قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

باز هم جمعه و معشوقه من در سفر است

باز هم وسوسه دارم نکند پشت در است!؟


باز هم جمعه و دلتنگی و یک بغض عجیب

باز هم همدم تنهایی من چشم تر است...

مسعود_محمدپور

.......

یکبار یک جمعه در یک جمعی، گفتم چه میشد اگر "جمعه" نبود، آدم یکبارگی از پنجشنبه، وارد شنبه میشد!

خندیدند.

آنها که چشم به در نیستند، باید هم بخندند آخر نمی دانند که

 "جمعه ها"، 

فقط صبح اَش قابل تحمل است.

ولی ظهر که می‌شود... 

ظهر که رد می‌شود... 

بعد ِ ظهر که می‌شود...

 آخ از این بعد از ظهر...

 آخ 

از 

این

 عصر ِ

بی تمام ِ

 جمعه های ِ

 انتظار!

 لاکردار تمام نمیشود. 

غروب

غروب را بگو

خورشید مگر غروب میکند!؟

انگار او هم منتظر کسی ست!


بین خودمان بماند، این جمعه هم یواشکی آرزو کردم کاش "جمعه ای" وجود نداشت، اگر هم بود کاش فقط تا ظهر طول میکشید.

........

جمعه

نا کوک ترین 

سیم ساز هفته است!

با حجمی از انتظار و

انتظار و

انتظار ....😔

........


جمعه یعنی 

شمارش روزهای هفته ای 

که باز 

بی تو گذشت...

یعنی 

انبوه دلتنگی هایی 

که عاجز می شوم 

از شمارش شان

در یک روز..!

بهنام_محبی_فر

........

جمعه تلخ ست نه برای همه

حتی عصرش،شدآشنای همه


آنکه در رنج ودرد تنهایست

فکرشنبه ی ناز ورویایست


آنکه در غربت دل خویش است

جمعه بغض و شروع تشویش است


عصر جمعه برای ماست عزا

درد دل می شودبزرگ ورسا


حذف کن جمعه را ز زندگی ات

 قرص خوابی بخور به بندگی ات


اینهمه ازبدی جمعه مگو

جای آن،یار نیک خودبرجو


تاسحرپیش او بمان،قشنگ بمان

مثل گل باش ورنگ رنگ بمان


صبح شنبه چو آید از نفسی 

گریه کن از فراق جمعه، بسی


جمعه ات میشود چنین زیبا

که روی  آغوش گلی. رعنا


محمد ابراهیم پژوهش .صابر

بداهه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۹
م.ر م.س

صدای نبودنش

 به عرش رسید

هرکسی از کنارم میگذرد

 طعنه ای به من می اندازد..

همه رفتنش را باور کردند..

همه دارویی برایم تجویز کردند...

ولی نمیدانند رفتنش مرا به تباهی کشاند

نمیدانند با رفتنش...

 دمار از روزگارم در آورد..

صدای رفتنش را 

همه شنیدن

جز خودش...

........

هر روز


 بیشتر به تو


دلبسته می‌شوم


"عشق "


از شناخت می‌گذرد..!


اتفاق نیست !!!

😔.....

فریاد زدم...


فریادی بی صدا...


فریاد بی صدا درون آدمی را می سوزاند


خاکستر میکند...


به نابودی می کشاند.


فریاد بصدا اوج درماندگی است


آنقدر درمانده


 که که حتی حنجره یاری نمیکند.

.........

فریاد نزن...

حتی بی صدا

تو

فقط....

دوستت دارم  را 

 نگاه کن...

او میفهمد....!

😔.......

.



"دوستش دارم"


به سانِ مادری که می فهمد؛


 فرزندش..


مرده به دنیا آمده ..


"دوستش دارم"


و میدانم سهم من از او


فقط همان 


حسِ "دوست داشتن" است ...

.........

از دار دنیا

تنها همان چهارخانه ی پیراهنت 

برای او  کافیست

با همان حس "دوست داشتن"

وقتی در آغوشش میگیری و

بانـوی خانه ات می شود...!

فقط ، این سهم را

ادامه دهید....!

🌺🌺🌺🌺🌺

نگه دار مرا کنار خودت 

درست شانه به شانه ی روزمرگی هایت 

گاهی دستم را بگیر و

 به خیابان های این شهر نشان بده, 

هنوز کسی هست که 

عشق را بلد باشد ...

