قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

هنوز گوشم از گفتگوی بی گریه مان گرم بود!

از جایم بلند شدم،

پنجره را باز کردم

و دیدم زندگی هم هر از گاهی زیباست!

شنیدم که کلاغ دیوار نشین حیاط

چه صدای قشنگی دارد!

فهمیدم که بیهوده به جنونِ مجنون میخندیدم!

فهیدم که عشق،

آسمان روشنی دارد!

رو به روی عکسِ سیاه و سفید تو ایستادم،

دستهایم را به وسعتِ « دوستت می دارم!» باز کردم،

و جهان را در آغوش گرفتم

یغما_گلرویی

.....

‎‌

مگر آن خوشه گندم 

مگر سنبل 

مگر نسرین 

تو را دیدند !

که سر خم کرده خندیدند ... 


مگر بستان 

شمیم گیسوانت را 

چو آب چشمه ساران روان نوشید !

مگر گلهای سرخ باغ ریگ آباد 

در عطر تن تو غوطه ور گشتند 

که سرنشناس و پانشناس !

از خود بی خبر گشتند ....

حمید_مصدق

.....

بیدار که می شوی

خورشید برای طلوع

آواره ی پلک هایت می شود

گنجشک ها

سمفونی صبح بخیر می نوازند

بیدارکه می شوی

گل های اسیرِ گلدان هم

لبخند می زنند

عطر عشق

فضای خانه را مست می کند

و من به این فکر می کنم که

امروز از همیشه شاعر ترم ...

.....

روزهایم با کتاب

عصرهایم با ساز

شب هایم باشاملو 

میگذرند

و من دراین سیر دَوَرانی سرگردانم...

فقط خلائی بزرگ دامن گیرم است

خلا لاکردارِ حضور تو...

کاش روزها را تو کتاب میخواندی

عصر هارا با صدای ساز من میگذراندیم

و تا خود صبح شاملو میخواندیم

فقط نبود حضور توست که حجم مرا خالی میکند

دلم را بلوا میکند

مغزم را آشوب!

یک تو وسط روزهای من خالیست... 😔

.....

.

شب 

انگار همه چیز را بزرگتر نشانمان می دهد؛ 

جای خالی یک نفر را؛

تنهایی را؛

درد را؛

دوستت دارم را ؛

آغوش را ؛

بوسه را ؛

ریحانه_تحویلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۶ ، ۲۱:۲۶
م.ر م.س

‍ دوبـــــاره پـــــر زده ام در قفـــــای تو

کبـــوتــــری شــــده ام در هـــــوای تو

تــو ای مســــافر از مـــــا بریــــده دل

منم همــــان کــه نشســـته به پـای تو

گذشتــه ای و ندیـــدی که شمــــع من 

چـه چکّــه چکّــــه چکیـــــده بـرای تو

دوباره صحبت سنگ است و قلب من

دوباره می شــکنــــــم زیـــر پــــای تو

منـــم کــه آمـــدم از نیــــل رد شـــوم

کجـــاست دختــــر موسی عصــای تو

تویی که مظهــــر مهـــری چـرا به من

فقــــط رسیـــده خدایـــا جـــــفای تو

دخیل حضرت عشـق است شعـــر من

شفـــــاعتــــی بکنـــــد از خـــــدای تو

به انتظــــار تو هـــر شب غــــزل منم

بیــــا تمــــام غــــزل هــــا فـــــدای تو

علی_نیاکوئی_لنگرودی🍁

.....

چشانم را میبندم و میروم به رویای با تو بودن...

تک به تکِ دکمه های پیراهنم را میبندی...

یقه ام را درست میکنی و همانطور چشم در چشم من خیره میشوی...

وباز هم داستان شیرین لبانت و خنده هایت بر قلب من شکرک میزند...

چشمانم را میبندم و میگویم چقدر خوب میشد که بودی تا به جای پیراهن وارفته ی اتو نکرده ای که تو دوستش داشتی...تو را تن کنم بر جانم...

محمدجواد_تقیپور

.....

