با شاعران -غم و اندوه
سعدی:
غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد
حافظ:
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد
مولوی:
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم،که هزار آفرین بر غم باد
علی اشتری(فرهاد):
ای غم اگر چه عهد تو بشکسته ام به می
نازم تورا که بر سر پیمان نشسته ای
پارسای تویسرکانی:
از آن به چهره ی آزادگان غبار غم است
که هر کسی بود آزاده زیر بار غم است
حاجت شیرازی:
سینه پر غم بود آن را که دل زاری هست
راحتی نیست در آن خانه که بیماری هست
زرگر اصفهانی:
تا رود غم زدل ای مایه ی شادی باز آی
که مرا هست فراوان غم و غمخواری نیست
شهریار:
ای اشک شوق آینه ام پاک کن ولی
زنگ غمم مبر که صفا می دهد به دل
صابر همدانی:
به شب های جدایی بس که با یاد تو خو کردم
دل از غم سوخت لیک از دیده کسب آبرو کردم
کلیم کاشانی:
من یکی آیینه ی گیتی نما بودم «کلیم»
روی غم از بس که دیدم از جلا افتاده ام
فرخی یزدی:
هر که را بینی به یک راهی گرفتار غم است
گوییا در روی گیتی هیچ کس دلشاد نیست
نجیب کاشانی:
ای خوش آن ساقی که مارا جام بیهوشی دهد
تا زغم ها یک نفس ما را فراموشی دهد
جلال الدین همایی:
شادی ندارد آن که ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی
🌹🌹🌹منبع کانال دانشرام