🌺🌺🌺🌺

"دوستش دارم"

و این را فقط منی میدانم 

که دیگر ندارمش..

و باید وانمود کنم که دوستش ندارم ..

و تو نمیدانی

نبودنش چه بر سرم آورده

و نخواهی دانست شده ام قاتلِ 

لحظه های خود .‌.


"دوستش دارم"

چونان یک اعدامی در لحظاتِ 

آخر زندگی اش

 پای چوبه یِ دار ..

همانند شنا نابلدی در حالِ غرق شدن ..

همانقدر امیدوار

و ناامید 

همانقدر دلبسته 

و رها شده ‌‌..

🌺🌺🌺🌺

سرم ای ماه به دامان نوازش بگذار


تا در آغوش تو سوز غزلی ساز کنم


هوشنگ ــ ابتهاج

🌺🌺🌺🌺

می روی و گریه می آید مرا


اندکی بنشین که باران بگذرد...


امیر خسرو دهلوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۶ ، ۱۲:۳۴
م.ر م.س

🍂


یک پیاله شعر تازه

یک وجب دلواپسی



زیر قیمت می فروشم

مشتری دارد کسی..؟


فروغ_فرخزاد

🍂

🍁

🍂🍁

🍁🍂🍁🍂🍁

...

دیروز پدرم

امروز من

فردا هم یکی از پسرانم ...


دنیا

همیشه برای نسل من

معشوقه ای با چشم هایِ درشتِ مشکی

و موهایی بلند

کنار گذاشته است ...


روزی

اگر زنی با چنین مشخصاتی نیافتید

بدانید که دنیا

به آخر رسیده ...

کامل_غلامی 

🍂

🍁

🍂🍁


من از تو 

توقع چندانی ندارم !

فقط -

آنقدر کنارم بمان که _

عصا زنان 

پله های آسمان را 

بالا روم !

وحروف عشق را 

روی قلب خورشید 

چنان 

حکاکی کنم که

برای دوست داشتن 

پایانی نباشد !

**

محبوب ام !

اینجا ؛

هیچ چیز نیست 

جز خاطرات تو ...

و تو 

آنقدر بلند ...-بلند ؛

با من حرف میزنی 

که میترسم اگر 

درز پنجره ها را 

نپوشانم نسیم؛

 عاشقانه های ظریف ما را 

چنان در گوش مردم شهر نجوا کند که

همه تورا

 معشوقه خود بپندارند ....!

معصومه_قنبری(ترنم باران )

🍂

🍁

🍂🍁

🍂.

صدای نبض احساساتم

چند وقتیست 

که نا مرتب می آید ..


جانم

میشنوی؟

این صدا 

برای توست که اینجور میزند ..


انگار 

شیپوری به دست گرفته

و میخواهد به این دنیایِ نامرد

بفهماند که رفته ای ..


میخواهد 

نبودنت را جار بزند ..

صدای نبودنت را همه شنیدن 

جز خودت ..


حتما 

پر از بودن کسی هستی 

که اینجور کر شده ای ..

کاش

می شد خالی بشوی

از حس و حال های غریب امروزی ..


کاش می شُد 

 پر می شُدی از عشقی که

در وجود من

سالهاست جوانه زده است ...

🍁

🍂🍁

هرچی نباشد تو یک مردی ...

باید کمی منصف باشی !

مسخره کردن چشم های گود زنی که به 

خاطر تو ، برای تو و به عشق تو 

گریه کرده

چندان منصفانه نیست ...


🍂

🍁

🍂🍁

دلتنگی


آدم را به خیابان می‌کشد 


دلتنگم و مردم نمی فهمند ...


قدم زدن گاهی از گریه کردن غم انگیز تر است !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۶ ، ۲۳:۴۴
م.ر م.س

نزدیکتر بیا ...

بگذار 

حوالی بوسه های" تو 

بخواب روم !

پیش از آنکه 

صدای 

عطسه ستاره ای 

مانع 

در آغوش کشیدن ماه شود !

**

مرا در آغوش بگیر !

بسان 

حقیقت گمشده ای که 

وسوسه 

اعتماد را 

برای بوسیدن دهانش 

بر می انگیزد !!

**

اصلا تو 

یک من دیوانه لجبازی !

سکوت کن ؛

سکوت....!

تا ببینی 

دیگر-

 نفس نمیکشم 

معصومه_قنبری(ترنم باران )

.........

.




نفس کشیدمت عمیق ، 

همچون هوای اول صبح ! 


