عاشقانه 79
در غلغله جمعی و تنها شده ای باز
آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی
فاضل_نظری
.........
امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد
تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
حسین منزوی🌾🌾🌾
........
ناگریز از سفرم، بی سر و سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد...
کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت؟
بال، تنها غم غربت به پرستو ها داد...
فاضل_نظری
........
پر درد تر از نقش دلم حوصله ای نیست
باید که بســـــوزم همــــه ی فاصله ها را
دلتنگی دیدار که بر سینه نشستــه است
رج مـــــی زند از روزن غربت ، گله ها را
در آینه ی چشـــــم تر و پر تبـــــم امروز
دل آمده سامان بدهــــد حوصلــــه ها را
آنگاه که مغلــــوبتر از مـــرگ امید است
ای عشـــــق بیا حل بنمــــا مسئلـه ها را
میخانه به می رنگ شود ، شعـر به دفتر
عشق است که بسته ست ره قافله ها را
الهه_نیری
......
شب ها
عجیب با خیال او
هم آغوش می شوم
آنقدر که
بوسیدنش تمامی ندارد !
😔.......
چه نزدیک است
جان تو به جانم
که هر چیزی که
اندیشی بدانم...
🌺🌺🌺🌺🌺❤️
ای کاش شانه های غمت بودم
لعنت به مرز و
فاصله و
دوری...
سیدمهدی_موسوی
........
خاطرات نه سر دارند و نه ته !!!
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
می رسند... گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند ،
داغت می کنند
رگ خوابت را بلدند ،
زمینت می زنند
خاطرات تمام نمی شوند ،
تمامت مى کنند....!🌷