قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

بی صدا

بی خداحافظ

از سرزمین چشمانم 

کوچ کردی

دور شدی و دورتر


اصلا از اول چمدانت را باز نکرده بودی

که حالا ببندی

چه خیال ساده لوحی دارم

اما رفتنت را

مانند آمدنت جدی نمی گیرم


اشک چشمانم 

بدرقه راهت

و خیالت راحت 

که هیچ خیالی 

به زیبایی خیالت 

در اندیشه ام نمی گنجد


زهره_سجادی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۲۲
م.ر م.س

همراه خود نسیم صبا می برد مرا


یا رب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟


سوی دیار صبح رود کاروان شب


باد فنا به ملک بقا می برد مرا


با بال شوق ذره به خورشید می رسد


پرواز دل به سوی خدا می برد مرا


گفتم که بوی عشق که را می برد ز خویش؟


مستانه گفت دل که مرا می برد مرا


برگ خزان رسیده بی طاقتم رهی


یک بوسه نسیم ز جا می برد مرا


❤️🌺رهی معیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۲۰
م.ر م.س

دهانت پر از دوستت دارمِ نگفته است 

میشود قورت ندهی

کمی روی گونه هایم بگذاری

کمی توی مشت هایم

کمی از آن را لابه لای کتابهایم بگذاری

یا صبح به صبح روی حریر روسری ام بگذاری

و بپاشی رو موهایم 

به جای اینکه هر ثانیه

سکوتت را به نقطه نقطهٔ قلبم تزریق کنی

اصلا بیخیال جانم!

تو نامم را صدا بزن

خودم از لبهایت عاشقانه هایت را می چینم 

من به این دوست داشتن  دست و پا شکسته هم راضیم..!

#زهره_سجادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۱۶
م.ر م.س

گل فیـــروزه ی کـــــاشی ندارد


قلــم مـوی عســل پـاشی ندارد


شده زاینده رود نقره ای خشک


خــدا هم حــس نقــاشی ندارد


شهراد_میدری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۱۴
م.ر م.س

هزار شب نشسته ام به پای چشم های تو

رها نمی کند مرا هوای چشم های تو


من آن همیشه عاشقم که لحظه لحظه درد را

به دوش خسته می کشم برای چشم های تو


تمام حجم اشک را به نذرگاه برده ام

مگر که بنده ام کند خدای چشم های تو


مسافرم ولی هنوز هزار جاده فاصله است

میان غربت من و سرای چشم های تو


قبیله ی شکیب من دوباره بار بسته است

تمام بیقراری ام فدای چشم های تو عسل


بگو که عاقبت کجا؟ کجای بغض سادگی 

به خاک می سپاردم وفای چشم های تو

: ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۱۲
م.ر م.س

من امشب 

تا سـحر خوابم نخواهد برد...

همه اندیشه ام اندیشه ی فرداست...


وجودم...

از تمنّای تـو ! سرشار است...


زمان...

در بستر شب ،خواب و بیدار است...


هوا آرام...

شب خامـوش...

راه آســـمان ها باز...


خیالم ... 

چون کبوترهای وحشی می کند پرواز!


فریدون مشیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۷
م.ر م.س

☀️🌱☀️🌱

🔅 آشنایی با جشن‌های ایرانی

🌱☀️ سیزده به در


"سیزده به‌در"، پایان‌بخش جشن‌های نوروز و به اندازه‌ی نوروز کهن است و پیدایش آن به پیدایش نوروز بازمی‌گردد.


✨✨گمان‌های پژوهشی و افسانه‌ای درباره‌ی پیدایش سیزده به‌در:


1⃣ سیزده به‌در در تیر روز از فروردین برگزار می‌شود و ایزد تیر یا تشتر، ایزد باران در افسانه‌های ایرانی بود.

در روز سیزده به‌در مردم برای پیروزی ایزد تیر بر دیو خشکسالی یا دیو اَپوش نیایش می‌کردند و نیایش آن‌ها در دشت‌ها و با برگزاری جشن و آیین و پایکوبی انجام می‌شد. بر این پایه سیزده به‌در جشن باران‌خواهی برای کشتزارهای نورسته بود و اگر ایزد تیر بر دیو اپوش پیروز می‌شد، سال پر بارانی در پیش بود.