همانقدر پاک ، همان قدر دلنشین ..

نگاهت کردم دقیق! 

همچون تابلویی بی نقص! 

همانقدر زیبا! همان قدر ظریف ..

گویی بعد از دیدنت ، نفس کشیدنت 

لحظه ، لحظه ات را از خودت 

گرفته باشم 

همانقدر خودخواه ، 

همانقدر مجنون . . .

........

هر صبح غرق در 


خیال تو چای دم میکنم 


تا تمام خانه عطر تو را بگیرد ،


دیوانه نیستم ؛


اما این خودکشی را دوست دارم

.........

صبح 

باور عشق است 

در لبخند آسمانی تو 

وقتی 

چشم هایت را باز می کنی 

و عطر نگاهت را

بر خورشید می پاشی 

تا غزل غزل

روشنی بسراید

بهنام_محبی_فر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۶ ، ۲۳:۳۷
م.ر م.س

کاش


پایان یکی از این روزها


شب نباشد


تو باشی...

😔......

هر چیز قاعده‌ای‌ دارد


جز عشق،


و عشق


انگار تا ابد بی‌قاعده است...

😔.....

چه چیزهای

 کوچکی

 عمیق ترین فاصله ها

 را می سازند

😔......

@betoasal


گفته بودم بی تو میمیرد دلم اما نمُرد!!!


زنده ماند آری !! ولی دیگر برایم دل نشد

استاد_مجتبی_سپید

........

من باشم و 

شاخساری از بلوط ..

و نسیمی که 

هر دم عطر نفس های تو را ....

آه .._محبوب من !

میترسم 

سر انگشتان عاشقم 

چنان از تو بسرایند 

که نامت 

ورد زبان چشمه شود .... 

و اهالی دشت 

دیوانه وار

 برای  دیدار تو 

پا به خیال من بگذارند ...!

معصومه_قنبری_ترنم باران 

ّ...........

من که مشغول

     به دنیایِ بدی ها هستم

                      تو ولی 

                         خوب تراز

                                 خوب تر 

                                   از خوبی تو


من و تو

     جان دلم

     منفی و مثبت 

                هستیم

                حاصل جمع من و تو 

                        که جوابش پیداست...

امیر_اخوان

.........

من

خسته

در بستر بی خوابی خویش

درِ بی پاسخِ ویرانه ی هر خاطره را کز تو در آن

یادگاری به نشان داشته ام کوفته ام.

 

احمد_شاملو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۶ ، ۲۳:۳۲
م.ر م.س

در غلغله جمعی و تنها شده ای باز




آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی

فاضل_نظری

.........


امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد 

گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد 


تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت 

آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد 

حسین منزوی🌾🌾🌾

........

ناگریز از سفرم، بی سر و سامان چون باد

به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد...


کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت؟

بال، تنها غم غربت به پرستو ها داد...

فاضل_نظری

........

پر درد تر از نقش دلم حوصله ای نیست 

باید که بســـــوزم همــــه ی فاصله ها را 


دلتنگی دیدار که بر سینه نشستــه است 

رج مـــــی زند از روزن غربت ، گله ها را


در آینه ی چشـــــم تر و پر تبـــــم امروز

دل آمده سامان بدهــــد حوصلــــه ها را


آنگاه که مغلــــوبتر از مـــرگ امید است 

ای عشـــــق بیا حل بنمــــا مسئلـه ها را 


میخانه به می رنگ شود ، شعـر به دفتر

عشق است که بسته ست ره قافله ها را

الهه_نیری

......

شب ها 

عجیب با خیال  او 

هم آغوش می شوم 

آنقدر که 

بوسیدنش تمامی ندارد !


😔.......

چه نزدیک است 

جان تو به جانم


که هر چیزی که

 اندیشی بدانم... 


 🌺🌺🌺🌺🌺❤️

ای کاش شانه های غمت بودم

لعنت به مرز و

فاصله و

دوری...

سیدمهدی_موسوی

........

خاطرات نه سر دارند و نه ته !!! 

