حکایت های عامیانه(فولکلور) 3- میراث خوار بی فکر
چهارشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۰۴ ب.ظ
شخصی اموالی بسیار داشت و همه را برای تک پسرش به ارث گذاشت . پسر که به مال و منال هنگفت و بی زحمتی دست یافته بود ، دست اسراف بر اموال گشود و در مدّتی کوتاه همه را صرف عیش و نوش کرد و قمار .
لطفاً به ادامۀ مطلب رجوع کنید.
زمانی به صرافت افتاد که چیزی نداشت و دوستانش نیز - که مگسان گرد شیرینی بودند - از دورش پراکنده شدند . خلاصه عاطل و باطل و مقروض و شرمنده گرفتار بود و برای صنار و سی شاهی ملق می زد و در بازار به دستفروشی جارو روی آورد و می خواند :
می پِر یته حاجی بود صاحب پول و پله همه بَنَه بنده ره حموم و کارونسره ایسپیلی جارو برار
( پدرم یک حاجی با ما و منال فراوان بود / همه را از حمّام تا کاروانسرا برایم به ارث گذاشت / برادر جاروی اصل اسپیلی دارم. )
۹۵/۰۴/۱۶