لطفاً به ادامۀ مطلب رجوع کنید.
شنیدم که چون قوی زیبا
بمیرد
فریبنده
زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به
موجی
رود
گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل
خواند آن شب
که
خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر آنند کاین
مرغ شیدا
کجا
عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا
شتابد
که
از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که
باور نکردم
ندیدم
که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا
برآمد
شبی
هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش
وا کن
که
می خواهد این قوی، زیبا بمیرد
هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟
_زان که بر این پرده ی تاریک،
این خاموشی نزدیک،
آنچه می خواهم نمی بینم،
و آنچه می بینم نمی خواهم.
نگاه مهتاب
ای نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند ِ رنگ رنگ ِ خواب ها
ای صفای جاودان ِهرچه هست:
باغ ها ، گل ها ، سحر ها ، آب ها
ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها
ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشنی محراب ها
ناز نوشینی تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها
در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها.