قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۲۰۸ مطلب با موضوع «سروده های مانااز شاعران توانا» ثبت شده است

*روی تخته یک معلم این نوشت*

هر کسی آرد کمی خاک بهشت


*میدهم من نمره بیستی به آن*

این بود آن نمره وقت امتحان


*دانش‌آموزی ازآن جمعی که بود*

با خودش خاک کمی آورده بود


*پس معلم گفت این گفتار را*

از کجا آورده‌ای این خاک را


*گفت خاک زیر پای مادرم*

چون بهشت است زیر پای مادرم


*آن معلم ازشعف آخر گریست*

نمره این دانش‌آموز داد بیست


🌹🌹 میلاد ام ابیهاحضرت فاطمه(س)وروزمادر و روز زن مبارک🌺🌺🌺💐💐💐

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۰
م.ر م.س

⚜⚜♥️♥️⚜⚜                                                                                            ⚜


   تاج از فرق فلک برداشتن


                جاودان آن تاج بر سر داشتن


   در بهشت آرزو ره یافتن


                هر نفس شهدی به ساغر داشتن


   روز در انواع نعمت ها و ناز


                شب بتی چون ماه در بر داشتن


   صبح از بام جهان چون آفتاب


                 روی گیتی را منور داشتن


    شامگه چون ماه رویا آفرین


                   ناز بر افلاک و اختر داشتن 


   چون صبا در مزرع سبز فلک


                      بال در بال کبوتر داشتن


   حشمت و جاه سلیمان یافتن


                      شوکت و فر سکندر داشتن


   تا ابد در اوج قدرت زیستن


                      ملک هستی را مسخر داشتن


    بر تو ارزانی که ما را خوشتر است::: 


   لذت...

        یک لحظه...


                   ♡♡♡  مادر  ♡♡♡


                           داشتن...


     


        #فریدون_مشیری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۹
م.ر م.س

مادر


قلم بگیر و بگو چیست ای پسر مادر

بگو بگو که بوَد فیض مستمر مادر 


بهشت گوشۀ دامانِ مهرِ مادرِ ماست

نداشت حضرت آدم ابوالبشر مادر


همیشه در دلِ تنگش برای تو جایی است

که دیده است تو را پارۀ جگر مادر


دمی از اسبِ مرادت به زیر اگر افتی

کند برای تو هر زیر را زبر مادر


رطب رطب به تو مانند حضرتِ مریم

رسانده از خودش این نخلِ بارور مادر


به اشکِ شوق پس از دیدنِ تو با چشمان

کشد خلیجِ وطن را برِ خزر مادر


هزار بار می آمد سرت هزار خطر

هزار بار نمی شد اگر سپر مادر


جهان ما صدفی پوچِ پوچ بود اگر

نبود در شکم این صدف گهر مادر


تباه بود سراسر تباه بود تباه

اگر نبود در این عیشِ مختصر مادر


نمی چشید بشر مهر را نبود اگر

در این جهان پر از کین و شور و شر مادر


هزار مرتبه مادر پدر شود هرچند

طبیعتاً نتواند شود پدر مادر


هما برو مفکن سایه بر سرم که هنوز

گرفته مثلِ هما سایه ام به سر مادر


گشوده بال و پرِ مهر را کبوتروار

گرفته است مرا زیر بال و پر مادر


#غلامعباس_سعیدی

 👈

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۷
م.ر م.س

سال ما نو شد ، دوباره رحمت یـَـــــزدان رسید 

غمگنان را غم ز سر شد منّت مَنّــــــــ‍ــــــان رسید 


نرگس و بید و بنفشه در سمـــــــاع و در طرب 

باده ای بس خوشگوار از ساقی حَنـّان رسید


بلبلان مست و غزلخوان گشته اند در طرف رود 

شاهدان را شربتی از خیل مشتاقــان رسید 


بیدلان در بـــــــــزم شادی ،گرد هم گردیده اند 

جملگی دلدادگـــــــــان را، دلبری رقصان رسید 


غنچه در بر کرده گویــــا ، خلعت زیبای گـــل 

گلعذاران را گلابی از گــــل و ریحـــــان رسید 


هر چه از سرما و سردی خسته و افسرده بود 

با طراوت گشته اینک ، مژده ی رحمان رسید 


بر دمید از کوهساران ، شمس عالمتــــــاب ما 

شمس روی جانِ جانان بر رخ جانـــــان رسید 


برقراران را قرار از کف بشد با عطـــــــر یاس 

بی قـــــــراران را قــــــــــراری از رخ یاران رسید 


بارالهــــــــــا مــــاه و ســـــال و هفتــه و  ایّام مــــا 

کن به لطفت خوشگوار و آن بده که آن رسید

 

رضارضایی    

..........