اگر مرا دوست نداشته باشی

دراز می‌کشم و می‌میرم

مرگ نه سفری بی‌بازگشت است

و نه ناگهان محو شدن

مرگ دوست نداشتن توست

درست آن موقع که باید دوست بداری.

رسول_یونان

.....

مُهم نیست که شانه هایَت تجسم است

و آغوشـت خیال

هـمه یادت اینجاست

نگاهَـت..

صدایَـت..

خنده هایَـت..

دیگر چـه مـیخواهَـم؟

علی_قاضی_نظام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۶ ، ۲۰:۴۳
م.ر م.س

نمیدانم چه کسی 

                       در کدام جمعه

                                         دل زنی را                                                       شکسته


     که هنوز که هنوز است جمعه اینقدر

                 دلگیر است...

......

.

جمعه ها

بیشتر از هر روز دیگر

نگرانت میشوم.


میترسم، دلت بگیرد

و کسی را نداشته باشی

تا غصه هایت را بجان بخرد.


میترسم دلت بگیرد

و غم هایت تازه شود.


جمعه ها بیشتر از هر روز دیگر

نگرانت میشوم

حاتم_ابراهیم_زاده

......

جمعه باشد...

تنها باشی...

باران ببارد...

خوابت نبرد...

عقربه های ساعت کُند حرکت کند

تو 

نباشی...


آه

از چنین جمعه ای

به سختی 

میتوان جان سالم به در برد...

امیر_اخوان

......

من فکر می‌کنم در غیاب تو

همه‌ی خانه‌های جهان خالی است

همه‌ی پنجره‌ها بسته است

اصلاً کسی

حوصله‌ی آمدن به ایوان عصر جمعه را ندارد...

سید_علی_صالحی

......


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۶ ، ۰۱:۱۳
م.ر م.س

- شهریور است

بیا

و

امتحانِ تمامِ بوسه هایِ 

تجدید شده را

یکجا پس  بگیر...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۳۹
م.ر م.س

فردوسی:

خردمند باش و کم آزار باش

همیشه زبان را نگهدار باش


حافظ:

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست


سعدی:

دو چیز طیره ی عقل است،دم فروبستن

به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی

(طیره:خفّت،سبکی)


این یمین فریومدی:

خردمند،خامش بود چون صدف

اگر خود درونش همه گوهر است


امیر خسرو دهلوی:

پشیمان زگفتار دیدم بسی

پشیمان نگشت از خموشی کسی


اهلی شیرازی:

به جانان درد دل گفتم شدم رسوا ندانستم

که باید داشت پنهان راز خود از یار جانی هم


صائب تبریزی:

از ره حرف بود رنجش مردم«صائب»

کس ندیدیم که دشمن شود از خاموشی


کلیم کاشانی:

حاصل هر دو جهان را به سخن گر بدهند

مگشا لب چه توان یافت به از خاموشی


نظامی گنجوی :

با این که سخن به لطف آب است

کم گفتن هر سخن صواب است


وحشی بافقی:

خموشی پاسبان اهل رازاست

از او کبک ایمن از چنگال باز است


ملک الشعرا بهار:

خامشی جستم که حاسد مرده پندارد مرا

وز سر رشک وحسد کمتر بیازارد مرا


واعظ قزوینی:

در گفتن عیب دگران بسته دهان باش

وز خوبی خود عیب نمای دگران باش


سیمین بهبهانی:

خموش و گوشه نشینم مگر نگاه توام؟

لطیف و زود گریزی مگر خیال منی؟


رضا اصفهانی:

خاموشیم نبودز آسودگی،«رضا»

از بسکه تنگ بود دلم،ناله جا گرفت


مولوی:

مستمع چون نیست خاموشی به است

نکته از نااهل اگر پوشی به است

پس خموشی به دهد اورا ثبوت 

پس جواب احمقان آمد سکوت


                         🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۵
م.ر م.س

حافظ:

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود

ز هرچه رنگ تعلّق پذیرد ،آزاد است


سعدی:

چو دل به قهر بباید گسست و مهر برید

خنک تنی که دل اوّل نبست و مهر نباخت


صائب تبریزی:

در گلشنی که خرمن گل می رود به باد

دلبستگی به خار و خس آشیانه چیست ؟


اختر گرجی:

