قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

عاشقانه 17

شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۵۳ ب.ظ

با سکوتی از در عشقت جوابم کرده ای 

عابر پس کوچه های التهابم کرده ای 

کوه یخ بودم زمانی حال هیچم چون تو در

استوای گرم چشمانت مذابم کرده ای

بد به حالم کاینچنین تنها به جرم یک نگاه 

در شکنجه گاه چشمانت عذابم کرده ای

من پر از حس کویرو تو عجب فرصت طلب 

آن نگاه خیس آبی را سرابم کرده ای 

آخرین دیدار گفتی خواهم آمد خوب من

خوب با این وعده های خام خوابم کرده ای

 کماسی فرد 

..........


تو مرا

از همیشه تنهاتر کرده ای

آنقدر تنها ..

که برای خودم را هم دیدن

باید پناه بیاورم

به چشمان تو؛

که نیست ..

که نمیبیند مرا .. !

.........

عمر من درست فاصله ی میان دو شب بود ...

از شبی که گفتی دوستت دارم و من متولد شدم 

تا شبی که گفتی تو نباشی با دیگری هم می توانم ...

و من مردم ...

..........

چه غم انگیز است

این باران

انگار تنها من نیستم که

منتظرم ...

........

خیالت که به سرم می زند

خوابم را گم میکنم

در میان مشتی از کاغذ 

که سیاه می شوند از شعر

من می مانم و دو چشم بیدارم

و یک مشت اشعار بی پایان

و این سیاهی شب که گویی

فصل پایانی ندارد

بی انتها و خاموش

مثل این شعر شبانگاهی

داستان من و این شبهای طولانی

همین چند خط شعر است و دیگر هیچ

و من هنوز بیدار بیدارم

بی تو با برگ برگ دفترم

میل سخن دارم

و تو در خوابی عمیق

غافل از حال منی

غافل از اوصاف و احوال منی

م.شریف.

.........

تاریکی

با تو بی معناست

که تو گل افتابگردان منی

وزلال روحت

شب چراغیست

که راهم را به اسمان

نورباران می کند

من بسترم را 

معطر به نامت می کنم

وبه لطف حضور پر ستاره ات

شب کویریم را به صبح 

بهاری پیوند می زنم

.........

دلتنگت که می شوم

به آسمان نگاه میکنم

چون میدانم 

جایی زیر این آسمان داری قدم میزنی

دلتنگت که می شوم

بیرون میزنم و ریه ام را پر از هوا میکنم

میدانم

عطرنفست در قسمتی از این هوا پراکنده شده

دلتنگت که می شوم 

چشمانم را می بندم

طاقت این همه دلتنگی را ندارم

م.شریف

..........

بارها رفتم به کوی یار و دیدم یار نیست

باز می‌گویم برو کاین بار چون هربار نیست

شایق_کردستانی

..........

حالا بگذار،

شنبه از راه برسد،

تو باشی و منی، که 

دوست داشتنت را

از نو، در قلبش سروده است ...

عرفان_یزدانی

.........

چون چادر شب سرد و خموشم 

در گیر خودم 

با زمزمه ی ناله و آهی

گاهی

به آتش بکشانم به نگاهی

م.شریف

..........

قیامتست سفر کردن از دیار حبیب

مرا همیشه قضا را قیامتست نصیب


به ناز خفته چه داند که دردمند فراق

به شب چه می‌گذراند علی‌الخصوص غریب ؟

سعدی

.........

من و شب 

به هم حسادت میکنیم 

من به با تو بودنش 

او به تنهایی من

م.شریف

.........

گاهی نگاهت

آنقدر نافذ است

که خودم را نه

دیوار پشت سرم را

در چشمت می بینم...

مرحوم افشین_یداللهی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۱۲
م.ر م.س

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">