین فریومدی:

خردمند،خامش بود چون صدف

اگر خود درونش همه گوهر است


امیر خسرو دهلوی:

پشیمان زگفتار دیدم بسی

پشیمان نگشت از خموشی کسی


اهلی شیرازی:

به جانان درد دل گفتم شدم رسوا ندانستم

که باید داشت پنهان راز خود از یار جانی هم


صائب تبریزی:

از ره حرف بود رنجش مردم«صائب»

کس ندیدیم که دشمن شود از خاموشی


کلیم کاشانی:

حاصل هر دو جهان را به سخن گر بدهند

مگشا لب چه توان یافت به از خاموشی


نظامی گنجوی :

با این که سخن به لطف آب است

کم گفتن هر سخن صواب است


وحشی بافقی:

خموشی پاسبان اهل رازاست

از او کبک ایمن از چنگال باز است


ملک الشعرا بهار:

خامشی جستم که حاسد مرده پندارد مرا

وز سر رشک وحسد کمتر بیازارد مرا


واعظ قزوینی:

در گفتن عیب دگران بسته دهان باش

وز خوبی خود عیب نمای دگران باش


سیمین بهبهانی:

خموش و گوشه نشینم مگر نگاه توام؟

لطیف و زود گریزی مگر خیال منی؟


رضا اصفهانی:

خاموشیم نبودز آسودگی،«رضا»

از بسکه تنگ بود دلم،ناله جا گرفت


مولوی:

مستمع چون نیست خاموشی به است

نکته از نااهل اگر پوشی به است

پس خموشی به دهد اورا ثبوت 

پس جواب احمقان آمد سکوت


                         🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۵
م.ر م.س

حافظ:

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود

ز هرچه رنگ تعلّق پذیرد ،آزاد است


سعدی:

چو دل به قهر بباید گسست و مهر برید

خنک تنی که دل اوّل نبست و مهر نباخت


صائب تبریزی:

در گلشنی که خرمن گل می رود به باد

دلبستگی به خار و خس آشیانه چیست ؟


اختر گرجی:

به پایان شد حدیث دل زبس گفتیم و نشنیدی

سر آمد رشته ی الفت زبس بستیم و بگسستی


پروین اعتصامی:

مشو دلبسته ی هستی که دوران

هر آن را زاد،زاد از بهر کشتن


قادر بیدگلی:

مباش ای غنچه از اوراق گل مغرور جمعیت

که این پیوستگی ها در بغل دارد جدایی ها


کلیم کاشانی:

دانه ی دام تعلّق مزرع گیتی نداشت

ما به امّید چه یارب دل به دوران بسته ایم


نظام وفا :

در جهان گر لذتی هم هست در دل بستگی است

لیک دل بستن نمی ارزد به دل برداشتن


وحشی بافقی:

پیوستن دوستان به هم آسان است

دشوار،بریدن است و آخر آن است


ابوالحسن فراهانی:

ترسم این الفت که دارد با گریبان دست من

در قیامت نیز نگذارد که گیرم دامنی


:امیر حسینی هروی:

نی ام به دام تعلّق اسیر بیم و امید

غلام خویشم و فرمانروای خویشتنم


پژمان بختیاری:

خاطرم گرد تعلّق نپذیرد گویی

در دل آب نشسته است تن خاکی ما


گلشن کردستانی:

مباد آنکه به این شوره زار دل بندم

که باغ عمر مرا برگ و بار باید و نیست


مهدی سهیلی:

پای همّت را فرو بستیم با دلبستگی ها

شد نصیب ما از این دلبستگی ها ،خستگی ها



                         🌹🌹🌹 منبع کانال دانشرام

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۵۳
م.ر م.س