🌷🌷🌷‌

یامقلب،قلب من در دست توست

یامحول،حال من سرمست توست


کن تو تدبیری که در لیل و نهار

حال قلب من شود همچون بهار


یامقلب،قلب او را شاد کن

یامدبر، خانه اش آباد کن


یامحول،احسن الحالش نما

از بدیها فارغ البالش نما


..........

امروز جمال تو ، بر دیده مبارک باد

بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد


گل‌هاچو میان بندد،بر جمله جهان خندد

ای پرگل وصدچون گل!خندیده مبارک باد


خوبان چو رخت دیده،افتاده و لغزیده

دل بر در این خانه لغزیده مبارک باد


نوروز رخت دیدم ،خوش اشک بباریدم

نوروز و چنین باران باریده مبارک باد


بی‌گفت زبان تو ، بی‌حرف و بیان تو

از باطن تو گوشَت بشنیده مبارک باد


 مولوی

..........

هر گل که شکفته شعله ای پرسوز است


هر سبزه، سوار جنگی پیروز است


انداخته ایم سفره ای بر خاکت


"کوروش" پدرم! بلند شو، نوروز است


#شهراد_میدری

..........

و انتهای این قصه‌ سرد و سفید

همیشه سبز خواهد بود


تشکر برای بودن تان در سالی که گذشت.

آرزو برای داشتن تان در سال آینده.


ناب ترین دعاهایم را بر تار خورشید و عرش کبریایی به ودیعه می گذارم، تا همای سعادت بر زندگیتان لانه کند...

ازخداوند چیزی را برایتان میخواهم، که جز در خاطر خدا، در باور هیچ کس نمی گنجد...

سال نو مبارک.

..........

🌺زیباترین متن در وصف بهار🌺



خوش به حـال چشمـه ها و دشـتها


خوش بـه حال دانه‌ها و سبـزه هـا


خوش بـه حال غنچه های نیمه باز


خوش به حـال دختر میخک کـه میخندد به نـاز


خوش بــه حالِ جانِ لبریز از شراب


خـوش بــه حال آفتــاب



ای دریـغ از " تــو " اگـر چـــون گــل نرقصــی با نســـــیم


ای دریـغ از " مـن " اگر مســتم نسـازد آفتـاب


ای دریغ از " مـا " اگر کامی نگیریم از بهـــــــار


🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🍃

..........

بهار نزدیک است

دارد از راه می رسد

شاید دو سه کوچه پایین تر

صدای پایش را می شنوم

و عطر حضورش را 

حس می کنم

پس بیا

دور بریزیم کینه ها را

بزداییم غبار این آیینه ها را

و پر کنیم از عطر بهار سینه ها را

بیا

دست در دست 

چشم در چشم

و پا به پای هم

به استقبال بهار برویم

بهار نزدیک است

دو سه کوچه پایین تر

دارد از راه می رسد 

م.شریف

..........

‍ ‍ عاشقان دل را چراغانی کنید

فکر سور و سات مهمانی کنید


دست خود در دست یار و ، عاشقی

در هوای خوب بارانی کنید


"نرم نرمک می رسد اینک بهار"

پیش آن اسفند قربانی کنید


هفت سین و آتش و آواز خوش

از رسوم خود نگهبانی کنید


"از محبت خارها گل می شود"

با تبسم غصه زندانی کنید


مثل یک دشت شقایق در بهار

خانه ی دل را گل افشانی کنید


عطر نرگس آورد باد صبا

با پرستوها غزلخوانی کنید


"مژده ها دین فصل شادی بیومو"

لهجه ی خود را شمیرانی کنید


"یا محول" را که خواندی ، یک دعا

هدیه بر ایران و ایرانی کنید


#احمد_آزاد 

..........

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی


من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی


چنگ در پرده همین می دهدت پند ولی

وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی


در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است

حیف باشد که ز کار همه غافل باشی


نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف

گر شب و روز در این قصه مشکل باشی


گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی


حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد

صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

..........

بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم 


به پای سرو آزادی سر و دستی برافشانیم 


به عهد گل زبان سوسن آزاد بگشاییم 


که ما خود درد این خون خوردن خاموش می دانیم 

..........

‍ " عید "شد ، اما کجایی در بهار دلنشین

تا بپرسم حالت ای زیبا نگار مه جبین


آمدم تا یک بغل احساس را باور کنی 

تا نشینی در کنارم چون گذشته بر زمین


دوستت دارم عزیزم، عاشقت هستم بگو...

از دهانت بشنوم من حرفهایی اینچنین 


از سر شب تا سحر در هجر تو چشمم نخفت

هرشبی در انتظارت اشک چشمم را ببین


آنقدر در وصف حالت می سرایم شعر تر

می نشینم پشت در، هر شب به یادت در کمین


کاش می شد تا دوباره لحظه ای بینم تو را 

می گرفتم از لبانت بوسه های آتشین


"عیدی" امسال من" آغوش "می خواهم ز تو 

در میان " بازوانت " جان دهم ای نازنین

........

