قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

عاشقانه 71

پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۹ ق.ظ

برکه‌ای گفت به خود، ماه به من خیره شده است

ماه خندید که من چشم به خود دوخته‌ام

فاضل نظری

........

هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم

پرم از حس دلگیری که نامش را نمی دانم

تو اقیانوس سرشار از تلاطم های آرامی

و من دریاچه ی اشکی که دایم رو به طغیانم

بزن نی ، باز غوغا کن ، بزن دف ، شور بر پا کن

به هر سوزی بگریانم ، به هر سازی برقصانم

ببین آیینه وار از حس تصویر تو لبریزم

تو آرامی ، من آرامم ، پریشانی ، پریشانم

اگر شعری نوشتم رونویسی از نگاهت بود

که این دیوانگی ها را من از چشم تو می خوانم

........

گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش!

سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش

زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست!

رفتنت یعنی مصیبت، زجر یعنی باورش

یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب

وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش

حال من بعد از تو مثل دانش آموزی ست که

خسته از تکلیف شب، خوابیده روی دفترش

جای من این روزها میزی ست کنج کافه ها

یک طرف سیگار و من، یاد تو سمت دیگرش

مرگ انسان در جهان گاهاً نبود نبض نیست

مرگ یعنی حال من با دیدن انگشترش

علی صفری

.........

🍂🍀🌿🍃





بعضی کارها 

از شنبــــ🍃ــه 

شروع نمیشود ، 

فقط هرشنبــه 

تمدید میشـــود 

مثلِ دوست داشتَنَت ...

شهرزاد_پاییزی

🍂🌿🍀🍃

می سرایم "تو" و چشمان "تو" را

نه سپیدی...

نه غزل...

تویی آن شعر دل انگیز و بلند... 

که پر از مثنوی بارانی...

منم آن شاعر بی دل

که فقط...

برق چشمان تو را می بیند...

سبک من عاشقی و قافیه ام دلتنگی ست...

منم آن مست و پریشان نگاهت...

که دلم

"تو" و "احساس تو" را می خواهد..

........

هزاران بار خوردم چوب عشق و باز بیمارم

نمیدانم که من دیوانه هستم یا که بیکارم

که عاشق می شوم هر بار و می ریسند جانم را

ومن یک بار دیگر در پی این  نا به هنجارم

همین که می کشم بیرون خودم را گیر می افتم

دوباره زلزله می آید و من زیر آوارم

تو ای آشفته گیسویی که افتادی زچشمانم

برو از فکر من بیرون پریشان است افکارم

غزل دیگر نمی گویم که یاد عشق می افتم

 دگر از هر چه دل هر آنچه  دلدار است بیزارم

........

بزن پلڪے بہ هم گاهے ببین من زندہ ام یا نہ

شڪستے قاب چشمم را ببین جان ڪندہ ام یا نہ

نشستہ روے این میز و عذابم را نمے بینے

تو را تا اوج این قصہ خودم آوردہ ام یا نہ

بہ این لبخند زیباے تو معصومانہ مے خندم

خبر دارے تو از آہ پس از هر خندہ ام یا نہ

قلم را دست مے گیرم، خجالت مے ڪشم از تو

تو مے فهمے ڪہ از عطر تنت آڪندہ ام یا نہ

خودت رابردے و رفتے ...من اما عاشقت ماندم

حسابم ڪن همین حالا ببین بازندہ ام یا نہ

نگاهے ڪن بہ بالا و بگو در گوش من آیا

ڪسے مے دید از بالا ڪہ من هم بندہ ام یا نہ؟


حسین آهنے

.........

چه غریبانه نشستم سر راهت که بـیایی

چه غریبانه غریبانه نوشتم کـه کـجـایی

چه صمیمانه نوشتم که تویی ذوق زبـانم

و تو انگار نه انگار که هم صحبت مایـی

چه یتیمانه نشستم و نوشتم که مرو یار

و تو رفتی و من و برزخ این فصل جدایی

پشت پای تو همه باور و ایمان دلم ریخت

و قسم میخورم این صحبت خودرا به خدایی

به خدایی که میان من و تو فاصله انداخت

چه خدایی که فقط باب دلش هست جدایی

شـاعران غربت غم بار مرا شعر کنید

بنویسیداز این زندگی تـلخ از این تنهایى

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۱۵
م.ر م.س

نظرات  (۱)

Your way of telling the whole thing in this paragraph is genuinely good,
all be capable of without difficulty be aware of it, Thanks a
lot.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">