این روز همزمان با آغاز نیم‌سال دوم کشاورزی بود.


2⃣ بر پایه‌ی باورهای دیرین، بلندی سال(سن) کیهان ۱۲ستاره دارد و هر ستاره هزار سال فرمانروایی می‌کند. پس جهان گیتایی(مادی) ۱۲هزار سال است و با پایان آن، جهان به آشفتگی نخستین خود بازمی‌گردد. از این رو، نوروز به نشانه‌ی ۱۲هزار سال، در ۱۲روز برگزار می‌شود و بر پایه‌ی داستان دیگری، ۱۲هزار سال زندگی در جهان گیتایی به پایان می‌رسد، سوشیانت باز می‌گردد و زندگی در پردیس(بهشت) آغاز می‌شود. پس نوروز ۱۲روز است و سیزده به‌در نشانه‌ی زندگی در بهشت است که در دشت و بوستان برگزار می‌شود. از این‌رو سیزدهم فروردین، پایان‌‌بخش جشن‌های نوروز است. در سنگ‌نبشته‌های سومری و بابلی نیز آمده که نوروز ۱۲روز است و با جشنی در باغ‌ها به پایان می‌رسد. بر این پایه نوروز و سیزده به‌در بیش از ۴هزار سال پیشینه دارد.


3⃣ جمشید، پادشاه پیشدادی، هر سال پس از ۱۲روز نوروز به دشت یا باغی خرم می‌رفت و با مردم دیدار می‌کرد. با گذشت زمان این آیین با سیزده به‌در ماندگار شد.


4⃣ بر پایه‌ی افسانه‌های زرتشتی، فَرَوَهَرها هر سال با آغاز فروردین به زمین می‌آمدند و با خود فراوانی می‌آوردند. آریایی‌ها در جشن سور(چهارشنبه‌سوری و یا سور باستان) با روشن کردن آتش در بام‌ها به پیشواز آن‌ها می‌رفتند و در روز سیزدهم فروردین با رفتن به دشت و باغ، با فروهرها بدرود می‌گفتند.



✨✨واژه‌ی "سیزده به‌در":

هرچند نویسندگانی چون دهخدا نام سیزده به‌در را به چم در کردن بدشگونی دانسته‌اند ولی شماری از آن‌ها می‌گویند سیزده به‌در برای در کردن بدشگونی نبود. به گفته‌ی شماری از نویسندگان، گمان می‌رود که این نام به چم "سیزده به سوی در و دشت" باشد.

-چو هر دو سپاه اندر آمد ز جای

تو گفتی که دارد در و دشت پای!



✨✨آیین‌های سیزده به‌در:

برچیدن هفت‌سین: در این روز سفره‌ی هفت‌سین برچیده می‌شود و خوراکی‌های آن را با خود به می‌برند و در این روز می‌خورند.


پیشکش کردن سبزه به آب: ایرانیان باستان سبزه‌ها را به آب می‌سپردند و با اینکار پیشکشی به ایزد تیر می‌دادند. این کار امروز به زیست‌بوم ما آسیب می‌رساند.


گره زدن سبزه: گره زدن سبزه به ایران کهن باز می‌گردد. گفته می‌شود مشی و مشیانه پسر و دختر همایند(دوقلو) کیومرس و نخستین پدر و مادر روی زمین بودند، آن‌ها در روز سیزدهم فروردین به همسری هم درآمدند و هنگامی که می‌خواستند با هم پیمان زناشویی ببندند، شاخه‌ی گیاه "مورد" را برای پیمان بستن گره زدند. گفته می‌شود در ایران باستان که هنوز دین در آن راه نداشت، این آیین را همسران جوان هنگام پیمان بستن انجام می‌دادند.‌

بر پایه‌ی افسانه‌های ایرانی، مشی و مشیانه از خوردن سیب یا گندم باز داشته و از بهشت نیز رانده نشدند. اهورامزدا به آنان کشت گندم، دامداری، خانه‌سازی، هنر، پیشه و هم‌آغوشی آموخت؛ در زمین خاکی پدید آمدند، یکی از دنده دیگری پدید نیامد و تنها یکی مایه‌ی آرامش دیگری نبود، هر دو درکنار هم و با هم بالیدند. آن‌ها در پنجاه سال هژده(هجده) فرزند زادند.