به پایان شد حدیث دل زبس گفتیم و نشنیدی

سر آمد رشته ی الفت زبس بستیم و بگسستی


پروین اعتصامی:

مشو دلبسته ی هستی که دوران

هر آن را زاد،زاد از بهر کشتن


قادر بیدگلی:

مباش ای غنچه از اوراق گل مغرور جمعیت

که این پیوستگی ها در بغل دارد جدایی ها


کلیم کاشانی:

دانه ی دام تعلّق مزرع گیتی نداشت

ما به امّید چه یارب دل به دوران بسته ایم


نظام وفا :

در جهان گر لذتی هم هست در دل بستگی است

لیک دل بستن نمی ارزد به دل برداشتن


وحشی بافقی:

پیوستن دوستان به هم آسان است

دشوار،بریدن است و آخر آن است


ابوالحسن فراهانی:

ترسم این الفت که دارد با گریبان دست من

در قیامت نیز نگذارد که گیرم دامنی


:امیر حسینی هروی:

نی ام به دام تعلّق اسیر بیم و امید

غلام خویشم و فرمانروای خویشتنم


پژمان بختیاری:

خاطرم گرد تعلّق نپذیرد گویی

در دل آب نشسته است تن خاکی ما


گلشن کردستانی:

مباد آنکه به این شوره زار دل بندم

که باغ عمر مرا برگ و بار باید و نیست


مهدی سهیلی:

پای همّت را فرو بستیم با دلبستگی ها

شد نصیب ما از این دلبستگی ها ،خستگی ها



                         🌹🌹🌹 منبع کانال دانشرام

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۵۳
م.ر م.س

پناهی سمنانی:

انتظار از انتظارم سیر کرد

آن که می باید بیاید ،دیر کرد


حافظ:

باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش

وین سوخته را محرم اسرار نهان باش


پژمان بختیاری:

ای پری سیما بیا،ای خوش تر از رؤیا بیا

ای عبادتگاه عشق و آرزوی ما بیا


ادیب توسی:

به انتظار تو ای آفتاب صبح امید

نشسته شب همه شب تا سپیده منتظرم


شهریار:

تا کی در انتظار گذاری به زاری ام

باز آی بعد از این همه چشم انتظاری ام


شوریده شیرازی:

صدسال اگر چه جانی در آتشی بسوزد

خوش تر از آن که روزی در انتظار باشد


جمال الدین شهیدی:

ز انتظار تو جانم به لب رسید بیا

بیا که دیده زهجر تو شد سپید بیا


ضمیری اصفهانی:

تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده

بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده


 غبار همدانی:

جانم به لب رسیده و چشمم به راه دوست

با مرگ و انتظار عجب در کشاکشم


کلیم کاشانی:

دیده را کردم سپید از انتظار ما مپرس

صبح ما را دیدی از شب های تار ما مپرس


نظامی گنجوی:

منتظران را به لب آمد نفس

ای ز تو فریاد،تو فریادرس


هدایت طبرستانی:

گر چه می دانم نمی آیی ولی هردم ز شوق

سوی در می آیم و هر سو نگاهی می کنم


لعبت والا:

گر چه چشم تو پی بردن دل هاست هنوز

دیده ی منتظرم غرق تمنّاست هنوز

خنده بر لب زده ام تا به تو نزدیک شوم

بخدا سینه پر از حسرت غم هاست هنوز



                         🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۹
م.ر م.س


حافظ:

روا مدار خدایا که در حریم وصالش

رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد


ابوسعید ابوالخیر:

از بیم رقیب ،طوف کویت نکنم

وز طعنه ی خلق گفت و گویت نکنم


حسین حجتی:

دوشم رسید مژده که امشب رقیب رفت

ساقی بریز باده که از من شکیب رفت


حضوری قمی:

رقیب از آرزوی این که از مرگم خبر یابد

به هرکس می رسد حال من بیمار می پرسد


سعدی:

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند رقیبان که تو منظور منی


رفیعی کاشانی:

سگش را با رقیب از ساده لوحی آشنا کردم

کنون آن ها به هم یارند و من چون سگ پشیمانم


شاهی سبزواری:

