قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

عاشقانه 85

پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۱ ق.ظ

گاهی همین که دل به کسی


بسته ای، بس است...


بغضت ترک ترک شد و نشکسته ای،


بس است...


گاهی فقط همین که به امید دیگری


از خود غریبه تر شدی و خسته ای


بس است...


حسین ـــ منزوی

.......

.




داشتی برایم حرف میزدی و من،

با چشم هایم

به موهایت شعر می بستم!

تصویرت را 

در چشم هایم که دیدی گفتی:

وای خدای من...

چقدر زیبا شدم!

دستم را روی صورتت گذاشتم

چشمهایت را با ناز بستی

و خدا از شوق بارید!

باران...

معجزه ی کلام توست،

که موهای تو و شانه های مرا

تا بهشت خواهد بوسید!

کمی بیشتر حرف بزن

تا دنیایم را بهشت کنی!

بگو...

بگو از اینکه چقدر دوستم داری!

........

کاش من هم مثلِ خیلى ها

عاقل بودم

کاش مى توانستم از چیزهاى بیهوده اى

مثلِ عشق

مثل علاقه

مثلِ آدمى...بگذرم.

سیدعلى_صالحى

........

.




اهدا عضو که

برای وقتی بود که بی نفس شدم


در لحظه های دیدن تو زنده ام

اما نفس در سینه حبس شده

و حس میکنم قلب در سینه ام

عضوی از تو شده و محکم میکوبد

برای آمدن سوی تو


قلب من است

عضو جان من است

اما...

اما سوی تو می آید

........

🔻

در عصر هایم پیدا شو

همین امروز 

که

 من در حوالی چشمهای تو 

خود را گم کرده ام


چند ساعتی خودت را

به من قرض بده

بگذار تمام من

روی شانه های تو

دلتنگی اش را هوار بزند.

مریم_پورقلی

..........

حضورت را 

به انبوهِ حقیقت پس نخواهم داد

ای رویای بی تکرار'

در اقیانوسِ وهم انگیز و بی پایانِ تاریکی

سوارِ قایقی از نور خواهم شد

اگر فانوسِ شب بیدارِ چشمانت بتابد باز

بر این آیینه ی جانم

مرا از وحشتِ طوفانِ دریاها

هراسی نیست


و من با جان ودل 

بی وقفه پارو می زنم

تا ساحلِ امنِ حضورِ عاشقت

زیبایِ بی تکرار...

فاطمه_مشاعی

..........

هنوز قهوه‌های کافه نادری خوب‌اند

هنوز بدیع‌زاده خوب می‌خوانَد

هنوز سعدی خوب می‌نویسد

و هنوز

دلتنگِ تو بودن خوب است


خوب است که هیچ‌کس اینجا نمی‌پرسد:

چرا دوتا قهوه؟

خوب است که هیچ‌کس اینجا نمی‌فهمد

چرا دوتا قهوه

خوب است که صدا به صدا نمی‌رسد اینجا

وقتی داد می‌زنم: آقا!

دوتا قهوه


آقا!

صدای خزان را پایین بیاور

دیگر به تنم جان نمانده است

و اینکه در رفتنِ جان از بدن

مردم حرف‌های زیادی می‌زنند،

حرفِ زیادی می‌زنند


اینجا هنوز کسی‌ست

که به‌اندازهء هزاران‌نفر نیست

و جایش روی تمام صندلی‌ها خالی‌ست

کسی‌که هر پاییز

پای تمام درختان شهر

شدخزانِ تازه‌ای خواهد کاشت


و کسی‌که تورا دیده باشد

پاییزهای سختی خواهد داشت...


لیلاکردبچه

.........

حریصانه ، عطر تنت را می‌نوشم و

صورتت را در دست می‌گیرم

همانطور که در آغوش می‌کشم

جان شیفته را


آنقدر به هم نزدیکیم

که نگاهمان ما را می‌سوزاند

با اینحال زمزمه می‌کنی :

ای غایب از نظرم


هرقدر بخواهی مست لذتت می‌کنم

کلماتت درد غربت دارند و راز

انگار در سیاره‌ی دیگری تبعیدم


کدام دریا قلب توست؟

کیستی؟


باز آرزوهایت را به آواز بخوان

لحظه‌های گوش سپردن به تو

غنچه‌های درشت ابدیتند

که گل می‌شوند.


"لوسیان بلاگا"

🌹🌹🌹🌹

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۹
م.ر م.س

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">