فردوسی:

همه ساله بخت تو پیروز باد

همه روزگار تو نوروز باد


سعدی:

برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز


حافظ:

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی،چراغ دل بر افروزی


خیام:

بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل افروز خوش است


عبید زاکانی:

باد بهار و مقدم نوروز و بوی گل

آشوب عیش در دل پیر و جوان فکند


کلیم کاشانی:

باد نوروزی به بستان مژده ها آورده است

بلبلان را مایه ی برگ و نوا آورده است


شهریار:

تنور لاله افروزد نهیب باد نوروزی

بیا کز شعله ی آ هی تنور سینه افروزی


ابوالفرج رونی:

نوروز جوان کرد دل پیر و جوان را

ایام جوانی است زمین را و زمان را


ابوالقاسم حالت:

فصل سرما رفت و عید آمد ،چه خرّم نوبهاری

وه چه نوروزی،چه خوش عیدی،چه نیکو روزگاری


                         🌹🌹🌹

.........

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۵
م.ر م.س

اینجا منم خراب نبودت ،ندیدنت

با چشم های مانده به راه رسیدنت

حوا ، درخت های خدا ایستاده اند

در انتظار آمدن و سیب چیدنت

شب مانده است تا تو بیایی و بگذرد

راحت کن این بلا زده را با دمیدنت

این که برای من تو عزیزی ، همیشگی است

حتی اگر همیشۀ دیگر ندیدنت

تو اندکی پرنده شو ، من قول می دهم

سنگی نمی رسد به هوای پریدنت

بال و پری بزن که خدای پرنده ها

شادی کند از این همه خوب آفریدنت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۹:۳۲
م.ر م.س

ازحسن بصری پرسیدند : ای شیخ ، دل های ما خفته است که سخن تو در دل های ما اثر نمی کند ، چه کنیم ؟ گفت :« کاش که خفته بود ، که گر خفته را بجنبانی بیدار شود ؛ دل های شما مرده است که هر قدر می جنبانی اش بیدار نمی گردد!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۰۹
م.ر م.س

     امشب سر هر کوچه خدا هست      مردم شهر بکوشید و بپوشید و برقصید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۸
م.ر م.س

از بامداد ،روی تو دیدن حیات ماست     امروز روی خوب تو یارب چه دلرباست

روی زمین چو نور بگیرد ز ماه  تو     گویی هزار زهره و خورشید بر سماست

حضرت مولانا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۵
م.ر م.س

کاش پیرتر بودم مثل ریشه ها / یا خیلی جوانتر مثل شاخه ها / اینجا که من ایستاده ام / میانه است / فقط تبر می خورم !

خانم مینو نصراللهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۸
م.ر م.س

چه غریبانه / تشییع می شود شهریور / بر روی دست های بی رمق پاییز / بیچاره / دلش را به مهر خوش کرده بود !

شاعر ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۷
م.ر م.س

بردی از یادم از پرویز خطیبی

بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم

دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم

دل به تو دادم فتادم به بند ای گل بر اشک خونینم بخند

سوزم از سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز

چه شد آن همه پیمان که از آن لب خندان

بشنیدم و هرگز خبری نشد از آن


کی آیی به برم ای شمع سحرم

در بزمم نفسی بنشین تاج سحرم تا از جان گذرم

پا به سرم نه جان به تنم ده چون به سرآید عمر خبرم ده

نشسته بر دل غبارغم زانکه من در دیارغم گشته ام غمگسارغم

امید اهل وفا تویی رفته راه خطا تویی آفت جان ما تویی

بردی از یادم دادی بر بادم

با یادت شادم

دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم

دل به تو دادم فتادم به بند

ای گل بر اشک خونینم بخند

سوزم از سوز نگاهت هنوز

چشم من باشد به راهت هنوز



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۰
م.ر م.س

 

ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم

تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت میکنم
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم
گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم
ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم
من آینه دل را ز تو این جا صقالی می دهم
من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم
در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
این‌ها چه باشد تو منی وین وصف عامت میکنم
ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را
هر چند از تو کم شود از خود تمامت می کنم
ای چاره در من چاره گر حیران شو و نظاره گر
بنگر کز این جمله صور این دم کدامت می کنم
گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم
گر سال‌ها ره می روی چون مهره‌ای در دست من
چیزی که رامش می کنی زان چیز رامت میکنم
ای شه حسام الدین حسن می گوی با جانان که من
جان را غلاف معرفت بهر حسامت می کنم

مولانا

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۹
م.ر م.س