به جز رقیب که در آرزوی مرگ من است

کسی زحال من ناتوان خبر نگرفت


 صابر همدانی:

یار رقیب دیده  سزایش ندیدن است

دندان کرم خورده  علاجش کشیدن است


وحشی بافقی:

همخواب رقیبانی و من تاب ندارم

بی تابم و از غصّه ی این،خواب ندارم


هلالی جغتایی:

هجر بتان ناخوش است،سرزنش خلق نیز

دیدن روی رقیب از همه ناخوش تر است


شرف قزوینی:

سر گران با غیر و  با خود مهربان می خواهمت

پیش از این با من چه سان بودی چنان می خواهمت


اخوان ثالث:

تورا با غیر  می‌بینم صدایم در نمی آید

دلم می سوزد و کاری زدستم بر نمی آید


عبدالرفیع حقیقت:

یادم نمی رود بخدا زیر آن درخت

دستم گرفت و گفت که بیم از رقیب هست

فریاد شوق از دل خونین جهید و گفت 

بیم از رقیب نیست چو بامن حبیب هست



                         🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۸
م.ر م.س


سعدی:

ز محبّتت نخواهم که نظر کنم به رویت

که محبّ صادق آن است که پاکباز باشد


حافظ:

خلل پذیر بود هر بنا که می‌بینی

مگر بنای محبّت که خالی از خلل است


پژمان بختیاری:

ای دوست قصّه ای زمحبّت بگو که من

طفلم به طبع و طالب افسانه ام هنوز


ذوقی اردستانی:

من رشته ی محبّت تو پاره می کنم 

شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم


شکوهی همدانی:

بلهوس گر لاف مهرت می زند باور مکن

ای سرت گردم محبّت را زبانی دیگرست


صائب تبریزی:

بی محبّت مگذران عمر عزیز خویش را

در بهاران عندلیب و در خزان پروانه باش


عبرت نائینی:

به جز بنای محبّت که دائم آبادست

خراب می کند ایّام هر بنایی را


صفایی نراقی(ملااحمد نراقی):

به جز بنای محبّت که تا ابد باقیست

شود خراب به گردون اگر برآری کاخ


 منیر طه:

خوش تر ز روزگار جنون روزگار نیست

نیکوتر از دیار محبّت ،دیار نیست


نظیری نیشابوری:

درس ادیب اگر بود زمزمه ی محبّتی 

جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را


ابوالحسن ورزی:

ای که با درد محبّت زندگانی می کنی

روزگارت خوش که عیش جاودانی می کنی


واقف هندی:

یارب چه چشمه ایست محبّت که من از آن

یک قطره نوش کردم و دریا گریستم


مولوی:

از محبّت نار، نوری می شود

وز محبّت دیو، حوری  می شود


ملک الشعرا بهار:

به جز متاع محبّت که در تمامت عمر

بدین متاع تجارت کنی زیان نکنی



                         🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۳
م.ر م.س


انوار همدانی:

حاجی و طوف حرم،ما و سر کوی دوست

کعبه کجا،ما کجا،کعبه ی ما کوی دوست


صائب تبریزی:

همچو آن رهرو که خواب آلوده از منزل گذشت

کعبه را گم کرد هر کس بی خبر از دل گذشت


خواجوی کرمانی:

زآتشکده و کعبه غرض سوز و نیاز است

وآنجا که نیاز است چه حاجت به نماز است


حافظ:

جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو

خانه می بینی و من  خانه خدا می بینم


سعدی:

سفر قبله درازست و مجاور با دوست

روی در قبله ی معنی به بیابان نرود


جامی:

به کعبه رفتم و  زآن جا هوای کوی تو کردم

جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم


عرفی شیرازی:

هرگز مگو که کعبه و بتخانه خوش تر است

هر جا که هست جلوه ی جانانه خوش تر است


 عین القضات همدانی:

در بتکده گر نشان ز معشوقه ی ماست

رفتن به طواف کعبه از عقل خطاست


مولوی:

