شاعرانه 117
.
هنوز آنقدر عاشقی
که حتی
وقتی به من فکر می کنی
شعرهایت بوی مرا می گیرند ..
پس بگذار
معشوقه ات بمانم
شب ها به دفترت بیایم
و شاعرت کنم
و روزها در تب و تاب
آشپزخانه ام تَه بگیرم ..
من به همین هم راضی ام
که بگذاری
در خانه ی کوچک شعرهایت
خانومی کنم ...
مینا_آقازاده
.....
مَرد تمام قدِ آرزوهای من...
هرچقدر که میخواهی،
دیر بیا...
دیر کن...
مرا نبین...
طبق عادت همیشگی ات از من ساده گُذر کن...!
مبادا فکرکنی خدای ناکرده صبرم تمام گشته و دیگر منتظرت نیستم!
نه..!
مائیم و غم و جای خالی شما و شب های کنار پنجره،تب شاعری و گه گداری هم اشک که فدای سَر شما...
من برایت نگرانم...
از آینده ام خبری ندارم!!
فقط میخواستم بپرسم روزی که دلت کمی برایم تنگ شد،احساس کردی که میخواهی برگردی با یک دیوانه می توانی زندگی کنی؟😔
.....
ٰ
به وسعتِ تمام دوست داشتن ها
و عاشقانه هایی که هیچگاه
به مقصد نمیرسند
ساکت شده ام
حرف هایم را خورده ام
چمدانِ خیالم را بسته ام
میخواهم به جایی بروم
که کسی نباشد
خیالت نباشد ..
اما نمیدانم
به کجای این جغرافیای ذهنم
قدم بگذارم
که بدون مرز های،
خیال تو باشد ...
مانی_دانته
.....
به این بهانه که میایی
با پاییز کنار آمده ام!
شب ها
ماه را نشانه می گیرم
و روزها با هم کلامی خورشید سرگرمم...!
به این بهانه که تویی
در را باز می کنم
عبور
آغاز می شود...
به تن خیابان
چنگ می زنم
جمعیت را کنار می زنم
تنها به این بهانه که تویی...
مردی شبیه به تو راه میرود
به این فکر که تویی
قدم هایم را با او هماهنگ می کنم
برمی گردد
نیستی...!
از چهار راه می گذرم
به قطار می رسم
به
کوپه هایی کور
در خود فرو می ریزم
در همان مسلخ همیشگی ام!
نیستی
هرکجا که می روم
راست می گفتی
بیهوده می گردم
از من بعید بود
"داشتنت" ...!
مونا_مهرپور
.....
یادِ تو می وزد
ولی بیخبرم
ز جای تو......
حسین_منزوی