عاشقانه 73
دوستت می دارم و بیخود پنهانت می کنم
خَلق می_دانند و من انکارِ ایشان می کنم
*
زن که باشى؛
نمیتوانی موقع غمت به خیابان بروی!
سیگاری آتش بزنی!
و دود شدن غمهایت را ببینی!
زن که باشى
غمت را پنهان میکنی
پشت نقاب آرایشت!
و با رژ لبی قرمز!
خنده را برای لبهایت اجباری میکنی!
آنوقت همه فکر میکنند
نه دردی هست
نه غمی ..
و تنها نگرانیت
پاک شدنِ رژ لبت است!!
زن که باشى
مردانه باید غم بخوری.!
سیمین_بهبهانى
........
🌺دست بر زلفش زدم، شب بود،
چشمش مست خواب
برقع از رویش گشودم تا درآید آفتاب
گفتمش خورشید سر زد، ماهِ من بیدار شو
گفت تا من برنخیزم، کی برآید آفتاب؟!
شاطرعباس_صبوحی
........
مـــــرا تا خلــــــوت ایــــــوانش آورد
کنــــــار پیــــــچک گلـــــــدانش آورد
خوشآمد گفت، رفت و لحظه ای بعد
دو فنجان قهــوه ی چشـــمانش آورد
شهراد_میدرى
........
از روزی که
عشق
بدنبال نان
در آغوش پیاده روها می گردد؛
تمام
مترسک های شهر
خریدار عاطفه شده اند !!!
**
من هیچ !
بیا و فکری
به حال
خرت و پرت های این خانه
که مالک قلبشان
شده ای بکن !
یا بیا و
تا ابد
کنارشان بمان
یا تار و پودت را
که در من
تنیده شده
از هم باز کن !
**
نه ...-
اصلا خودت بگو ؛
توی این هوای گرم لعنتی
کدام دیوانه
جز من
ساعتها
سرش را کج می کند و
کنار پنجره
به انتظار آمدنت
می نشیند
تا از همان بالا
عطر نفس هایت را
یکجا در آغوش بگیرد !؟
معصومه_قنبری(ترنم باران )
..........
به سراپای تو ای سرو سهی قامتِ من
کز تو فارغ سرِ مویی به سراپایم نیست
تو تماشاگهِ خلقی و من از بادۀ شوق
مستم آنگونه که یارایِ تماشایم نیست