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند


می رسند... گاهی وسط یک فکر


گاهی وسط یک خیابان


سردت می کنند ،

داغت می کنند


رگ خوابت را بلدند ، 

زمینت می زنند


خاطرات تمام نمی شوند ، 

تمامت مى کنند....!🌷

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۶ ، ۱۳:۳۷
م.ر م.س

همین که نعش درختی به باغ می افتد

بهانه باز به دست اجاق می افتد


حکایت من و دنیایتان حکایت آن

پرنده ایست که به باتلاق می افتد


عجب عدالت تلخی که شادمانی ها

فقط برای شما اتفاق می افتد


تمام سهم من از روشنی همان نوریست

که از چراغ شما در اتاق می افتد


به زور جاذبه سیب از درخت چیده زمین

چه میوه ای ز سر اشتیاق می افتد


همیشه همره هابیل بوده قابیلی

میان ما و شما کی فراق می افتد؟

فاضل_نظری

........

دریا هم 

تنگ می شود دلش !

مثل آدم ها ....

موج می کند دلتنگی اش را 

می آورد پیش صخره ها ...

اما صخره ها

مغرور و بی تفاوت 

 پس می زنند او را 

درست مثل عکست !

که نداشتنت را 

می شنود بارها از زبانم 

اما نگاهش 

همچنان 

به دیوار روبرو ست ...

.......

نمیدانم در خلوت صبح میآیی

و یاشلوغی غروب آفتاب...

در خیابان و یا محل کار

 و دانشگاه...

ولی میدانم که یک روز میآیی

میآیی و تمام دلتنگی هایم 

بی قراری های هر روزم 

و بغض های گاه و بی گاهم

 را پایان میدهی...

و این بار تو قدر میدانی

قدر آغوشی که برایت گشوده ام

قدر اعتمادی که  کرده ام

و قدر قلبی که دوباره زنده کرده ای،

میدانی

من ایمان به آمدنت دارم

ایمان به وجودت که

هیچکس از جنسش نیست

........

گران گشتم به چشمشبس که رفتم بی سبب سویش

 

مرا زین پای بی فرمان چه ها بر سر  نمی آید ...

صائب_تبریزی

........


ضربان پایت را می شنوم 

در سینه ام راه می روی

ترجیح می دهم که تنها بمانم 

به تلویزیون خیره شوم 

کتاب خوانم 

پیاده روی کنم 

بخوابم 

تلویزیون تو را نشان می دهد

کتاب ها تو را می خوانند

پیاده روها تو را قدم می زنند

خواب ها تو را می بینند


عزیزم 

همه از این جا رفته اند

تو که تنهاترین مرغابی جهانی

چرا از من مهاجرت نمی کنی؟

........

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۲۳:۰۱
م.ر م.س

.





امروز صبح

از خواب که بیدار شدم

نفس هایت را

روی گونه ام حس کردم!


انگار

مرا در خواب بوسیده بودی 

و فرار کردی!


ولی چه ناشیانه...!

تو نمی دانی

من

عطرش را حفظِ حفظم؟!

 ........

چشم هایم را باز میکنم 

معلقم 

نمیدانم چند شنبه است 

خورشید از پشت پنجره تا وسط اتاقم قد کشیده

کمی فکر میکنم 

یادم می آید 

دیروز وعده دیدارمان بوده 

بی حوصله بلند میشوم 

زیر کتری را روشن میکنم

گوشی ام را چک‌ میکنم

حتما خوابست

چون هنوز پیغامی نفرستاده 

و این برای من یعنی 

امروز جمعه است

.........

شرح دلم

یک غزل

کوتاه است 


که ردیفش همه

"دلتنگ توام"

می آید 

........

جمعه و غصه ی تنهایی و بی حوصلگی


تازه این اول ظهر است و غروبش


 در پیش...

.........

کاش 

جمعه فقط شب بود 

و روز نداشت و غروب نداشت

به قول گوینده ی رادیو 

'عصر دل انگیز  ' نداشت

همه که نمی دانند تو رفته ای!

😔

.........

آخر هفته ها 

لعنتی ترین روزهاست 

برای آنهایی که 

خاطره ی خوبی از عشق ندارند 

که دستشان در دست یار نیست 

و دل بسته اند به آلبوم ها 

به قاب عکس ها ...

ای کاش 

یا اصلا جمعه ای نبود 

یا هیچ کس 

در حسرت یک جای خالی نمی سوخت !

........

من دور تو میگردم و


      این...


اصل سماع است !!!

.......

عاشقان پیدا و دلبر ناپدید

در همه عالم چنین عشقی که دید


نارسیده یک لبی بر نقش جان

صد هزاران جان‌ها تا لب رسید

مولانا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۶:۵۱
م.ر م.س

مقداری از خنده هایت را


در جیب هایم نگه داشته ام


علاج درد جمعه خنده های توست ....😊

..........