پختن آش: پخت آش در بیشتر جشن‌های ایرانی دیده می‌شد و از آنجا که بیشتر مردم با یاری هم آن را فراهم می‌کردند، نمادی از کار گروهی بود. به‌ویژه در بهار که از سبزی‌های تازه روییده‌ی کوه و دشت برای پخت آش بهره می‌بردند. پس از چندی خوردن کاهو و سکنجبین هم به آیین‌های این روز افزوده شد.


هماوردجویی جوانان، پایکوبی گروهی، اسب‌دوانی(به نشانه‌ی نبرد ایزد تیشتر با دیو اپوش) و آب بازی از دیگر آیین‌های سیزده به‌در بود. در سمرکند(سمرقند) و بخارا فال‌گوش ایستادن نیز جزو این آیین‌ها بود.@AdabSar

پریسا_امام_وردی

_________

برگرفته از:

۱- یادداشت "زروان"،فریدون_جنیدی

۲- جشن‌های ایران باستان ،حسین_محمدی

۳- از اسطوره تا تاریخ، مهرداد_بهار و ابوالقاسم_اسماعیل_پور

☀️🌱☀️🌱

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۲۶
م.ر م.س

.

سیزده بدر ، سال دگر 

هیچ کس نباشد در به در

از عشق و مهر و عاطفه

قلبی نباشد بی اثر

خاموش و سرد و ناامید

هرگز نباشد یک نفر

هرگز نیفتد یک درخت

از ضربه ی سرد تبر


از جنگ و خونریزی ، زمین

خالی بماند سر به سر

هرگز نماند کودکی 

بی سایه ی سبز پدر

تنها دلی که عاشق است

باشد به هر جا معتبر

از جان پاک عاشقان

باشد جدا شر و خطر

چشم انتظار هر آن که هست

آید عزیزش از سفر

بی غصه باشند مردمان

سال دگر سیزده بدر 


سیزده بدر مبارک☘🌹

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۱۰
م.ر م.س

‍ ‍ بهار  از  راه  رسید با  سبدی  پر  از  مهربانی  و  صفا

سوغات بهار  دوباره  روٸیدن است

رویش  دوباره فکر  و  اندیشه

رویش عشق

بیایید  دوباره  روٸیدن  را  آغاز کنیم

رضا پناهیان الوارس

.....

پارسال...

امسال...

سال بعد...

سال ها سال های تحویل

 را پشت هم میگذرانم...

کسی نمیداند سال تحویل واقعی من 

سالی است که تورا تحویلم دهند...

وگرنه به عدد باشد که هیچ...

از صفر تا صد برود...

آغاز سال یک هزار و سیصد و

نداشتنت،

آغاز سال یک هزار و 

سیصدو نبودنت؛

.......

🌹سر سال نو هرمز فرودین

برآسوده از رنج روی زمین🌹


بزرگان به شادی بیاراستند

می و جام و رامشگران خواستند


چنین جشن فرخ از آن روزگار

به ما ماند از آن خسروان یادگار


💐نوروز  پیروز آمد💐


درفش فرهنگ ایران 🇮🇷

را بر دوش دارد 

و چه با استواری 

گام بر می دارد

گویا میداند 

جاودانِ همهِ دوران هاست

با اندیشه

 و گفتار و کردار نیک 

به پیشوازش می رویم 

باشد که 

هم بسته باشد

  

شاد زیویم 

دیر زیویم 

به کامه زیویم 

تن مان به کامه گیتی 

روان مان به کامه مینو 


 

جهان است شادان به پندارنیک ، 

زپندار نیک است گفتار نیک 


چون پندار و گفتار نیک شد 

نیاید زتو غیر کردار نیک 


فرا رسیدن عید نوروز

 این میراث کهن ایران زمین

 بر یکا یک شما عزیز دردانگان 

یزدان  راستی پسند  

و خانواده های نازنین تان

 به مهر

شادی و سرور 

همایون 

و فرخنده باد 

  💖💖💖

....

