عاشقانه 63
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما
قامت افروخته میرفت و به شوخی میگفت
که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما
فروغی_بسطامی
.......
مغرور ولی دستبهدامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟
«تنهایی و رسوایی»، «بیمهری و آزار»
ای عشق! ببین من چه کشیدم تو چه کردی
فاضل_نظری
.........
بر موج سوارم وخطر باید کرد
باعاشق پر درد سفر باید کرد
یک لحظه اگر بایستم ویرانیست
از ساحل بیگانه گذر باید کرد
محبوبه کبیریان
.......
🌙
گفتی که: "چو خورشید٬ زنم سوی تو پر٬
چون ماه٬ شبی می کشم از پنجره سر!"
اندوه٬ که خورشید شدی٬
تنگ غروب!
افسوس که مهتاب شدی٬
وقت سحر!
فریدون_مشیری
........
در میان خنده هایت چاه می سازی ببین
از برادرهای من بدخواه می سازی ببین
راضی ام، پیراهن من را نکش از روبه رو
راهزن از یوسفت گمراه می سازی ببین
مصر چشم تو برای خشک سالی طرح داشت
گاوبندی می کنی، گه گاه می سازی ببین
از خود کنعان به زندانم کشیدی بس نبود
با خزان چهره ات اکراه می سازی ببین
خواب می بینی برای گندم زرد دلم
با ترنجت آب زیر کاه می سازی ببین
پرده می بندی که بت ها را نبینی، پشت در
صحنه ای در کام قربانگاه می سازی ببین
بازوان برده ات را باز می خواهی ولی
دست او را از خودش کوتاه می سازی ببین
صادق عبدالتاجدینی
........
علت ناب تغزل همه ی رویایم
غزلت کو که به پایان برسد غم هایم
مدتی شد که نگاه تو نتابید به من
مدتی هست که غرق شب بی فردایم
عوض نام خودم نام ترا می گویم
باز می پرسم از خویش چرا رسوایم
محض تو هرچه بهشت است به آتش بکشم
تا که سیبی برسانم به لب حوایم
هرچه می خواهم ازدست تو بگریزم باز
دست مجهول کسی چنگ زده بر پایم
باید ازمن شوی این حرف من لجباز است
کج مکن راه که از راه دگر می آیم
آرش شفاعی
.......
گنجشک و هوای پاک نم نم دارم
صبحانه ی شعر و چایی دم دارم
لبخند بزن پنجره ها را وا کن
یک"صبح بخیر"این وسط کم دارم
شهراد_میدرى
.......
باز کن پنجره را صبح و عسل می چسبد
بوسه و خنده کمـی نـاز و بغل می چسبد
حرف من نیست همه اهل قلم می گویند
به هوای تو فقط شعر و غـزل می چسبد