ای کرده تو مهمانم

در پیش درآ جانم


زان روی که حیرانم

من خانه نمی ‌دانم


ای گشته زِ تو واله

هم شهر و هم اهل دِه


کو خانه نشانم ده

من خانه نمی‌ دانم

مولانا

........

عمر 

من دیگر چون مردابی ست

راکد 

و ساکت و آرام و خمووووش

نه 

از او شعله کشد موج و شتاب

 نه 

در او نعره زند خشم و خروش 

اخوان_ثالث

........

.

زودتر از خورشید 

بیدار می شوم 

تا ساعتهای کمتری 

دلتنگت باشم ..


تا عکسِ ماهت 

منعکس شود درون 

حوض احوالم ..


عشق شب و روز، 

مذهب و نژاد 

و سن وسال سَرَش نمیشود ..

و عاشق همیشه 

عاشق است 

حتی وقتی چشم 

برهم می گذارد ..


و من دوباره 

برای دوست داشتنت 

بیدار می شوم 

تا خیالم راحت شود 

از بودنت ...

.........

جرعه جرعه شعر میریزم به فنجان دلَت


نیتم عشق است ومهمانی ندارم جزخودَت 

........

🌹

صبح 

با تو نجوا میکند

آواز خوش هر پگاهش را


اى خوب من ...

آواز خوان جنگل سبز دلم

آواز سر ده

تا به رویا و به یغما و به تاراجم دهى

تمام هستى من را ...

هما کشتگر

🌹

........

طی ‌شد شَبِ بی‌تو، ولی ای‌کاش بِدانی

اینجا سَحر از بعدِ تو هَمچون شَبِ‌تار است...


آه از دِلَم اِنگار که‌در قاعده‌ی عشق

بی‌مَعرفَتی خاصیَتِ جِنسِ نِگار است...

محمد_بزاز

........

آن کهنه درختم 

که تنم زخمی برف است

 

حیثیت این باغ منم، 

خار و خسی نیست 


امروز که محتاج توام، 

جای تو خالی است

 

فردا که می‌آیی به سراغم 

نفسی نیست

هوشنگ_ابتهاج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۶ ، ۲۳:۲۹
م.ر م.س

ای دل

که بی گُدار،

به آبی نمی‌زدی


بی قایقت میانه‌ی دریا چه می‌کنی؟!.

......

اگر شب ها

خبر یابی

ز درد ِ انتظار ِ من


ز خوابِ ناز

رو ناشُسته، آیی

در کنار ِ من...!

......

نمی‌شود

بنویسم به یادت افتادم


به قدر ثانیه حتی،

نرفتی از یادم ...

.......

من دنبال یک عشق رویایی نیستم یک دوست داشتن اسطوره ای نمی خواهم همین که بعضی از روزها دستم را بگیری و با من زیر باران قدم بزنی ٬ همین که در سرت فقط هوای من باشد 

گاهی نگرانت کند روزهای نبودنم  و به وقت دلتنگی در آغوش ات شانه هایم آرام  گیرد 

برایم کافیست!

من خوشبخت ترینم

........

هر شب ز بر شام همی تا به سحرگه


رخساره کنم سرخ ز خون جگر او را

انوری

.........

محبوب من 

چگونه فراموشت کنم 

وقتی هر شب 

در مرز خواب و بیداری 

میان دریای خیال 

با قایقی کاغذی 

برای 

دیدن روی ماهت 

در ژرف ترین نقطه خاطرات 

غرق می شوم !!


معصومه_قنبری(ترنم باران )

.........

میان تمام پرسه زدن های شبانه..!

چه صفایی دارد :

 

در حوالی تو ...!

در هوای تو ...!

در آغوش تو ...!

........

گاهی تنهایی ...


آواز غمگین پرنده‌ای است که ؛

هر روز جفتش را می خواند ...!

و نمی داند که آخرین ؛

بازمانده از نسل خویش است ...!

😔

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۰۱:۵۸
م.ر م.س

دقت کرده ایی؟

اکثر شعر هایم را

عصرها مینویسم


حجم نبودنت

در پایانِ روز

جایی بین

روشنایی و تاریکی

سنگین تر است....

امیر_اخوان

........

رنگ ها را تو به جهان بخشیده ای

گر نبودی تو،

 بی گمان

سیاه و سفید می ماند این جهان ..