بهار ،بهانه ایست برای

بهاری شدن دل

ومن این بهانه را با

هزاران خاطره ی خوش

 پیشکش میکنم به 

خانه گرم وجودتان

سالتون پر از عشق

 و سلامتی و شادی

.....

‌  

نمیدانم نوروز پایان سالیست که گذشت

یا آغاز سالی که در حال آمدن است!

برای همین یک "تبریک" و یک "آرزو" طلبتان...


"تبریک" بابت استقامتی که سال گذشته در تمام ستختیهایش داشتید.


و "آرزو" برای سالی که پیش رو دارید.


     ❤آرزو دارم تمام آرزوهای ناتمامتان❤

               ❤امسال تمام شود❤

                     سال نو مبارک

......

کاش بودی

تا از گنجه ی آبنوس منبت کاری شده

زیباترین پیراهنم را بیرون میکشیدم

و بوی نفتالین

تمام هشتی را برمیداشت

کاش بودی

من حیاط را آب و جارو میزدم

تو سیب یاقوت در حوض فیروزه میریختی

و تاب به شاخه ی گردوی جوان شده می بستی

تا آواز چکاوک ها بی تاب نماند

کاش بودی

تا وقتی فواره قلاب میگرفت

پیچکهای بازیگوش

که از دیوار همسایه بالا میرفتند را ببینی

و همراه با پروانه ها

به شیطنتشان بخندی

کاش بودی

تا کارت پستال گلهای شکفته

با دستخط باران که به دستت میرسید

نخستین تبریک عید 

سهم اشتیاق تو باشد

کاش بودی

تا دختر بهار را که گلدان به گلدان

با بوته های بنفشه و شمعدانی

از پله ها بالا می آمد ببینی

بغلش کنی

ببویی اش

ببوسی اش

و خوشآمد بگویی

تا من حسودی ام شود

کاش بودی

تا روی ترمه های گلدوزی شده

تخم مرغ نقاشی کنی

و همراه با سبزه ها

عطر سمنو را دل سیری نفس بکشی

و کنار سفره ی هفت سین

با تیک تاک ساعت تحویل برقصی

تا من اسکناسی تا نخورده

از لای دیوان حافظ بردارم

و به تو عیدی بدهم

کاش بودی

تا مهربانی بود

شادی بود

عشق بود

تا من آخرین اسفندها را 

دور سرت دود میکردم

و سال نو فقط سهم سالنامه ها نبود

تا فروردین از راه میرسید 

و دست از زنگ درِ خانه مان برنمیداشت

تا تو چادر سپید گلدارت را به سر میکردی

و من از پنجدری بلند میگفتم

آمدم آمدم...

شهراد_میدری



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۵۳
م.ر م.س

در محفل شاعران(۹۶)

روزهای پنج شنبه و آدینه

آدینه  ۲۷بهمن ماه ۱۳۹۶

موضوع:  «سخن،شعر»


سعدی:

سخندان پرورده پیر کهن

بیندیشد آن گه بگوید سخن


حافظ:

بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل

توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد


صائب تبریزی:

در سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود

تیر کج چون از کمان بیرون رود رسوا شود 


سنایی غزنوی:

مرد باید که سخندان بود و نکته شناس 

تا چو می گوید،از آن گفته پشیمان نشود

   

بهادر یگانه:

سرگذشتم قصّه ای از موج ها و شعله هاست 

اشک چشم و سوز دل را در سخن پیچیده ام


حکیم فردوسی:

سخن ماند از تو همی یادگار

سخن را چنین خوارمایه  مدار


فرخی سیستانی:

فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر

سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر


واعظ قزوینی:

چگونه لب به سخن واشود در آن محفل 

که نیست نیم سخن فهم و صد سخن چین است


کلیم کاشانی:

