به یاد معدنچیان خفته در خاک
مرد معدنچی به تیشه می زند سنگ
او چه داند کاکلی افسانه پرداز است دراین دم؟
او چه داند گشته جام سبز جنگل ها همه لبریز از غوغای پرشورش؟
می زند با تیشه اش بر سنگ
می خزد با زانوی مجروح در دالان تار و تنگ
سوزدش تا زندگانی در چراغ تن
تق وتق... جز این صدایی نیست در معدن
رفته اندر گور و تا جوید به سوی زندگی راهی،
تیشه می کوبد میان ظلمت قیرین...
احمد شاملو 🌸🌿
🌷🌷🌷🌷🌷
(عُروج مرد معدن تا حضرت حق)
راه را باز کنید
بگذارید هوایی برسد
یک نفر
یا دونفر
یاکه تنی چند دگر
زیر یک کوه ذغال
میشمارند نفس
یاوری میطلبند
بگذارید صدایی برسد
راه را باز کنید
به کناری بروید
احتمال خطر است
بشکستند ستونها همگی
چوبها خورد شدند
راه هم بسته شده
هر تلاشی به گمانم که دگر بیاثر است
سخت باشد که دگر کار به جایی برسد
راه را باز کنید
بگذارید که طفلی معصوم
بفروشد به پدر ناز و بگوید با او
با زبانی شیرین
که پدر زود بیا شب به سرا
وَ زنی زرد و نحیف
پشت یک کوه ذغال
با صدایی همه درد
بتواند گوید
که فراموش مکن همسر زحمتکش من
با همه خستگیات از سر راه
نان و قوتی بخر و خانه بیا
وَ دوایی
که «گُلی» دخترمان تب دارد
منتظر مانده که قرصی و دوایی برسد
راه را باز کنید
بگذارید هوایی برسد
بروید از دهن خاکی تونل به کنار
بگذارید که مرغی همه عشق
پروبالی بزند
بشکند سقف بلوری سما
برود تا به خدا
به دیاری همه نور
زفنا با پر خاکی و شریف
بگذرد، تا به بقایی برسد
راه را باز کنید
بگذارید که بر مظهر ایثار و تلاش
ما نمازی ببریم
بنهیم ارج به عشق و به خرابات مغان
که در آن جوش زند خمّ شراب
ما نیازی ببریم
بگذارید که از معبد عشق
ز دل معدن تاریک و خراب
شاهد راهگشایی برسد
راه را باز کنید
بگذارید که گویم آنجا
بدنی سرد فتاده به زمین
که از او گرمی ایران من است
نزدایید ز دیواره معدن خونش
که به حق پرچم آزادی و فخر وطن است
وَ زِهر قطره خون
بر همه عصر و زمان
یک پیامی و ندایی برسد
راه را باز کنید
بگذارید هوایی برسد
یاوری میطلبد در دل معدن، یاری
بگذارید صدایی برسد
بگذارید اجاقی که در این خانه ماست
باز هم گرم شود
وَ بماند روشن
بگذارید که باز
زدرختان بلند
بتراشیم ستون
که بماند معدن
و نمیرد مرغیکه سرودش همه بویی زبهاران دارد
بگذارید نسیمی رسد از گلشن یار
یا نشان و خبرش از رد پایی برسد
بگذارید هوایی برسد
بگذارید صدایی برسد.
سید محمد باشتنی
........
😔😔😔
یک معدن پر از درد
آوار روی آوار
از دوری نگاهت
چشمان من شده تار
مادر دلش پر از غم
با چشم های خونبار
رفتی که برنگردی
بابا خدا نگهدار
.........
فاجعه مرگ هموطنان عزیز معدن چی را به سوگ نشسته ایم. تسلیت به همه🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
میان چینهای صورتت
رودی سیاه جاری بود
لبخند که میزدی
طغیان میکرد
غباری تیره
نشسته بود
بر گونههای خستهات
تبسمت
میان تیرگیها میدرخشید
دستهایت
دستهایی که کم بهار دیده بودند
پینه بسته بودند
انگار تنهٔ بلوط
سخت بودند
چونان تیشهای که بر سنگها میزدی
وقتی نوازش میکردی
ابر بودند
بوسههایت
بوی زغال داشت
کودکانت
عاشق بوی زغال بودند
مثل شیداییشان به تمشک وحشیِ روی بوته
بوسهای که دیگر
روی کودک منتظر را لمس نمیکند..
........
برای کارگرانِ همیشه مَرد؛
جان باخته ی معدن دردَست پدر
تا لحظه ی مرگ در نبردَست پدر
با هر نفسی خاطره اش می مانَد
انصاف بده همیشهِ مَردَست پدر
........
«زنده به گوران»
پیش از هر سپیده به صف میشوند
تا دالانی گرسنه ببلعدشان
و غروبها
دست و صورتشان را
با خون خود میشویند.
مردان همه عمر زنده به گوری
که نانشان را
از دهان دیو بیرون میکشند.
و خوب میدانند
کارگران مردهی معدن
نیازی به خاکسپاری دوباره ندارند.
یغما گلرویی
........
در عمق زمین به شیونت می گریم
سنـگم که به دل بریدنت می گریم
ای میهن زرخیـــز فقیـــرانه ی من!
با کارگــــران معـــدنت می گـــریم
شهراد_میدری
........
دلگیرتر از هوای بارانی من
غمگین تراز فصل زمستانی من
در کوچ تو دیدم گل پر پر شده را
ویران تر از آن معدن ویرانی من
محبوبه. کبیریان