نزار_قبانى

........

و سهم من از آن همه عشق

بی صدا شکستن لای دفتر شعرهایم بود...

رضا_کریم_پور

.......

گاهی

وسط خنده ها

یک آن 

یک خالی ِ عمیق ِ بزرگ

آدم را می بلعد!

خالی ِ عمیق ِ بزرگ ِ نبودن ِ کسی...


معصومه_صابر

..........


بِنازم بر وفای گُل، کہ حتی بعدِ پژمُردن

زِ عطرش می توانےیافت، نِشانِ باغْبانش را


حسین فروتن

........

پیش بیا ، پیش بیا ، پیشتر

تا که بگویم غم دل بیشتر

دوست ترت دارم از هر چه دوست

ای تو به من از خود من خویش تر

دوست تر از آنکه بگویم چقدر

بیشتر از بیشتر از بیشتر

داغ تو را از همه داراترم

درد تو را از همه درویش تر

هیچ نریزد به جز از نام تو

بر رگ من گر بزنی نیشتر


قیصر امین پور

........

نازنینا! نظری کن

       منم این خسته راهت


شرر افکنده به جانم

       صنما! برق نگاهت


سحرم روی چو ماهت شب من زلف سیاهت


به خدا بی رخ و زلفت،نه بخسبم نه بخیزم

مولانا

........

من هیچ گاه 

عاشق تو 

نبوده و نیستم اما 

هر بار که 

به تو 

می اندیشم 

این احساس لعنتی 

مو به مو  ؛

حرف های دلم را

 به زبان می آورد !

معصومه_قنبری(ترنم باران )

........


خسته‌ام! سنگ نزن، هی نشکن روح مرا



شده‌ام عاشق یک آینـه ‌نشناس، چـرا؟

 مهدی_اخوان_ثالث

‎‌‌‎‌‎

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۰۱:۳۸
م.ر م.س

دوستت می دارم و بیخود پنهانت می کنم


خَلق می_دانند و من  انکارِ  ایشان می کنم 

*

زن که باشى؛

نمیتوانی موقع غمت به خیابان بروی!

سیگاری آتش بزنی!

و دود شدن غمهایت را ببینی!

زن که باشى

غمت را پنهان میکنی 

پشت نقاب آرایشت!

و با رژ لبی قرمز!

خنده را برای لبهایت اجباری میکنی!

آنوقت همه فکر میکنند

نه دردی هست

نه غمی ..

و تنها نگرانیت

پاک شدنِ رژ لبت است!!

زن که باشى

مردانه باید غم بخوری.!

سیمین_بهبهانى

........

🌺دست بر زلفش زدم، شب بود، 

چشمش مست خواب

برقع از رویش گشودم  تا درآید آفتاب


گفتمش خورشید سر زد، ماهِ من بیدار شو

گفت تا من برنخیزم، کی برآید آفتاب؟!

 ‏شاطرعباس_صبوحی

........

مـــــرا تا خلــــــوت ایــــــوانش آورد


کنــــــار پیــــــچک گلـــــــدانش آورد


خوشآمد گفت، رفت و لحظه ای بعد


دو فنجان قهــوه ی چشـــمانش آورد

شهراد_میدرى

........

از روزی که 

عشق 

بدنبال نان 

در آغوش پیاده روها می گردد؛ 

تمام 

مترسک های شهر 

خریدار عاطفه شده اند !!!

**

من هیچ !

بیا و فکری 

به حال 

خرت و پرت های این خانه 

که مالک قلبشان 

شده ای بکن !

یا بیا و 

تا ابد 

کنارشان بمان 

یا تار و پودت را 

که در من 

تنیده شده 

از هم باز کن !

**

نه ...-

اصلا خودت بگو ؛

توی این هوای گرم لعنتی 

کدام دیوانه 

جز من 

ساعتها 

سرش را کج می کند و 

کنار پنجره 

به انتظار آمدنت 

می نشیند 

تا از همان بالا 

عطر نفس هایت را 

یکجا در آغوش بگیرد !؟

معصومه_قنبری(ترنم باران )

..........


‏به سراپای تو ای سرو سهی  قامتِ من

کز تو فارغ سرِ مویی به سراپایم نیست


تو تماشاگهِ خلقی و  من از  بادۀ شوق

مستم آنگونه که یارایِ  تماشایم نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۰۱:۳۱
م.ر م.س