قند پارسی.

فرهنگ و ادب
آخرین مطالب
آخرین نظرات

عاشقانه 43

جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۱۰ ب.ظ

کسی با سکوتش

مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد

کسی با نگاهش

مرا تا درندشت دریای خون برد

مرا باز گردان

مرا ای به پایان رسانیده

آغاز گردان...

*

.


از گریبان تو صبح صادق،

می گشاید پرو بال...


تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری ؟

 نه؟

از آن پاکتری...


تو بهاری ؟

 نه،

 بهاران از توست 

از تو می گیرد وام

هر بهار اینهمه زیبایی را..

 

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !


 حمید مصدق🌸

.........

برنگرد...

نمیتوانم برایت توضیح بدهم،

زنی که از عشق فرار میکند،

دیوانه نیست!


گریه سلاحی است

که زمین گذاشته ام...

قلبی برای دوست داشتنت ندارم...


سربازی شده ام،

که قرن ها پیش

نیمی از خودش را

در خاک دشمن جا گذاشته است...

اهورا_فروزان

.........

انگار

سال‌ها طول کشید

که دسته ای بوسه

از دهانش بچینم

و در گلدانی به رنگ سپید

در قلبم بکارم ،

اما انتظار !

ارزشش را داشت 

چون عاشق بودم ...

ریچارد_براتیگان

..........


.


وقتی بوسه هایم را 

با ساعت تو کوک می کنم 

هر روز در یک نقطه از جهان 

عاشقت میشوم 


آنقدرها دوستت دارم 

که دست هایم از مرز عبور می‌کند! 

دختری که در کوبا میرقصد

یا مادرید 

هیچ فرقی با دختری که در دهلی

شیر میدوشد ندارد! 


عزیزم! 

هروقت با هزار دستبند 

به خانه آمدم 

بدان قصد داشتم موهایت را 

در یکی از نقاط جهان 

شانه کنم... 

*

ن.ر

.........

راستی از هوس و میل شکفتن چه خبر؟

از شب و دردِ دل و میل به گفتن چه خبر؟


مدتی هست ز احوال شما بی خبریم

تا سحر مستی و از جام شکستن چه خبر؟


از من و خانه که اصلا خبری نیست ولی

تو بگو از خود و آن قصه ی رفتن چه خبر؟


این طرف سردترین نقطه ی دنیا شده است

آن طرفها تو بگو گرم نشستن چه خبر؟


خستگی همدم و همراهِ من این کنج قفس

تو پریدی و از آن لحظه ی جَستن چه خبر؟


دوستی رسم قشنگیست,فراموش نکن

وقت بگذار کمی ,حسِ نوشتن چه خبر؟

امیر_اخوان

..........

رفتنت خیر است

            بـاور می کنم، 

                     حـرفی نـــزن


آه من با اینــکه

            سـوزان است 

                    دامن‌گیر نیست 

علی_نیاکوئی_لنگرودی 🍁

..........

دوباره عشق

قرارمان را

در گذرگاهِ گریه ها گذاشت...!


آنجا که بغض

اینهمه رفت و آمد می کند،

چگونه با تو حرف بزنم؟!

چگونه صدایم را بشنوی ؟


اصلا بیا از اینجا

به خلوتِ خنده ها برویم ؛

آنجا که چشم ها صاف و 

حرف ها بند می آید ؛

وَ آغوش آفتابی ات

ابرهای گریه ام را کنار می زند...

م.ن💔

.........

و حتّی عشق، حتّی عشق، زندانِ رهایی بود

سلوکِ هیچ، در جغرافیایِ بی کُجایی بود


برایِ دست و پا گُم کردهء شوقِ تماشایت

نخستین لذّتِ دیوانگی، بی دست و پایی بود


وزیدی در من و توفان گرفت و خاک باران شد

سپس آتش  شدی... یعنی شروع آشنایی بود


تو هم با من نبودی... آن رسیدن‌هایِ بی‌گاهان

دمیدن بر مَزاری کُهنه، چون صُبحی طلایی بود


رهایت می کنم شاید بـه دستت آورم، هر چند

سلامِ اولین‌ات هم، پُر از بویِ جُدایی بود...

عبدالحمید_ضیا💔

........

ای که میگویی طبیب قلب های عاشقی


کاش دردم را نیفزایی،مداوا پیشکش


سجاد سامانی



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۰۵
م.ر م.س

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">