ای قوم به حج رفته کجایید،کجا یید؟

معشوق همین جاست بیایید ،بیایید


قاسم انوار:

از مسجد و میخانه وز کعبه و بتخانه

مقصود خدا عشق است باقی همه افسانه


ریاضی یزدی:

ما جز خدای هیچ ندیدیم گرچه، روی

گاهی به کعبه، گاه به بتخانه داشتیم


اهلی شیرازی:

زاهد به ره کعبه رود کاین ره دین است

خوش می رود امّا ره مقصود نه این است


ظفر کرمانی:

تو و خار مغیلان زاهدا و طی منزل ها

من و راه خرابات و طواف کعبه ی دل ها



                         🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۷
م.ر م.س


سعدی:

نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول

معاشران زمی و عارفان زساقی مست


حافظ:

در نظربازی ما بی خبران حیرانند

من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند


پژمان بختیاری:

با نگاهی قصه ها گویند از آنک

یک نگاه از صد زبان گویاتر است


جامی:

ریزد هوس از  چشم سیاهی که تو داری

لبریز تمنّاست نگاهی که تو داری


کاظم پزشکی:

به رخ سیاه چشمان نگه ار بود گناهی

بگذار تا گناهی بکنیم گاه گاهی


سیمین بهبهانی:

نهان در خود چه داری ای نگاه آتشین امشب

که پرهیز و حیا را برق سوزان تو می سوزد


مهدی سهیلی:

تا صد سخن به نیم نگه بازگویمت

ناز آفرین من به نگاهم نگاه کن


 صائب تبریزی:

اظهار عشق را به سخن احتیاج نیست

چندان که شد نگه به نگه آشنا،بس است


ابوالحسن ورزی:

نگهم پیش نگاهت به سخن می آید

من چرا راز دل خود ز تو پنهان دارم


نیاز کرمانی:

بگشا ز خواب ناز دو چشم سیاه را

در جام من بریز شراب نگاه را


احمد گلچین معانی:

نگهش سوی دگر بود و نگاهش کردم 

دیده، روشن به صفای رخ ماهش کردم


محمود قاجار:

چه آشنا نگهی داری ای رمیده غزال

خدا نگاه تورا با کس آشنا نکند


کاظم رجوی:

آن شب که نگه بر نگهش دوخته بودم

از دیده ی وی راز دل آموخته بودم

با یک نگه از دیده ی من ریخت به دامن

گنجی که به عمری به دل اندوخته بودم



                         🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۲
م.ر م.س


سعدی:

شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اوّل شب در صبح باز باشد


صائب تبریزی:

تورا چه غم که شب ما دراز می گذرد

که روزگار تو در خواب ناز می گذرد


ابوسعید ابوالخیر:

شب خیز که عاشقان به شب راز کنند

گرد در  و بام دوست پرواز کنند


امیر خسرو دهلوی:

خوش آن شب ها که با وی بودمی گه مست و گه سرخوش

جهانم می شود تاریک چون یاد آرم آن شب ها


ایرج میرزا:

دیگران سرمست در آغوش جانان خفته اند

آن که بیدار است هرشب مرغ شبگیر است و من


باستانی پاریزی:

باز شب آمد و شد اوّل بیداری ها

من و سودای دل و فکر گرفتاری ها


سیمین بهبهانی:

ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت

گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا


 رهی معیری:

چه رفته است که امشب سحر نمی آید

شب فراق به پایان مگر  نمی آید


شاطر عباس صبوحی:

مکن دریغ زمن ساقیا شراب امشب

از آن که ز آتش خود گشته ام کباب امشب


عماد تربتی:

امشب منم و جام می و یار ای شب

تعجیل مکن به صبح ،زنهار  ای شب


عماد خراسانی:

امشب ندانم ای بت زیبا چه می کنی

ما بی تو خون خوریم ،تو بی ما چه می کنی


کلیم کاشانی:

چه بگویم که شبم بی تو چه سان می گذرد

صبحم از تیرگی شب ز صفا می افتد


نیاز کرمانی:

قدم نهاده مگر ماه بر زمین امشب

که روشن است مرا بزم این چنین امشب

                         🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۱
م.ر م.س