فرزند ماست شعر و بدان فخر می کنیم

زان ابلهان نئیم که فخر از پدر کنند


مشفق کاشانی:

در دیاری که سخندان و سخن ماند غریب

نه عجب گردن دانا به وطن می شکند 


پروین اعتصامی:

وقت سخن مترس و بگو آن چه گفتنی است

شمشیر روز معرکه زشت است در نیام


        برگرفته از کانال دانشرام                 🌹🌹🌹

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۰۴
م.ر م.س

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ


فرقی نمیڪند

ڪنار دریا باشی

وسطِ مهمانی

ڪنج اتاق

یا هر جاےِ دیگر...!

روزهاےتعطیل

بوےِ تنهایی در سرِ آدم میپیچد...!

باید یڪ نفر باشد

بدونِ غرور دوستت بدارد ...

آنقدر صمیمی

ڪه اگر در مدتِ یڪ ساعت

براے بیستمین بار میخواستی حالش را بپرسی

دل دل نڪنی

فڪر نڪنی ...

با خودت نگویی ڪه نڪند ڪلافه اش ڪنم

ترسِ از چشمْ افتادن را نداشته باشی ..!

یڪ نفر ڪه حالِ تو را بلد باشد ...

یڪ نفر ڪه بدونِ توضیح بفهمد

این همه بی قراری دست خودت نیست !

یڪ نفر ڪه غرورِ خاموشِ تو را

عشق معنا ڪند

نه چیز دیگرے ....!

یڪ نفر ڪه حضورش

برای روزهاے تعطیل الزامی ست !

علی_سلطانی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❣ 

و یک زن

در ظریف ترین نقطه ی شب 

هنوز هم دوست داشته شدن را

انتظار می کشد ...

تورگوت_اویار

.....

آخر خیابان 

 شب شد

و 

صدای چکمه ها 

از ارتفاع پاشنه ای 

سقوط  کرد 

 اما با زخم 

و آواز فراموشی راه می رفت 

ﮐﺎﻣﺮﺍﻥ_موسوی❀⛄️❀

.....

و از تمام تو

 تنها 

"شب" 

برایم مانده است

و چشم هایم

ڪه خیالت را بهم مے بافند...


امیرمحمد_مصطفی_زاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۱۰
م.ر م.س

سکوتمون درده،

سکوتمون رضایته،

سکوتمون بغضه،

سکوتمون خشمه،

سکوتمون مرگه؛ 

انقدری که سکوتمون حرف داره 

حرفامون حرف نداره...!

.....

همه درگیر منند من گیر تو

بسته شد پایم سر زنجیر تو

تو جوانی می کنی در چشم من

دلخوشم از اینکه گشتم پیر تو

*

هنوز هم

من و تنهایی و شب

همدم دیرینه ایم

هر سه تن

گوهر شب چرغ یک گنجینه ایم

م_شریف

.....

آدم هاے تنهـــــــــــا ...

گاهےخیلے ،،

خوش شانسند !!!

چوݧ ڪسےرا ...

ندارند تا از دست بدهند !!!

.....

ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود

نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود


ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شوند

دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود


ترسم این است از این خانه دلت قهر کند

قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود


نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود

دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود


نکند فاحشه گی معنی لبخند دهد

بوسه ای گُل بدهد ترجمه اش ننگ شود


نکند شاخه ی لرزان بشود شانه ی من

هق هق گریه ی بندآمده آهنگ شود


تلخی قهوه ی لب های تو زجرم بدهد

لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود


وای اگر در دل مرداد زمستان بشود

قلب بی عاطفه ات یک سره از سنگ شود


سینه را آه! دل سنگ تو آزار دهد

وای اگر سادگی ام..مایه ی نیرنگ شود

علی_نیاکوئی_لنگرودی 🍁

.....

به تو که میرسم؛

مکث میکنم.

انگار در زیبایی ات 

چیزی جا گذاشته ام 

مثلا در صدایت... آرامش،

یا در چشم هایت... زندگی،،

نیما_یوشیج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۰۴
م.ر م.س